تبیان، دستیار زندگی
خبر داری چقدر یاس ها دلواپسی می كنند؟ پیچك ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند وشكوفه های اطلسی در جمعه های بی كسی بیقراری می كنند و بلبلان در این باغ غم زده آواز نمی خوانند و دیر گاهی است كه ترنم بارانی خاك را نوازش نداده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه ام خط به خط تمام می شود...

انتظار
نامه ام خط به خط تمام می شود ولی حرف های نانوشته ام بی قراری می كنند. راستی مهربان من نامه ام با كدامین نشانه و به كدامین نشانی روانه كنم وبه دست كدامین قاصد بسپارم؟

باز هم جمعه غروب كرد اما؛ انتظار پنجره پایان نیافت بغض‌های حنجره پایان نیافت.

بار دیگر جمعه ای بود و دلی بود و امید و تمام چشم ها رو به افق دوخته بود, آسمان هم مكث می‌كرد لحظه‌ای تا بیایی از سفر, ای مسافر تمام قلب‌ها !

لحظه لحظه سرخی غروب به قلب‌های بیقرار شرر می‌ریخت و با عبور لحظه‌ها, قلب ها در سینه ها بی تاب تر می زد و چشم های انتظار خیره تر می شد ولی انگار قرار نبود به چشم تر عاشقان قدم بگذاری.

آری باز جمعه ای دیگر از جنس تمام جمعه های انتظار غروب كرد اما در آینه اشكی چشمان كبوتران غریب ، تك سوار آرزوهای سپید جولان نداد.

مهربان! با من بگو تا كدامین بهار باید جمعه شماری كنم؟ ای مرد جمعه حضور, بیا كه جمعه ها بیش از این طاقت تنهایی ندارد. بیا كه جمعه ها هرچه دارند از تو دارند و هرچه داشته باشند تو را كم دارند. بیا كه عشق هم جای خالیت را پر نكرد.

خبر داری چقدر یاس ها دلواپسی می كنند؟ پیچك ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند وشكوفه های اطلسی در جمعه های بی كسی بیقراری می كنند و بلبلان در این باغ غم زده آواز نمی خوانند و دیر گاهی است كه ترنم بارانی خاك را نوازش نداده است.

جمعه ها در تمام سال ها و فصل ها عید من است. عید تمام لحظه های منتظر است, عید تمام پا برهنگان عید تمام انبیا است. بیا كه عیدی سبزمان حضور بهاری توست.

خبر داری چقدر یاس ها دلواپسی می كنند؟ پیچك ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند وشكوفه های اطلسی در جمعه های بی كسی بیقراری می كنند و بلبلان در این باغ غم زده آواز نمی خوانند و دیر گاهی است كه ترنم بارانی خاك را نوازش نداده است

مولا بگو كدامین جمعه می آیی, كدامین ماه, كدامین فصل سبز؟ بگو تا تمام كوچه های بی عبور دلم را با مژه های پریشان و اشك دیدگانم آب و جارو كنم. اگرچه من تمام جمعه ها را در انتظار تو نشسته ام.

نامه ام خط به خط تمام می شود ولی حرف های نانوشته ام بی قراری می كنند. راستی مهربان من نامه ام با كدامین نشانه و به كدامین نشانی روانه كنم وبه دست كدامین قاصد بسپارم؟

نمی دانم چرا گفته اند كه دلنوشته سبزم را به امواج آب ها بسپارم؟ شاید تمام آب ها و آبی ها در جستجوی چشمة چشمان تو اند و تو را خواهند یافت و نامه ام را به قلب نازنین تو خواهند سپرد ، پس من نامه ام را به جاری اشك هایم می سپارم وبه تو تقدیم می كنم.

من منتظرم تو از سفر برگردی پایان شب از دل سحر برگردی

از پیش دلم چه بی خبر رفتی تو من منتظرم كه بی خبر برگردی.

بخش مهدویت تبیان


منبع:

نشریه الکترونیک ساعت صفر

حسن محقق

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.