مگر میشود برادر برادر را بکشه؟!

مجموعه داستان «مگر میشود قابیل، هابیل را کشته باشد؟» نوشته عالیه عطایی، در این زمینه اثر قابل تأملی است. این کتاب 127 صفحهای که چاپ اول آن امسال(1391) از سوی انتشارات هیلا در تهران روانه بازار کتاب ایران شده است، نوید یک نویسنده تازه نفس با نگاه تازه به ادبیات داستانی معاصر کشور را میدهد. البته با «اگر» و «اما»هایی که به نخستین مجموعه داستان عالیه عطایی وارد است.
در فهرست کتاب، داستانهای کوتاه این مجموعه به سه بخش جداگانه طبقه بندی شده که تداعی دفترهای جداگانه در دل یک مجموعه است. در بخش اول با عنوان «چشمهای سیاه»؛سه داستان کوتاه «بی بیک»، «بهترین دوست من» و «چشمهای سیاه»(عنوان بخش) جای گرفته است. در بخش دوم؛«مگر میشود قابیل، هابیل را کشته باشد؟» که عنوان کتاب هم هست، علاوه بر داستان کوتاهی با همین عنوان، چهار داستان کوتاه«عکس»، «چند روایت منسجم از یک قتل»، «لیلی»و«سرنوشت» قرار دارد و در بخش سوم و پایانی«سوم دی ماه»؛ سه داستان نسبتاً بلند «میز کنار شومینه»، «سوم دی ماه»و «خراب می شود» گنجانده شده است.
«عالیه عطایی» در معرفی کتابش می گوید: «مجموعه داستان «مگر می شود قابیل هابیل را کشته باشد؟» جستجویی است در شناخت شخصیت و رسیدن به بلوغ، که در سه بخش مجزا از هم روایت میشود. بخش نخست با عنوان «چشمهای سیاه» با نگاه نوستالوژیک در شیوه روایت همراه است. راوی در حال گذر از بلوغ به گذشته بر میگردد و نگاه کودکانه سرخوشی در بازخوانی گذشته را دارد هر چند تلخ! در بخش دوم اثر که عنوان «مگر میشود قابیل هابیل را کشته باشد؟» را دارد، راوی در ابتدای بلوغ است. با دنیایی مواجه میشود که همه چیز را از فیلتر ذهن تازه بالغش نقل میکند. از کودکی ناب خبری نیست کمی مالیخولیا چاشنی کاراکترهای بخش دوم است. شخصیتها مدرند و فرم در تمام داستانها قالب است و در بخش پایانی که عنوان آن «سوم دی ماه» است با سه داستان نیمه بلند و وابسته به هم مواجهایم که پایان یک ماجرای عاشقانه را به چالش میکشد. در این بخش راوی بالغ است در دنیایی واقعی و دردها و رنج های ناشی از یک رابطه خراب شده زندگی میکند که از دیدگاه چند شخصیت روایت میشود و در نهایت این مجموعه تلاشیست برای درک سادهای از انسانهای به ظاهر پیچیده و مناسباتشان با دنیای مدرن امروز.
به گمان خودم بخش سوم از نظر پرداخت داستانی محکم تر است و داستان «مگر می شود قابیل هابیل را کشته باشد؟»که عنوان این مجموعه هم برگرفته از عنوان همین داستان است اوج تقابل شخصیت ها با یکدیگر است. »
خواننده داستانهای کتاب «مگر میشود قابیل، هابیل را کشته باشد؟» بعد مطالعه همه داستانهای این کتاب به نویسنده حق میدهد که مجموع داستانهای این مجموعه را به سه بخش جداگانه تقسیم و طبقه بندی کند، چرا که نوع نگاه نویسنده، جنس داستانها و در مجموع ماهیت این آثار کاملاً با هم متفاوت است. در بخش اول، یک نوع نگاه نوستالژیک به گذشته وجود دارد که با لایه نازکی از اندوه و حسرت به موقعیتهای شاد و خلسه آوری که میتوانسته به وجود بیاید، اما با تنگ نظری دیگران در نطفه خفه شده دیده میشود. شخصیتهای اصلی و برجسته این داستانها، کودکان نابالغی هستند که در آستانه تجربه احساس تازهای از زندگی اجتماعی هستند که به دلیل آشفتگیهای موجود در پیرامون شان از لمس آن تجربههای احساسی باز میمانند.
