تبیان، دستیار زندگی
فاطمه شش ساله است. امسال می خواهد به مدرسه برود. مادرش او را در مدرسه ای كه خواهر بزرگش فریده درس می خواند، ثبت نام كرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

منتظر ماه مهر
مدرسه

فاطمه شش ساله است. امسال می خواهد به مدرسه برود. مادرش او را در مدرسه ای كه خواهر بزرگش فریده درس می خواند، ثبت نام كرده است. فریده به كلاس چهارم می رود و به فاطمه قول داده كه توی مدرسه مواظبش باشد. فاطمه كوچولو مدرسه را خیلی دوست دارد. هر روز از مادرش می پرسد: مدرسه كی باز میشه؟ و مادر جواب می دهد: اول ماه مهر. فاطمه نمی داند ماه مهر كی می آِید. او منتظر است تا مامان و بابا و فریده بگویند ماه مهر آمده و می توانی به مدرسه بروی.

دیروزبعدازظهر پدر فاطمه سر كار بود. مامان و فریده روزه بودند و خوابیدند. فاطمه خوابش نمی آمد وحوصله اش حسابی سر رفته بود. اسباب بازی هایش را برداشت و شروع كرد به بازی. اما بازهم به ماه مهر فكر می كرد.

با خودش می گفت: «پس ماه مهر كی از راه می رسه؟ مدرسه كی باز میشه ؟ كاشكی بازمی شد تا من مانتو شلوار خوشگلم را می پوشیدم، مقنعه ی سفیدم را سرم می كردم، كیفم را برمی داشتم، كتاب و مداد و دفترم را توش می ذاشتم، می رفتم مدرسه، به خانم معلم سلام می كردم، درس می خوندم و باسواد می شدم.» توی همین فكرها بود كه خوابش برد. خواب دید كه تمام دختر كوچولوهایی كه امسال می خواهند به مدرسه بروند، توی حیاط آنها جمع شده اند. همه ی آنها مثل مانتو شلوار و مقنعه ی فاطمه را پوشیده بودند. آنها دستهای هم را گرفته بودند ؛ فاطمه وسط آنها ایستاده بود. همه ی بچه ها خوشحال و خندان بودند و با هم می خواندند:

این روزا ما منتظریم

چشمای ما تو راهه

منتظر یه مهمونیم

مهمونی كه یه ماهه

مهمون ما تو راهه

میاد با مهربونی

ماه اول پاییز

اسمشو خوب میدونی

وقتی كه ماه مهر میاد

مدرسه ها وامیشه

دوباره شور و غوغا

تو كوچه برپا میشه

ما بچه ها با شادی

 با هم میریم مدرسه

میخوایم كه درس بخونیم

تنبلی دیگه بسه

فاطمه میان آنها ایستاده بود و همراه آنها شعر می خواند.یكی از بچه ها كه خیلی شبیه او بود، دستش را كشید و گفت:« فاطمه جون، بیا ، ماه مهر اومده. بیا اینجا ببینش.» فاطمه خواست همراه آن دختر برود، اما پایش گیر كرد و افتاد. او از خواب پرید. هنوز هم خوابش را به خاطر داشت. چهره ی دختر كوچولوها و شعری كه با هم می خواندند ، یادش مانده بود.وقتی مامان و فریده بیدار شدند، خوابش را برای آنها تعریف كرد.

فریده گفت:« خواهر كوچولو، انتظار دیگه داره به پایان میرسه، چند روز دیگه تابستون تمام میشه و فصل پاییز از راه میرسه. ماه مهر ماه اول پاییزه. روز اول ماه مهر مدرسه باز میشه و ما به مدرسه میریم.» فاطمه خیلی خوشحال شدو از خوشحالی شروع كرد به شعر خواندن:

این روزا من منتظرم

چشمای من به راهه

منتظر یه مهمونم

 مهمونی كه یه ماهه.........

بله بچه ها، کم کم  مدرسه باز میشه و درس و مشق شروع میشه. امیدوارم همه ی شما مثل فاطمه كوچولو مدرسه را دوست داشته باشید و برای باز شدنش روزشماری كنید.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:ترانه های کودکان

مطالب مرتبط:

سفره‌ی افطار

وقتی بابا روزه است

تلاش پاندا

سنجاب بازیگوش

کسی کمک می‌کند؟

تمساح دهان گشاد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.