تبیان، دستیار زندگی
مرحوم حاج احمد قدیریان از نزدیك ترین و صمیمی ترین یاران شهید لاجوردی در دوران مبارزه و مسئولیت قضائی بود. دانسته های او از پروند های مرتبط با شهید لاجوردی كه جنبه ملی پیدا كرد، از جمله پرونده های امیر انتظام، سعادتی، منافقین و حزب توده، موجب شده كه دانسته
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لاجوردی به روایت حاج احمد قدیریان

قسمت دوم


مرحوم حاج احمد قدیریان از نزدیك ترین و صمیمی ترین یاران شهید لاجوردی در دوران مبارزه و مسئولیت قضائی بود. دانسته های او از پروند های مرتبط با شهید لاجوردی كه جنبه ملی پیدا كرد، از جمله پرونده های امیر انتظام، سعادتی، منافقین و حزب توده، موجب شده كه دانسته های او، كنجكاوی هر محقق و پژوهشگری را برانگیزد. مصاحبه  با این پیشكسوت انقلاب و سردار مبارزه با نفاق قدیم و جدید مشحون از ناگفته های بسیار از رویداد های مهم سال های نخستین انقلاب است. بخش دوم این گفت و گو را می خوانید:


لینک قسمت اول
از رفتار ایشان با زندانیان سیاسی بگوئید.
با نیروهای جوان در زندان بهترین برخوردها را داشت. به من می گفت كه ما امشب كل زندانی هلاجوردی به روایت حاج احمد قدیریانا را می بریم حسینیه ای داشتیم كه حدود چهار هزار نفر جا می گرفت. حدود هزار پانصد نفر زن و باقی مرد به آنجا می بردیم. ایشان در گوشه ای میزی می گذاشت و می گفت،«من امشب دادستان نیستم، بلكه با شما رفیق هستم. بیایید حرف هایتان را بزنید. هر مطلبی دارید بگویید. حتی اگر به دادستان هم اهانت بكنید، اشكال ندارد، چون من امشب لاجوردی هستم.» بعد می گفت یك صندلی و بلندگو هم بگذارند آن طرف سالن و می گفت،«بروید حرف هایتان را بزنید، من جواب می دهم.» خدا می داند كه این برخورد پدرانه و مهربان و شیرین، چه تأثیر عجیبی روی جوان ها می گذاشت، یعنی كسانی كه شاید حتی شش ماه می شد كه كوچك ترین اطلاعاتی نداده بودند، فردای آن شب می آمدند و با كمال رضایت، اطلاعات خود را می دادند. اینها صبح و بعدازظهر می خوابیدند و عصرها بیدار می شدند و تا بعد از نصف شب در جلسه حاضر باشند و استفاده كنند. سید از آنها می پرسید خسته نیستید؟ و بعد كه مطمئن می شد استراحت كرده اند، گاهی تا2 بعد از نیمه شب با آنها صحبت می كرد. برنامه می گذاشت و آنها را به گردش و نماز جمعه می برد.

این افراد بیشتر در لایه های پایینی و میانی بودند. دانه درشت های رده های بالا چطور؟

عده ای از آنها متنبه شدند و توبه كردند. بعضی از آنها كه دستشان به خون سه چهار تن، آغشته شده بود، هنگامی كه حكم قصاص درباره شان صادر می شد، طوری متنبه شده بودند كه از مرگ استقبال می كردند. سید با بیان و منطقی خدایی با آنها صحبت می كرد، به طوری كه اگر قبل از ارتكاب به این جنایات با او روبرو شده بودند، ابداً دست به این كارها نمی زدند. بعضی از آنها وقتی به زندان آمدند، سید خیلی از آنها را آزاد كرد و بسیاری از آنها به جبهه رفتند و شهید شدند. اینها همه اثرات خلق خوش او و مصداق بارز اشدا علی الكفار و رحماء بینهم بود. سید وقتی متوجه می شد حكم اعدام از سوی حاكم شرع برای كسی صادر شده، تلاش می كرد و برای او تخفیف می گرفت. من در میان آنها كسانی را می شناسم كه بعد از یازده سال، جزو نیروهای انقلابی، متدین و خدمتگزار به نظام شد و اینها اثر مدیریت و ارشاد فرهنگی شهید لاجوردی است.

