تبیان، دستیار زندگی
محمدرحیم اخوت از تابستان‌های نوجوانی‌اش می‌گوید که با کتاب و سینما و تئاتر پر می‌شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تابستانهای نوجوانی‌ محمد رحیم اخوت


محمد رحیم اخوت از تابستان‌های نوجوانی‌اش می‌گوید که با کتاب و سینما و تئاتر پر می‌شده است.


تابستانهای نوجوانی‌ محمدرحیم اخوت

این داستان‌نویس پیشکسوت، درباره تابستان‌های نوجوانی‌اش می‌گوید: ما هم مثل بقیه هم‌سن و سالان‌مان تابستان‌ها را به گشت و گذار می‌گذراندیم والبته خواندن هم بود. اصفهان با وجود رودخانه پر آبی که الآن خشک شده است‌، تفریحگاه ما بود.

او درباره شروع به مطالعه در سال‌های نوجوانی عنوان می‌کند: من از نوجوانی شروع به خواندن کتاب کردم. آن سال‌ها برای کرایه کتاب به حجره آشیخ عبدالرزاق که در چهارباغ پهلوی بود، می‌رفتیم. در کتاب‌فروشی او کتاب‌های دست دوم کرایه می‌گرفتیم، هفته‌ای دو ریال. بسیاری از افراد اهل قلم اصفهان مثل منوچهر بدیعی هم در مصاحبه‌های‌شان از حجره آشیخ عبدالرزاق یاد کرده‌اند.

اخوت می‌گوید: در اصفهان کتاب‌فروشی‌‌های دیگری چون تأیید و مشعل هم بودند که در چهارباغ قرار داشتند؛ اما این‌ها فقط کتاب‌فروشی بودند و کتاب کرایه نمی‌دادند.

او در پاسخ به این‌که چه کتاب‌هایی را در نوجوانی‌اش بیش‌تر می‌خوانده است، اظهار می‌کند: در آن زمان ما خیلی انتخاب نداشتیم و هرچه را به دست‌مان می‌رسید، می‌خواندیم. بیش‌تر کتاب‌های کرایه‌‌یی را می‌خواندیم که شامل کتاب‌های جوان‌پسندی چون ترجمه‌ها و رمان‌های حسینقلی خان مستعان می‌شد و یا ترجمه‌هایی که اغلب از فرانسه به فارسی برگردانده می‌شدند. مجلاتی چون سپید و سیاه‌، تهران مصور و اطلاعات و کیهان هفتگی را نیز می‌خواندیم. همچنین یک کتابخانه‌ی عمومی در خیابان چهارباغ کنار مدرسه‌ی چهارباغ بود که هنوز هم آن‌جاست، من به این کتابخانه می‌رفتم و کتاب‌های جدی را در آن‌جا می‌خواندم. این کتابخانه نقش بزرگی در شکل‌گیری دیدگاه من در باره‌ی ادبیات داشت. در آن‌جا خبری از رمان نبود و ما بیش‌تر کتاب‌های ادبیات کهن را می‌خواندیم و در واقع این کتابخانه مطالعه‌ی جدی ما را دربر داشت.

اخوت درباره‌ی دیگر سرگرمی تابستان‌های نوجوانی‌اش، می‌گوید: در تابستان‌ها من تقریبا هر روز به سینما می‌رفتم. چندین سینما در خیابان چهارباغ بود؛ مانند سینما مایاک،‌ سینما ایران،‌ سینما همایون، سینما آسیا و ... .

او همچنین یادآور می‌شود: من زاده‌ی سال 1324 هستم و این حرف‌ها به اوایل دهه‌ی 40 برمی‌گردد؛ زمانی که من 16 ـ ‌17ساله بودم و دبیرستان می‌رفتم و افتاده بودم توی خط مطالعه‌ی جدی و علاقه‌ی من به سینما و تئاتر از همان زمان‌ها شروع شد. اصفهان از معدود شهرهایی است که سابقه‌ی طولانی تئاتر دارد و دو ساختمان تئاتر در اصفهان بود به نام تئاتر اصفهان و تئاتر سپاهان که کسانی چون مهدی ممیزیان، علی‌محمد رجایی و دخترانش در آن‌جا تئاترهای حرفه‌‌یی برگزار می‌کردند. من هم در آن زمان در سطح دانش‌آموزی تئاتر بازی می‌کردم و یک بار در انجمن ایران ـ آمریکا روی صحنه‌ی تئاتر عمومی رفتم.

