تبیان، دستیار زندگی
تئاتر فیزیکال، نوعا در نمایش ایران کمیاب است. تئاتری که با تکیه بر قابلیت ها و توانمندی های فیزیکی بازیگران به عرصه ظهور می رسد و بیش از هر چیز نیازمند مهارت های جسمی و هنرهای بدنی است. البته تعبیر ما از جسم لزوما یک هویت مادی منفعل و میرا نیست؛ جسم همان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاک همه را نمی پذیرد

نگاهی به نمایش ”‌آوای گل”‌ نوشته و کارگردانی ”‌یاسر خاسب”‌


تئاتر فیزیکال، نوعا در نمایش ایران کمیاب است. تئاتری که با تکیه بر قابلیت ها و توانمندی های فیزیکی بازیگران به عرصه ظهور می رسد و بیش از هر چیز نیازمند مهارت های جسمی و هنرهای بدنی است. البته تعبیر ما از جسم لزوما یک هویت مادی منفعل و میرا نیست؛ جسم همان کالبد شگفت انگیزی است که به نحوی توضیح ناپذیر مولد روح است، گویی بخشی از چیستی ناشناخته روح  منبعث از راز و رمز جسم باشد، چیزی شبیه این نظریه که روح در واقع همان فعالیت ماده خاکستری مغز است. بر این مبنا  هر چیزی مرتبط با جسم لاجرم روح را نیز در بر می گیرد.

نمایش آوای گل

از این رو گرچه در تئاتر فیزیکال تمرکز اصلی بر بازی تن است، ولی آنچه  در این دایره همچون کنش و واکنش بازی تن را پاسخ می دهد ارتعاشات روح است.  این تعریف شاید به ما کمک کند تا تلاش گروه بدن دیوانه در نمایش آوای گل را بر بستری متفاوت ارزیابی کنیم.

در تعریفی یک خطی، داستان نمایش (اگر قائل به داستانی برایش باشیم) حکایت  مردی است کوزه گر که از گل پیکره ای انسانی می سازد و با او انس می گیرد و سپس پیکره گلی جان می گیرد و در نزاعی  تن به تن نابودش می کند. نمایش در ادامه، این روند را به یک چرخه مبدل می کند. اما این داستان یک خطی همه ماجرا نیست و جزئیات  اجرای نمایش بیشتر از داستان آن خودنمایی می کند.

ارزش مهارت های بدنی:

اولین ویژگی تاثیرگذار نمایش این است که مهارت های بدنی بازیگران در مسیری موافق با متن است. یعنی اجرای چنین نمایشی بدون مهارت های بدنی امکان ناپذیر به نظر می رسد، همان گونه که داشتن آن مهارتها بدون وجود متنی این چنین بیشتر به اجرای هنرهای رزمی نزدیک است. مسیری که کوزه گر در خلق و جان بخشی به پیکره می پیماید دشوار و مبتنی بر کشاکش و مبارزه  است. مخلوق گلی که در آغاز بسان جنینی بسته و مچاله است آرام آرام صاحب دست و پا و سر و بدن می شود. آوای گل با تکیه بر قابلیت های بدنی بازیگرانش به تصویری فراتر از ماده دست می یابد؛ نوعی هستی شناسی مبتنی بر تقدیرگرایی.

نمایش آوای گل

تصویر دنیای معلق:

دنیای نمایش دنیایی معلق و نامتعارف تصویر شده و تلاش شده همه چیز این تعلیق را تلقین کند. چیزی که از درخت واژگون آویخته در فضا به شکلی افراطی آغاز و در صحنه نیز متجلی می شود. همچنین تلاش نویسنده /کارگردان برای خلق فضایی لازمان و لامکان مشهود است و فضایی دلهره آور ایجاد کرده است، مثل اتفاقی که در خواب دیده می شود، مثل کابوسی هزارساله. درخت واژگون بر بالای صحنه هم این تصویر را پررنگ تر می کند.

کاراکترهای نمایش نه تنها در بی زمانی و بی مکانی سیر می کنند، بلکه حتی فاقد جنسیت اند. این تعلیق تعمدآمیز از وضعیت معلق و آغاز و انجام بی ثبات بشر حرف می زند. برای ایجاد این وضعیت معلق در صحنه پردازی فقط به درخت معلق بسنده شده و در مورد بی زمانی باید گفت که ریخت فعلی نمایش بیشتر فضایی از اعصار گذشته را ترسیم می کند. فضاسازی نمایش با بهره گیری از نوع نورپردازی، استفاده درست از تاریکی، موسیقی وهم آور و طراحی سر و شکل بازیگران موجد خلق فضایی بدوی است.

نوع و نحوه مواجهه با ابزار و اساسا ابزار موجود در صحنه بیشتر تداعی گر بشر اولیه است و بهتر بود با نشانه های ظریفی این حکم کلی شکسته و تماشاگر در تشخیص دقیق زمان رخدادها دچار تردید می شد. هر ابزار یا نشانه ای  از قرن معاصر می توانست این فضای معلق را معلق تر کند. مثل یک کتاب یا حتی نشانه های پیشرفته تری همچون کامپیوتر. (ناگفته نماند که نحوه استفاده از آتش با آن ابزار امروزین بیشتر به نظر می رسد به دلیل ضعف امکانات است تا از روی تعمد. شاید استفاده از یک فندک موثرتر بود.)

بی شک این نمایش ظرفیت بسیاری برای نمادگرایی در درون خود دارد. مهم ترین چیزهایی که در نمایش می توان به عنوان ویژگی نمادین برگزید و از زاویه آن به تحلیل نمایش پرداخت، یکی پدیده گل است و دیگری درخت.

