تبیان، دستیار زندگی
گفت و گو با مادر شهیدان محسن و مصطفی نورانی، محسن نورانی فرمانده جوان تیپ چهار پیاده مكانیزه ذوالفقار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مژده حاج همت به محسن نورانی( 2 )


شهید محسن نورانی در خانواده ای متدین در آذرماه سال 1342 متولد شد. او  در  نوجوانی در صف مبارزین رژیم طاغوت قرار گرفت . پس از پیروزی انقلاب محسن چون دیگر دانش آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصیل مشغول شد. جرقه های توطئه از گوشه و كنار ایران جنایت آفرید و نورانی هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع) عازم كردستان شد و با حضور در تیپ 27 محمد رسول الله (ص) یگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عملیات بیت المقدس شركت کرد. مدتی بعد محسن به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد. پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی فرماندهی تیپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. محسن نورانی در21 مرداد سال 62 بر اثر اصابت چندین گلوله به شهادت رسید.

مادر شهیدان محسن و مصطفی نورانی، از محسن می گوید.


 قسمت اول

مژده حاج همت به محسن نورانی 2

ازدواج با خواهر شهید ناهیدی

به پیشنهاد دوستان، محسن برای تكمیل ایمان خود آماده ازدواج شد.

بار دومی كه از اسلام آباد غرب برگشت گفت دختر خاله ام را به عنوان همسرم خواستگاری كن. خواهرم قبول نكرد و شرط گذاشت كه هر وقت محسن به تهران آمد قبول می كنم . محسن هم در جواب گفت: جنگ اگر 30 سال طول بكشه بعد از آن به جبهه لبنان می روم. اتفاقا مدتی بعد محسن به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد و به كمك شیعیان لبنان كه به مقابله با اسرائیل می پرداختند شتافت و زمانی كه متوسلیان و یارانش دستگیر شدند از آنجا به دستور امام خمینی بازگشت. او گفت امام خمینی دستور داده كه بازگردیم چرا كه دفاع مقدس خودمان واجب تر است .

محسن بعد ها به اسلام اباد غرب رفت و بیشتر فعالیتش در آن جا بود. به تهران كه باز گشت 19 ساله بود و از ما خواست برایش زن بگیریم و آن را توصیه سپاه خواند. وقتی دوستش علیرضا ناهیدی" فرمانده تیپ ذوالفقار و یار صمیمی محسن نورانی در اسفند سال 61 عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید، خواهرش را برای محسن گرفتیم. برای مراسم ترحیم وشهادتش به خانه ناهیدی در تهرانپارس رفتیم. شب قبلش همه رزمنده ها امدند و در خانه ما عدس پلو خوردند و تا صبح بیدار بودیم و زیارت عاشورا و دعای توسل و ... می خواندیم . آخر سر هم بی ریا و بدون بالش و تشك خوابیدند .فردای آن روز هم به تشیع جنازه شهید ناهیدی رفتیم. وقتی به تشیع جنازه شهید ناهیدی رفتیم خواهرش را دیدیم. نظرم را جلب كرد و از او خواستگاری كردم. خواهر شهید ناهیدی خیلی مومن بود .

سال 62 طبق سنت حسنه نبوی با خواهر شهید علیرضا ناهیدی (فرمانده قبلی تیپ ذوالفقار ) ازدواج کرد و زندگی مشترك خویش را در كنار سفیر خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود . محسن هم گفت من به جبهه می روم و شما باید این شرایط را قبول كنی. من در راهرو نشسته بودم. خواهر شهید ناهیدی گفت: من از خدایم است كه در جبهه فعالیت داشته باشم و به این موضوع افتخار می كنم و با تو می آیم. بعد از گذشت پنج ماه و نیم در مسجد نارمك مراسم عقد مختصری برگزار شد. در خانه شام خوردیم و شب عقد در خانه ما خوابیدند و پس فردا به جبهه رفتند.محسن عقد ازدواج بست تا با همسر خویش زندگی ای بر اساس تعلیمات تربیتی و اخلاقی اسلام تشكیل بدهند. پس از ازدواج، محسن همسر خود را به اسلام آباد غرب برد تا خانواده اش نیز سرما و گرمای جنگ را همراه او احساس كنند. زندگی كوتاه آن دو كه یك ماه بیشتر به طول نینجامید، در خود هزاران نكته داشت.

پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهی تیپ ذوالفقار منسوب شد و "عباس برقی" نیز به عنوان جانشین فرماندهی معرفی شد. به همین ترتیب عملیات والفجر 1 و 2 نیز پشت سر گذاشته شد. هرگاه از او سۆال می شد كه در جبهه چی می كند، می خندید و می گفت: اگر خدا قبول كند، یك رزمنده هستم. مادر آنجا كاری انجام نمی دهیم كه قابل توجه باشد.

