اصحاب و یاران امام علی ابن موسی الرضا (دعبل خزاعی)
و قبری در شهر طوس وجود دارد، كه ای وای از آن مصیبت بزرگ كه پیوند داده جانها را با آه و ناله. و این مصیبت تا زمان حشر ادامه دارد. تا این كه خداوند قائم موعودش را مبعوث كند و در این درد و مصیبت ما گشایشی حاصل شود
دعبل خزاعی
یكی از شیعیان مخلص و مخصوص اهل بیت (علیه السلام) و شاعران بنام عرب، كه در فصاحت و بلاغت زبانزد عام و خاص بوده و در موارد بسیاری، این ذوق سرشار و هنر خود را در راه مدح و ثنای اهل بیت (علیهم السلام)، مخصوصا امام رضا (علیه السلام) به كار گرفته است. ضمن این كه خلفای وقت نیز هیچ گاه از زبان تیزش در امان نبودهاند و همین امر پیوسته او را ناچار به اختفا و فرار كرده است.
قصیده مدارس آیات
همان گونه كه بیان شد، دعبل شاعری مخلص و ارادتمند به آستان اهل بیت (علیهم السلام) بوده و قصاید او در مدح این خاندان حتی تاكنون نیز بیبدیل مانده است. از جمله این قصائد، شعری است به نام مدارس آیات، كه حقیقتا میتوان عظمت الهی اهل بیت (علیهم السلام) را در آن مشاهده كرد. خود دعبل پیرامون این شعر میگوید:

پس از آن كه قصیده موسوم به مدارس آیات را سرودم، تصمیم گرفتم به طوس بیایم و آن را نزد امام رضا (علیه السلام) بخوانم. از این رو بار سفر بستم و هنگامی كه به خراسان رسیدم و خدمت آن حضرت مشرف شدم، عرض كردم: یا بن رسول الله! من قصیدهای برای شما گفتهام و قسم خوردهام كه آن را برای احدی قبل از شما نخوانم و پس از اذن آن حضرت، شروع كردم به خواندن شعر، تا آن كه به این بیت رسیدم:
أری فیئهم فی غیرهم متقسما / و ایدیهم من فیئهم صفرات
(یعنی: دیدم خراج و غنیمت متعلق به اهل بیت رسول خدا را، كه در غیر از آنان تقسیم شد. و دستان آنان از آن غنائم خالی ماند.)
حضرت پس از شنیدن این بیت گریستند و فرمودند: ای خزاعی! حقیقتا كه راست گفتی. و هنگامی كه به این بیت رسیدم:
اذا وتروا مدّوا الی واتریهم / اكفا عن الاوتار منقبضات
(یعنی: هنگامی كه تهیدستان و تنهاماندگان به سوی آنان كشیده شدند، دستانشان از لطف آنان بهره مند شد).حضرت فرمود: آری، به خدا سوگند! كه بهره مند میشوند. و پس از خواندن این شعر:
لقد خفت فی الدنیا و أیام سعیها / و انی لأرجوا الأمن بعد وفاتی
(یعنی: چه بسیار ترسیدم از این دنیا و روزگار زندگیم در آن، در حالی كه، امیدوارم پس از وفاتم بواسطه ائمه (علیه السلام) درامان باشم.)حضرت فرمودند: خداوند در روز فزع اكبر تو را ایمن گرداند. و هنگامی كه به این بیت رسیدم:
و قبر ببغداد لنفس زكیة / تضمنها الرحمن فی الغرفات
(یعنی: قبری در بغداد وجود دارد كه برای شخصی پاك و پاكیزه است ـ امام موسی كاظم (علیه السلام) ـ و خداوند رحمان اوئ را در غرفههای بهشت جای داده است).امام رضا (علیه السلام) به من فرمود: آیا میخواهی كه دو بیت به انتهای شعر تو اضافه كنم تا قصیده تو بوسیله آن كامل شود؟ من گفتم: بفرمائید، ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله). و آن حضرت (علیه السلام) فرمود:
و قبر بطوس یا لها من مصیبة / إلی الحشر حتی یبعث الله قائما
الحّت علی الأحشاء بالزفرات / یفرّج عنا الهم و الكربات
(یعنی: و قبری در شهر طوس وجود دارد، كه ای وای از آن مصیبت بزرگ كه پیوند داده جانها را با آه و ناله. و این مصیبت تا زمان حشر ادامه دارد. تا این كه خداوند قائم موعودش را مبعوث كند و در این درد و مصیبت ما گشایشی حاصل شود).
پس آن عرض كردم: ای مولای من! این قبری كه در طوس است و شما فرمودید، از آن كیست؟
ای دعبل! جایی نرو و داخل خانه شد و پس از مدتی خادمی نزد او آمد و صد دینار كه به اسم امام رضا (علیه السلام) ضرب شده بود، به او داد.
