افسانه درست کردن آتش با مته چوبی
در دوران باستان، مردم راه روشن کردن آتش را نمی دانستند. شام گاه که فرا می رسید، همه جا تاریک می شد. زوزه ی حیوانات از اطراف شنیده می شد. مردم احساس سرما و ترس می کردند. آن ها راه درست کردن آتش را نمی دانستند. فقط می توانستند غذای خام بخورند. به همین دلیل نیز بیمار می شدند و عمر شان بسیار کوتاه بود.
فردی آسمانی به نام "فو سی" که رنج مردم زمینی را مشاهده کرد. بسیار غمگین شد. می خواست مردم را با کاربرد آتش آشنا سازد. بر اثر قدرت وی، باران همراه با آذرخش و صاعقه در جنگل بارید. رعد و برق یک درخت را به آتش کشید. حریق به اطراف سرایت کرد. مردم از رعد و برق و حریق ترسیده و فرار کردند. چندی نگذشت که باران متوقّف شد. شب فرا رسید. زمین پس از باران خیس و سرد شده بود. مردم دور هم جمع شدند. با هراس چوب های سوخته را مشاهده می کردند.
جوانی(1) متوجّه شد، دیگر زوزه حیوانات از اطراف به گوش نمی رسد. در این اندیشه بود که چرا حیوانات از نور می ترسند؟!. جسورانه جلو رفت و احساس گرما کرد. خوشحال به دیگران گفت: " ... بیائید، آتش ترسناک نیست. آتش به ما نور و گرما می دهد."
مردم به دور آتش جمع شدند. در همین موقع، از برخی حیوانات سوخته، بوی معطری به مشام می رسید. آن ها از گوشت حیوانات خوردند. آن ها پی بردند که گوشت های پخته شده از غذاهای قبلی خیلی خوشمزه تر است. مردم ارزش آتش را شناختند. شاخه های درختان را جمع آوری کرده و هر روز یک نفر به نوبت آتش را حفظ می کرد تا خاموش نشود. امّا روزی یکی از نگهبانان آتش به خواب رفت، تمام هیزم ها سوخت و آتش خاموش شد. مردم دو باره به جهان تاریکی و سرما باز گشتند و بسیار ناراحت شدند.
"فوسی" در آسمان مشکل زمینی ها را دید. در خواب به جوانی که قبل از همه نزد آتش آمده بود، گفت: "در کشور "شوی مین" واقع در "غرب دور" آتش افروز وجود دارد. آن جا برو، و آن آتش را بیاور.
"جوان" از خواب بیدار شد. حرف "فوسی" را به یاد آورد و تصمیم گرفت برای آوردن آتش افروز به کشور "شوی مین" برود.
او کوه های مرتفع، رودخانه ها ی پهناور و جنگل های انبوه را پیمود. مشکلات فراوانی را پشت سر گذاشت. سر آن جام وارد کشور "شوی مین" شد. امّا آن جا آفتاب نبود. شب و روز جدا نشده و همه جا تاریک بود و اصلا آتشی دیده نمی شد. جوان نا امید شد. زیر درختی به نام"چوب شوی" استراحت کرد. ناگهان نوری درخشید و همه جا را روشن کرد. جوان با سرعت بلند شد. سرچشمه نور را دنبال کرد. مشاهده کرد که چند پرنده در این درخت با نوک خود حشرات را شکار می کنند، امّا وقتی که پرندگان حشرات را شکار می کنند، بر اثر برخورد نوک آن ها با درخت جرقه می زند. جوان چند شاخه از این درخت را قطع کرد. با آن شاخه کوچک مته ای درست کرد. از آن شاخه نوری درخشید امّا آتش نگرفت. جوان دل سرد نشد. شاخه های زیادی جمع آوری کرد. سر انجام آن قدر شاخه ها را حرارت داد تا آتش گرفت. جوان از خوشحالی اشک ریخت. جوان به زادگاهش بر گشت. او شیوه روشن کردن آتش، با مته چوبی را به مردم آموزش داد. مردم با جهان سرد وداع کردند. آنان از شجاعت و عقل جوان تقدیر کردند، و وی را "شوی ژن" آفریننده آتش نامیدند و به عنوان رهبر خود انتخاب کرد.
پی نوشت:
1:در افسانه های چین تعدادی از قهرمانان با درایت، شجاعت و استقامت برای مردم سعادت و رفاه آفریدند. "شوی ژن "از جمله این قهرمانان بود.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:یاران امین