روز شهادت

پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهی تیپ ذوالفقار منصوب شد و "عباس برقی" نیز به عنوان جانشین فرماندهی معرفی شد. به همین ترتیب عملیات والفجر 1 و 2 نیز پشت سر گذاشته شد. هرگاه از او سۆال می شد كه در جبهه چی می كند، می خندید و می گفت: اگر خدا قبول كند، یك رزمنده هستم. مادر آنجا كاری انجام نمی دهیم كه قابل توجه باشد.

محسن نیز یكی از فرماندهانی بود كه تنها پس از شهادتش، خانواده اش متوجه شدند كه فرمانده ی تیپ بوده است.

چند روز پس از اینكه فرماندهان تیپ ذوالفقار توسط نیروهای مزدور كمین خوردند، محسن نورانی و محمدتقی پكوك به شهادت رسیدند.

حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت می رسی. » محسن كه كمی جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجی ؟"

حاج همت ادامه داد : « من خواب دیدم كه تو به شهادت می رسی ، شهادتت هم طوری است كه اول اسیرت می كنن و بعد از اینكه آزار و شكنجه ات دادن و تو خواسته های اونها رو برآورده نكردی ، تو رو تیرباران می كنن و به شهادت می رسی."

سه روز بعد خواب حاج همت تعبیر شد. در عملیات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازی مهران، ماشین تویوتایی كه سرنشینان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر دیگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمین منافقین خورد .پس از آن منافقین ناجوانمردانه سرنشینان تویوتا را به رگبار بستند همه سرنشینان جزء یك نفر جلوی چشم یكدیگر در حالیكه زخم های عمیق گلوله برداشته بودند با تیر خلاص ، به شهادت رسیدند .

مژده حاج همت به محسن نورانی 2

از آن جمع 7 نفر شهید می شوند فقط عباس برقی می ماند كه به دلیل مصدومیت شدید دست هایش كه ضربه زده بودند مدتها در بیمارستان بستری بود اكنون هم در بدنش تركش بسیار است و دستش فلج شده.

مصطفی به دنبال برادر

ما در خزانه قلعه مرغی خانه كوچكی داشتیم .مصطفی كوچكتر از محسن بود. محسن و مصطفی مثل سیبی بودند که از وسط نصف شده باشد. وقتی از جبهه می آمد فكر می كردم محسن آمده. وقتی مصطفی را می دیدم دوست داشتم بماند اما می گفت نه من باید بروم این راهی است كه باید برویم و راه خوبی است دنیا ارزش ندارد افتخار است كه در ان دنیا ما را شفاعت كنند و دست ما را بگیرند ما را دعا كنند تا جلو امامان سر بلند باشیم. بعد از شهادت محسن نوبت او شد. رفت و امد زیادی به جبهه داشت. به او گفتم: لااقل تو برایم بمان. دوست دارم حداقل یك پسر داشته باشم .او گفت مادر جان باید بروم اگر مانع حضور من در جبهه شوی آن دنیا شفاعتت نمی كنم اگر به جبهه بروم برگشتنم با خداست. عاشق جبهه ها بود . جنازه اش هم نیامد .خدا رو شكر می كنم در راه خدا رفتند .خودشان دوست داشتند در این راه شهید شوند. پدرش هم خوشحال بود می گفت: خودش داده و خودش هم گرفته .

تدین؛بارزترین خصوصیت اخلاقی محسن

بارزترین خصوصیت اخلاقی محسن خوش اخلاقی اش بود. مدام یا در نماز جماعت بود و یا در نماز جمعه . دعای كمیل می رفت. وقتی به تهران می امد اصلا در خانه پیدایش نبود همه اش عیادت دوست و بیمارستان.

خودم چون نماز خوان بودم دوست داشتم فرزندانم خوب تربیت شوند و پای در مسیر كجی نگذارند به انها می گفتم : دوست بد اختیار نكنید. برایش مغازه كتاب فروشی بازكردیم تا سرش گرم شود.

محسن اهل مطالعه بود. قران می خواند. كتاب مطالعه می كرد دوستانش می آمدند كتاب می خواندند بعد از شهادتش همه كتاب ها را جمع كردیم

محسن می گفت مامان راه امام حسین(ع) را باید برویم. مامان روسری را بكش جلو. دوستم می خواهد بیاید. مواظب خواهر كوچكم باش بد حجاب نشود یا لباس تنگ و كوتاه نپوشد.شهیدانمان راه اسلام را رفتند. هیچ وقت محسن در خانه پیدایش نمی كردیم وقتی از جبهه می امد با بستنی به منزل دوستانش از جمله عبدالله برای عیادت كه در جبهه مجروح شده بودند می رفت.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع نوید شاهد