شهید لاجوردی در عین حال كه با افرادی كه احساس می كرد توبه پذیر هستند با نهایت رأفت برخورد می كرد، در مقابل كسانی كه قصد برگشت نداشتند، قاطعیت و جدیت بی نظیری داشت. به نظر شما علت این برخورد چه بود؟ برخی از مسئولین بودند كه با این نحوه برخورد شهید لاجوردی مخالفت می كردند و بر كناری اولیه ایشان هم عمدتاً ناشی از همین اختلاف بود. تفاوت ایشان با آنها در چه مواضعی بود و چرا اعتقاد داشت كه در مورد برخی از اعضای گروهك ها، مدارا و بحث، جواب نمی دهد و باید با آنها قاطعانه برخورد كرد؟

شهید لاجوردی نامه ای به امام می نویسد كه من نمی توانم شناختی را كه از منافقین دارم به شورای عالی قضایی بفهمانم، لذا این شورا پذیرای مطالب من و اطلاعات من درباره سازمان منافقین و گروهك های ضد انقلاب نیست. اینها از من نمی پرسندكه چرا مملكت، ناامن است و فقط از من می پرسند كه چرا برخورد می كنی؟ منشاء اختلاف هم همین بود كه شهید لاجوردی انتظار داشت از او بپرسند كه چرا مملكت این قدر ناامن است كه مردم به صرف اینكه عكس امام را در مغازه شان گذاشه اند، كشته می شوند. شورای عالی قضایی به دنبال مسائل دیگری بود. شهید لاجوردی به امام نوشت كه فرموده اید اگر نمی توانم با شورای عالی قضایی كار كنم، این موضوع را خدمتتان منعكس كنم، لذا اشتیاق دارم خدمتتان برسم و جریان را بگویم. من در یكی از مصاحبه هایم هم گفتم كه نمی دانم پخش شد یا نه. در آنجا گفتم موقعی كه سید خدمت امام می رسد و توضیح می دهد، امام می فرمایند،«برو و بایست و به شورای عالی قضایی بگو كه من گفته ام.» ایشان بیرون می آید، ولی این موضوع را به شورای عالی قضایی نمی گوید و بعد آن برخورد با او می شود و از كار گذاشته و مدتی طولانی خانه نشین می شود. وقتی حضرت آیت الله یزدی به ریاست قوه قضاییه منصوب شدند، من رفتم خدمتشان و این جریان را بریاشان گفتم. ایشان فرمودند،«آقای قدیریان! آقای لاجوردی را بیاور من ببینم.» آقای لاجوردی را بردم دفتر ایشان. آقای یزدی این جریان دقیقاً یادشان است. من جریان را توضیح دادم. آقای لاجوردی سرش پایین بود و باز هیچ نگفت و سكوت كرد. آقای یزدی به ایشان فرمودند،«شما باید بیایید و مسئولیت زندان و امور تربیتی آنجا را به عهده بگیرید.» آقای لاجوردی، آقای یزدی را قبول داشت و سكوت كرد و بعد هم حكم را پذیرفت، با این حال آقای یزدی رفتند و از مرحوم حاج احمدآقا، موضوع آن جلسه و سخنان امام سئوال كردند و به ایشان گفتند قدیریان چنین چیزی می گوید كه امام چنین حرفی را به آقای لاجوری فرموده اند، اما او از امام خرج نكرده و خودش را زیر ضربات شورای عالی قضایی قرار داده است.

با نیروهای جوان در زندان بهترین برخوردها را داشت. به من می گفت كه ما امشب كل زندانی ها را می بریم حسینیه ای كه حدود چهار هزار نفر جا می گرفت. حدود هزار پانصد نفر زن و باقی مرد به آنجا می بردیم. ایشان در گوشه ای میزی می گذاشت و می گفت،«من امشب دادستان نیستم، بلكه با شما رفیق هستم. بیایید حرف هایتان را بزنید. هر مطلبی دارید بگویید. حتی اگر به دادستان هم اهانت بكنید، اشكال ندارد، چون من امشب لاجوردی هستم.»

مرحوم حاج احمد آقا طرفدار شهید لاجوردی بودند.

بله، حاج احمدآقا این حرف را تأیید می كنند. بعداً كه آقای یزدی را دیدم، گفتند كه من از حاج احمدآقا سئوال كردم و ایشان تأیید كردند كه امام چنین چیزی فرمودند. ولی آقای لاجوردی از امام خرج نكرد، یعنی این مرد تا این حد تودار و بزرگوار بود. به اعتقاد من این سید بزرگوار، ناشناخته رفت و سازمان منافقین هم برای ترور او خیلی سرمایه گذاری كرد كه نوبت اول موفق نشد و جریان نوبت دوم هم كه خیلی مفصل است.