دعبل گفت: به خدا سوگند كه من برای این نیامدهام و این قصیده را به طمع چیزی نگفتهام، از این رو سكهها را پس فرستاد و از امام (علیه السلام) یكی از جامههای ایشان را درخواست نمود، تا بوسیله آن متبرك شود.
بنابراین امام رضا (علیه السلام) پیراهنی از جنس خز را، همراه همان سكهها را با غلام به سوی دعبل فرستاد و فرمود:
میگویند پس از اینكه دعبل از مرو خارخ شد، و به مكانی به نام «قوهان» رسید، راهزنان به قافله او حمله كردند و همه اهل قافله را گرفتند و دستان آنها را بستند و دار و ندار آنها را مصادره كردند. دعبل پیرامون آن واقعه میگوید:

در آن زمان دزدان همه اموال مرا غارت كردند و به جز كهنه قبایی برایم چیزی باقی نگذاشتند، اما من هیچ تأسفی برای اسبابم نمیخوردم، مگر آن جامهای را كه امام رضا (علیه السلام) به من عطا كرده بود. در همین حال بودم كه یاد فرمایش آن حضرت (علیه السلام) افتادم كه به من گفت: این پیراهن و طلاها را حفظ كن، زیرا روزی به كارت میآید، ناگهان یكی از راهزنان نزدیك من شد و در حالی كه گریه میكرد
این بیت از شعر خودم را زیر لب زمزمه كرد:من از دیدن یك شیعه در آن جا متعجب شدم، و برای پس گرفتن آن پیراهن فكری به خاطرم رسید، از این رو به آن راهزن گفتم: ای سرباز! این قصیدهای كه میخوانی از كیست؟
گفت: این مسأله به تو چه ربطی دارد؟
گفتم: این پرسش من سببی دارد، كه به زودی تو را از آن مطلع میكنم.
گفت: شهرت این قصیده نسبت به شاعرش بسیار زیاد است و كسی نمیتواند آن را مخفی كند. شاعر آن دعبل بن علی! شاعر آل محمد (علیهم السلام) است.
پس از آن من گفتم: به خدا سوگند! كه من همان دعبل هستم، و این قصیده را من سرودهام.
آن شخص با شنیدن حرف من متعجب شد و ابتدا باور نكرد، تا این كه به او گفتم: اگر باور نداری، میتوانی از اهل قافله بپرسی. از این رو عدهای از اهل قافله را جمع كرد و درباره من از آنان پرسید، و همه اهل قافله گفتند: او دعبل بن علی است.
پس از آن كه آن راهزن از هویت من آگاه شد، دستور داد تا همه اموال غارت شده قافله را پس دهند و حتی ما را بدرقه كردند و به جای امنی رساندند. و در آن جا بود كه سرّ فرمایش امام رضا (علیه السلام) بری من آشكار شد، و همه قافله به بركت جامه و هدیه ایشان، در امان ماندند.
همچنین روایت شده، پس از آن كه دعبل به وطن خود رسید، مشاهده كرد كه دزدان به خانه او ریختهاند و آن جا را به كلی غارت كردهاند. از این رو باز هم یاد فرمایش امام رضا (علیه السلام) افتاد كه فرمود: این صد سكه را بگیر كه زمانی محتاج آن خواهی شد.
بنابراین دعبل ان سكههای رضوی را میان اهل عراق برد و آنان به ازای هر دینار آن صد درهم به او دادند و ده هزار درهم از آنان به دست آمد. و او توانست با آن پولها دوباره زندگیاش را رونق بدهد.
ضمن این كه روایت شده در این ایام همسر او دچار چشم درد سختی شد و طبیبان بعد از معاینه او گفتند: چشم راست او معیوب شده و ما نمیتوانیم برایش كاری انجام دهیم، اما چشم چپ او را مداوا میكنیم و امیدواریم كه بهبودی پیدا نماید.
دعبل كه به همسرش بسیار علاقه داشت، از شنیدن سخنان طبیبان بسیار غمگین و نگران شد، تا این كه به یاد تكهای از پیراهن امام رضا (علیه السلام) افتاد كه همراهش بود (زیرا آن لباس را در بین راه، عدهای از اهل قم از او گرفته بودند و تنها تكهای از آن را به او داده بودند) از این رو آن پارچه را بر چشمان همسرش مالید و تا صبح روی آنان گذاشت، و هنگامی كه صبح شد، به بركت آن پیراهن مبارك و مقدس، چشمان همسرش به كلی بهبود یافت و حتی از سابق نیز بهتر شد.
منبع: آستان قدس رضوی
بخش حریم رضوی