راوی داستان «بی بیک» که از مرحله سنی دوران کودکی در زمان روایت داستان فاصله گرفته است، به ظاهر قصه همبازی دوران کودکی خود، دخترک افغان؛ «گلجان» را روایت میکند، اما مخاطب هوشمند در مییابد در پس این قصه به ظاهر ساده مربوط به کودکان، روابط پیچیده آدم بزرگها هم شنیدنی است. همچنین در داستان «بهترین دوست من»، راوی از رابطه خود با یدالله می گوید که هرگز شکل نگرفته است. در داستان «چشم های سیاه»هم، راوی کودک دیروز و بزرگسال امروز از رابطه خود با پسر حشمت خان میگوید که در زمان خود هرگز مجال بروز پیدا نکرده است. در داستانهای این بخش، نگاه به گذشته همراه با یادآوری احساس شیرین، اما تحقق نیافته است. چفت و بست داستانها در حد و اندازهای که لازم بوده است. به بیان دیگر، نویسنده گزافه گویی نکرده و ایجاز در روایت از ویژگی اصلی داستان این بخش است.
اما در بخش دوم، رویکرد نویسنده تا حدودی تغییر کرده است. از نگاههای نوستالژیک به گذشته خبری نیست و مفاهیم به مراتب پیچیدهتری جای نگاههای ساده و صمیمی کودکانه را گرفته است. پرسش از هستی، شالوده اصلی داستانهای این بخش را تشکیل میدهد؛ شخصیتهای داستانی در بیشتر موارد، علل وقوع حوادث پیرامون خود را تشخیص نمیدهند. آنها از تجزیه و تحلیل اتفاقهای اطراف خود عاجز و ناتوان هستند و همواره با وقوع هر حادثهای، پرسش تازهای را به مجموع پرسشهای بی پاسخ زندگی خود اضافه میکنند. به عنوان مثال، در داستان کوتاه «عکس»، راوی داستان استیصال خود از یافتن سر نخی از واقعیت موجود را این گونه روایت میکند:
«عکس را به اداره راهنمایی و رانندگی بردم شاید نشانی از زن پیدا کنم. ولی گفتند اصلاً تصادفی امروز اتفاق نیفتاده است و من حتماً اشتباه دیدم. افسر پلیس انگار دلش برای استیصال من سوخت. گفت: «بده عکس رو ببینم.» عکس خیس را با احتیاط نشانش
دادم. کمی به عکس و بعد به من نگاه کرد. گفت: «ما رو گرفتی؟ این که خودتی! برو پیش دکتر...» دیگر نشنیدم افسر چه گفت، دکتر چه گفت و دیگران چه گفتند. فقط یک سئوال برایم باقی مانده است: اگر زن توی عکس منم پس مرد من کجاست؟» (ص 28)
همین رویکرد نویسنده که با دقیق شدن در فرم داستان هم همراه است، باعث شده نوعی نگاه پلیسی و معمایی به بافت و پیکره اصلی داستانهای این بخش تحمیل شود که در نهایت هم روایت داستان با همان موقعیت معمایی به پایان میرسند و سئوال تازهای را به مجموع سئوالهای پیشین اضافه کند. به علاوه، نوعی رابطه که شکل نابالغ آن در داستانهای بخش اول کتاب دیده میشد، در داستانهای این بخش خودنمایی میکند که به دلیل مطرح شدن مسایل تازهای که اغلب ویژه گروه سنی نوجوانان است، در داستانهای این بخش دیده میشود.
نوع تکامل یافته این رابطهها را میتوان در سه داستان نسبتاً بلند بخش سوم کتاب دید که در آنها، راویها از منظر بزرگسالی (جوانی) به همان رابطهها نگاه میکنند و واکنش آنها در برابر همنوعان خود همراه با نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی است که چالشهای جدی را در مقابل آنها به وجود میآورد.
سه داستان این بخش به نوعی با هم پیوند معنایی دارند و مفاهیم مشترکی بین حوادث و شخصیتهای آنها در جریان است. یکی از شخصیتهای ثابت در داستانهای این بخش، دختر جوانی است که با پا گذاشتن به این مرحله سنی، با نوعی ناتوانی در ایجاد رابطه با هم سن و سالهای خود مواجه میشود.
البته در داستان اول این بخش (میز کنار شومینه) تصویر محو و کم رنگی از او دیده میشود؛ شخصیتهای اصلی این داستان دو مرد جوان(راوی و مرتضی) هستند که در دنیای خود به دختر جوان فکر میکنند. در داستان دوم (سوم دی ماه)، همین دختر جوان نقش به مراتب پررنگی دارد که در داستان سوم (خراب میشود) به شخصیت اصلی داستان تبدیل میشود.
شخصیتهای داستانی در این بخش از کتاب، از ارتباط های موثر اجتماعی عاجز و ناتوان هستند و همین مسئله باعث سردرگمی آنها و در نتیجه کم رنگ شدن نقش اجتماعی شان میشود.
در مجموع، داستانهای کتاب «مگر میشود قابیل، هابیل را کشته باشد؟» با نوعی یادآوری تمایل رابط، اما شکل نگرفته در دوران کودکی، مطرح شدن سئوالهای بی پاسخ در دوران نوجوانی و سردرگمی در سن جوانی است که نویسنده سعی کرده مسائل موجود در سر راه این رابطه را به چالش بکشد.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: خبرگزاری فارس، قدس آنلاین