از شیوه های شهید لاجوردی با گروهك ها و توبه كنندگان و برگشتی ها سخن گفتید. قطعاً بعد ها با برخی از این خروجی ها برخورد داشته اید. از آنها چه خاطراتی دارید؟

بعد از شهادت آقای لاجوردی، كسانی كه با كمك و رأفت این بزرگوار از زندان ها آزاد شدند و به كسب وكار زندگی شان برگشتند، وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدند، بسیار متأثر شدند و تشییع جنازه آقای لاجوردی مملو از این جوان هایی بود كه از زندان آزاد شده بودند. هنگامی كه تعدادی از آنها به جبهه می رفتند و شهید می شدند، سید به من می گفت فلانی بود كه رفت و در مراسم آنها شركت می كرد. خروجی های زندان به این شیوه، خیلی زیاد بودند. شهید لاجوردی روزهای جمعه برای خانواده های زندانی، مراسم می گذاشت. او حتی از استراحت روز های جمعه خود می گذشت و در فضای سرسبزی كه به خانواده های زندانی ها اختصاص داده بود، در كنار آنها می نشست و با آنها ناهار می خورد و به درددل هایشان گوش می داد و به آنها قول می داد كه درست می شود و فرزندشان آزاد خواهد شد، اما دشمن به قدری گسترده و عمیق كار می كرد كه بعضی ها كه حتی انقلابی هم هستند، حرف های عجیبی درباره آقای لاجوردی می زدند و می زنند كه مایه تأسف است. رأفت و برخورد مصلحانه سید به قدری بالا بود كه بسیاری از زندانی ها و خانواده هایشان از سازمان كنار كشیدند و خروجی آنها خیلی زیاد بود و جمعیت كثیری كه برای تشییع جنازه سید آمده، نشانه ای از كثرت دوستداران ایشان بود.

بخشی از جریان نفاق كه شهید لاجوردی با آنها برخورد كرد، مجاهدین خلق بودند، اما عده ای بودند كه ماهیت آنها به تدریج شناخته شد. این افراد به عنوان سمبل های رابطه با آمریكا و بعضاً ارتباطات محرمانه و فرا مسئولیتی شناخته شدند، از جمله امیرانتظام. مشاهده می كنیم كه پس از شهادت شهید لاجوردی، این فرد توسط روزنامه های زنجیره ای، مجدداً مطرح و به عنوان پای ثابت تبلیغات علیه شهید لاجوردی، وارد میدان می شود. با عنایت به مسئولیتی كه خود شما داشتید و با آشنایی نزدیكی كه با امیرانتظام داشتید، دریافت خود را از شخصیت این فرد مهم تر از آن علل حقد و كینه شدیدی را كه به شهید لاجوردی دارد، بیان كنید.

سئوال بسیار خوبی است. من معاون اجرایی دادستان بودم و امیرانتظام متهم ما بود و به طور مستمر با او ارتباط داشتم. ایشان كتابی منتشر كرده و در آنجا از من به عنوان معاون دادستان نام می برد و می گوید كه برخورد های قدیریان ملایم و صبورانه بوده است. امیرانتظام موقعی كه دستگیر شد، هیچ كسی را در ایران نداشت. همسر و دو فرزندش ظاهراً در سوئیس بودند. او نامه ای نوشته بود به شهید لاجوردی كه من در اینجا دارم از تنهایی دق می كنم، دیگر حرف بلد نیستم بزنم و حرف زدن از یادم می رود. یك نفر بیاید با من حرف بزند. شهید قدوسی رحمه الله علیه به من نوشتند كه قدیریان! هفته ای دوبار با این دیدار داشته باش. من این دستور را اجرا كردم و به دیدار او رفتم. در هنگام دیدار یك مسئول با متهمین، باید یا قاضی و یا بازجوی پرونده حضور می داشت كه مطالبی ردوبدل نمی شد. من چون مسئول پرونده بودم، حضور شخص ثالث ضرورت نداشت و من می نشستم و با او صحبت می كردم. در این صحبت ها، من خیلی چیز ها از او فهمیدم و متوجه شدم كه جاسوسی او قطعی است. این برداشت كاملا شخصی است و ربطی به حرف هایی كه درباره او می زدند، ندارد.

