من لباسی بودم برای خدا
شرمندهام از این اعتراف، اما روزهایی بود كه هنگام خارج شدن از منزل و بودن در میان مردم، جز من لباس زیبایی را نیز میپوشیدید. دلم بسیار میگرفت و در مجاورت با آن لباس، احساس پستی میكردم. علت این عملتان را درك نمیكردم.
با آنكه، بودن با شما را بسیار دوست میداشتم، هرگاه مرا بر تن میكردید بسیار میترسیدم كه از این همراهی، جسم مبارك شما آزار ببیند.

در تابستان همیشه سعی میكردم برای شما همچون حریری باشم و همه زمستان، دلواپس نفوذ سرما از تار و پود سست و خشنم بودم، اما چه كاری از من بر میآمد جز دلشوره؟! مرا اینگونه بافته بودند، پارچهای زبر و خشن و شما خود اینگونه پوششی را انتخاب كرده بودید.
شرمندهام از این اعتراف، اما روزهایی بود كه هنگام خارج شدن از منزل و بودن در میان مردم، جز من لباس زیبایی را نیز میپوشیدید. دلم بسیار میگرفت و در مجاورت با آن لباس، احساس پستی میكردم. علت این عملتان را درك نمیكردم. بعید بود كه شما را دلبسته ظاهر بدانم. زبانم لال شما و انتخاب راحتی؟! تنها افسرده میشدم از زشتی خود و زیبایی لباس نو. تا اینكه روزی ساده دلی چون من جسارت كرد و به شما پیشنهاد پوشیدن لباس پستتری را از آن لباس خز كه پوشیده بودید داد.
چه بزرگواری بودید شما، تنها دست او را گرفتید و به میان آستینتان بردید تا بتواند سطح زیر مرا لمس كند. حیرت مرد، دیدنی بود در زمان لمس من، آنگاه فرمودید:
منبع: داستان هایی از سیره حضرت / سایت آستان قدس رضوی
بخش حریم رضوی