نماد و نمادسازی در نمایش:

بی شک این نمایش ظرفیت بسیاری برای نمادگرایی در درون خود دارد. مهم ترین چیزهایی که در نمایش می توان به عنوان ویژگی نمادین برگزید و از زاویه آن به تحلیل نمایش پرداخت، یکی پدیده گل است و دیگری درخت. گل در فرهنگ نمادها مظهری از پیوستگی اصل پذیرنده بودن کامل (خاک ) با نیروی گذرا بودن و تغییر صورت (آب) است. گل را واسطه ای خاص برای ظهور تمامی انواع ماده دانسته اند. بنابراین شکل پذیری یکی از بنیادی ترین ویژگی های آن است و با مراحل تکوین و پیدایش ارتباط دارد. استفاده از گل در این نمایش فارغ از کارکرد های عملی و اجرایی آن، نمادی از تغییر و تبدیل و پیدایش نو به نو در طبیعت است و این درست همان چیزی است که نمایش در طول اجرا سعی در بیان آن دارد.

از سوی دیگر نمادپردازی درخت بر زندگی کیهانی اعم از استمرار، رشد، تکثیر و مراحل تولید و بازتولید دلالت می کند. درخت به معنای زندگی پایان ناپذیر و برابر با نماد جاودانگی است و نماد طبیعت انسان نیز هست. نکته مهم در مورد نماد درخت کیهانی آن است که اغلب به شکل واژگون نمایش داده می شود در حالی که ریشه های آن در آسمان و شاخ و برگش بر زمین است و معنای برگشت را در خود دارد.

نمایش آوای گل

بنابراین استفاده از درخت واژگون در نمایش علاوه بر اینکه به ایجاد حس معلق بودن صحنه کمک می کند، به لحاظ نمادین، معنای بازگشت (به خاک) را القا می کند و کنایه ای از جاودانگی نفس زندگی است که همه این ها در روند نمایش مستتر است.

درباره درخت واژگون در این نمایش نکته ظریف دیگری وجود دارد که شاید گفتن آن خالی از لطف نباشد؛ چرخش درخت در بعضی از صحنه ها می تواند کنایه از گذر زمان و طی شدن ایام باشد. به خصوص وقتی پس از خلق پیکره گلی نیاز به گذر زمان و تغییرات و رشد در آن وجود دارد. این چرخش های عقربه وار در کنار استفاده درست از نور به نوعی زمان را تداعی می کنند.

خلاء متن:

با وجود اینکه همین متن یک خطی با شیوه اجرایی گروه به خوبی سازگار شده است، ولی داستان مذکور  این استعداد را دارد که با برخی ارجاعات، لایه های جدیدی را به متن اضافه کند. این توانایی اساسا در نگارش متن نادیده گرفته شده و درهای تحلیل متن به دلیل تنوع نداشتن نشانه ها بسته شده است. داستان به خودی خود موقعیتی دارد که قابلیت این ارجاعات را ایجاد می کند. فرض کنید از آنجا که شخصیت اصلی کوزه گری است که یک پیکره انسانی را خلق می کند و این مخلوق گلی زنده می شود هر گونه ارجاعی به داستان پینوکیو می توانست عمق بیشتر و لایه های متنوع تری به متن بدهد. یا حتی به عنوان مثال یک درخت و دو شخصیت اولین چیزی که به خاطر می آورد "در انتظار گودو " است و کافی بود نشانه ای از این نمایشنامه ما را به رهیافت تازه ای از نمایش رهنمون شود. یک تکه سنگ در تنازع دو شخصیت می توانست اشاره ای باشد به قصه هابیل و قابیل و هر اشاره ای به حضور زن می توانست کنایه از خلقت آدم و حوا باشد و... (این مثال ها صرفا برای روشن شدن موضوع قابل بحث مطرح شده و غرض زیر سوال بردن تمامیت متن نیست)

از این رو معتقدم که متن در دایره نمادهایی که خلق کرده گیر افتاده است و با تحلیل هایی از این دست، فارغ از سایر ارزش های هنری و توانایی بازیگران، درهای نمایش بسته می شود.

نمایش آوای گل

لحظه درخشان نمایش:

نمایش یک لحظه سینمایی و بسیار هوشمندانه دارد که می توان آن را لحظه پیش آگاهی نام نهاد. در فصلی که کوزه گر پیکره گلی را روی چیزی شبیه چرخ کوزه گری می گذارد در یک رفت و برگشت نور جای دو شخصیت عوض می شود. یعنی کوزه گر خودش را به جای پیکره گلی روی چرخ کوزه گری می بیند و این یک نوع پیش آگاهی در مورد اتفاقاتی است که بعدتر می افتد. این از آن لحظه های نابی است که خوب و بجا در نمایش نشسته است.

***

درباره این نمایش زیاد می شود صحبت کرد. اینکه دیدگاه های خیامی چطور خودشان را در این مسیر نشان می دهند و "از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم " با درونمایه نمایش چه رابطه نزدیکی دارد؛

اینکه کلام از نمایش حذف شده و موسیقی به خوبی جای خالی آن را پر کرده است؛

اینکه نحوه اجرای نمایش با تصاویر درخشانی که دارد، با نور و موسیقی و فضاسازی متناسبش، با معناگرایی و فلسفه مندی اش چقدر آن را به یک مراسم آیینی شبیه کرده است و.....

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:ایران تئاتر / فرشته حبیبی