از كجا متوجه این موضوع شدید؟

امیرانتظام نفوذی آمریكا در جبهه ملی و نهضت آزادی بود و به عنوان سخنگوی دولت موقت، در رسانه ها صحبت می كرد و وقتی دستگیر شد، ارتباطات او آشكار شدند. از او می پرسیدم قومی، خویشی، آشنایی نداری؟ می گفت نه. بعد معلوم شد كه ایشان در ایران هیچ كس را ندارد و همه بستگان و اقوام او در خارج هستند؟

برخی از اعضای نهضت آزادی می گفتند از زمان تشكیل این گروه تا پیروزی انقلاب، ما امیر انتظام را نمی شناختیم و او بعد از انقلاب آمد و وارد دار و دسته ما شد.

به هر حال نفوذ كرده بود. جاسوسی این فرد برای من یقین شد و خدمت شهید قدوسی هم عوض كردم، ولی ما به فرمان امام بزرگوار نمی توانستیم قبل از اینكه دادگاه درباره متهمین حكمی صادر می كرد، با آنها برخوردی داشته باشیم. ما با كمال مهربانی و صمیمیت گاهی تا دوساعت با هم صحبت می كردیم و من برایش می گفتم كه در نظام در چه شرایطی به سر می بریم. او هم خیلی خوشش می آمد و در كتابش هم نوشته. یك روز نزد شهید قدوسی رفتم و گفتم من وقتی می روم و ساعت ها با او صحبت می كنم، پاسدارها تصور می كنند كه این قوم وخویش من است. بعضی ها هم گمان می كنند در دانشگاهی جایی با این رفیق بوده ام. خود من مسئله ای ندارم، ولی بیم از آن دارم كه بچه ها نسبت به من مسئله دار شوند و مشكل ایجاد شود. شهید قدوسی گفتند از خودش راه حل را بپرس. هفته دیگر كه رفتم سراغ امیرانتظام گفتم،«یواش یواش ما را طلاق بده و كس دیگری را معرفی كن. آیا تو رفیق دانشگاهی نداری؟» مثل اینكه دوستانش هم فهمیده بودند چه جور آدمی است و به سراغش نمی آمدند.

اگر می آمدند اجازه داشت با آنها ملاقات كند؟

همین را می خواهم عرض كنم. گفت كه یك رفیق دارم مربوط به دوره دانشگاه كه خانه اش در تهران پارس است. آدرس او را گرفتیم و فرستادیم دنبال او و آمد. به او گفتیم هفته ای یك یا دو روز بیا و بنشین با او صحبت كن. قبول كرد و یك روز در هفته می آمد. دو تا پاسدار هم گذاشته بودیم كه در مورد پرونده و مسائلی از این دست با هم حرف نزنند. قرار بود كه فقط از وضعیت جسمی و روحی او خبر دار شوند، ولی در ارتباط با پرونده، حق نداشتند حرفی بزنند.

امیر انتظام دلش نمی خواست دوستان نهضت آزادی او به دیدنش بیایند؟

بدش نمی آمد، ولی ممنوع الملاقات بود؛ چون هنوز پرونده اش تكمیل نشده بود. اگر بستگانش می آمدند، می توانستند با او ملاقات كنند، ولی بستگان نزدیك او اینجا نبودند. سیستم كاری اش در زندان این طوری بود و در رفاه هم بود و وسایل لازم هم داشت. كیانوری و احسان طبری هم همین طور. با آنها هم دیدار داشتیم و صحبت می كردیم. بد نیست كه یك وقت از دیدارهایم با احسان طبری برای شما صحبت كنم. احسان طبری محاسنی گذاشته و روی سرش هم عرقچینی گذاشته بود و كتاب می نوشت. اول كتابش هم نوشته بود،«ربنا لاتزع قلوبنا بعد از هدیتنا و هبلنا من لدنك رحمه» با آقای ناطق نوری رفتیم پیش او و آقای ناطق نوری گفتند،«چه طور شده آیات قرآن آورده ای توی كتابت كه ای خدا بعد از اینكه هدایت شدیم، ما را برنگردان. چه طور شده از این جور حرف ها می زنی؟» گفت،«دارم می نویسم كه اشتباه كرده ام.» یك هفته بعد از این حرف، آمد بالا برای ملاقات با خانواده اش. دخترهایش از دیدن او با آن قیافه حیرت كردند و پرسیدند،«بابا! پس چرا این شكلی شدی؟» گفت،«اینجا این جوری مطلبه!» نفاق را ببینید. كمونیست است، اما نفاق دارد. سید اینها را می شناخت. بینش عجیبی داشت. طرف دهانش را باز می كرد، می فهمید كه این منفعل است، اشتباه كرده، فهمیده یا تظاهر می كند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28