با او كه بیش از همه دوستش دارم !!
وقتی كه عقربه های ساعت از دوازده می گذرد ، وقتی زمین آرام می شود ، وقتی كه با ستاره ها و خلوت شب تنها می شوی،وقتی روزگار آنقدر با تو غربه می شود که مدام احساس دلتنگی می کنی، آن وقت احساس می كنی نسیم خنك شب برایت پیامی آورده.

سکوت شب به من می آموزد که چگونه با مولایم در خلوت خویش، حرف بزنم.راستی چه گفتم؟از چه حرف زدم؟مگر می شود! من با مولا ...من با مولایم حرف بزنم؟... نمی دانم چگونه از این خلوت بنویسم . تا می نویسم « من با امام زمان … » اشك ها سرازیر می شوند .
، برای تمامی لحظه هایی كه دلتان را با كارهایم آزردم ، برای تمام شب هایی كه برایتان دعا نكردم ؛ برای تمام صبح هایی كه به شما سلام نكردم ؛ برای تمام خوبیهایی كه از شما رسید و من به خودم نسبت دادم ؛ برای تمام بدی هایی كه به واسطه شما از من دور شد و نفهمیدم ؛ برای تمام نعمت هایی که به من دادید و قدر آن را نشناختم...برای تمام … .
یا صاحب الزمان ! مرا ببخش .

دستم را بگیر !که اگر دست لطف و مهر شما،لحظه ای از دستانم جدا شوند، می افتم ، می شكنم ، … .
مولای من ! دوستتان دارم . آن قدر كه … اصلا خودتان كه بهتر می دانید. اما بگذارید باز هم بگویم . بگذارید هزار بار بگویم :
دوستتان دارم ، دوستتان دارم … .
بخش کودک و نوجوان
سایت تبیان