در واقع آدمی خودرو بوده‌ام مثل علف هرزی که هر وقت خاک خشک پیرامونم به نم بارانی تر شده، سری کشیده و خودی نموده‌ام که امیدوارم خودنمایی نبوده باشد. با این همه، از خواندن و باز خواندن نوشته‌های خودم، تا وقتی برود زیر چاپ، و حتی بعد از آن، لذت می‌برم.

او سپس درباره‌ی تفاوت نوجوانی کردن در روزگار حال با سال‌های نوجوانی‌ خودش می‌گوید: من مثل هر آدم مسن دیگری یک حس نوستالژی به جوانی‌ام دارم و خاطرات تلخ و شیرینی از آن روزها در ذهنم هست. اما نوجوانی ما با الآن قابل مقایسه نیست. امکانات جوانان امروز بسیار بیش‌تر از ماست. ما تنها کانالی که برای برآوردن خواسته‌های‌مان داشتیم، یکی کتابخانه و کتاب خواندن بود و دیگری سازمان‌های فرهنگی. اما امروز جوانان امکانات زیادی دارند. اینترنت و سرگرمی‌های بسیاری برای آن‌ها فراهم است. در زمان ما شهرها هم کوچک بود. آن زمان در اصفهان حتا پارک‌های امروز هم نبود و کناره‌های رودخانه مسیری برای قدم زدن نبود. تنها خیابانی که در آن‌جا می‌شد قدم زد، خیابان چهارباغ بود که پاتوق‌هایی برای نشستن داشت و افراد در آن قدم هم می‌زدند.

خود  نوشتی به قلم  اخوت

آذرماه 1324، محله احمدآباد اصفهان، در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. در همین شهر، و در همان محله، به دبستان«جلالیه» و دبیرستان «گلبهار» رفت. سیکل دوم دبیرستان را (رشته ادبی)‌، در دبیرستان «کازرونی»، محله طوقچی خواند. خانه پدربزرگ پدری‌اش در محله احمدآباد، و خانه پدربزرگ مادری‌اش در محله طوقچی بود. خانه‌هایی که بسیاری از فضاهای داستانی‌اش از این دو خانه بزرگ و فضاهای تودرتوی آن می‌آید.

نوشتن داستان را از همان نوجوانی شروع کردم؛ اما تا برسد به نوشته‌هایی که بشود خواند، 30‌‌سالی طول کشید.

بعد از دبیرستان، رفتم به خدمت نظام (سپاه دانش) که از پادگان همدان شروع شد و در روستاهای بخش رزن همدان (روستای نینج) ادامه یافت.

خدمت سپاه دانش که تمام شد، به شغل آموزگاری رفتم به روستای «ورزنه» در حاشیه کویر و نزدیک باتلاق گاوخونی. همان‌وقت‌ها (سال 1348) با دخترعمه‌ام «مرضیه»  من به او می‌گفتم «مرزه»  که 3 سالی بود با هم نامزد بودیم ازدواج کردم و در یکی از آن خانه‌های اجدادی خانه گرفتیم. هر دو پسرم  آرش و مازیار  در همان خانه به دنیا آمدند. «مرزه» اکنون چند سالی ا‌ست که مرا تنها گذاشته است.

چاپ نوشته‌های من از مجله فردوسی، در سال 1346 شروع شد و با نشریه‌های هفتگی و ماهانه‌ دیگر ادامه یافت.

در واقع آدمی خودرو بوده‌ام مثل علف هرزی که هر وقت خاک خشک پیرامونم به نم بارانی تر شده، سری کشیده و خودی نموده‌ام که امیدوارم خودنمایی نبوده باشد. با این همه، از خواندن و باز خواندن نوشته‌های خودم، تا وقتی برود زیر چاپ، و حتی بعد از آن، لذت می‌برم.

از وی منتشر شده است: 1378 «تعلیق» (یک داستان بلند)، 1379 «چهار فصل» (بازخوانی شعر)، 1380 «نیمه سرگردان ما» (مجموعه داستان)، «شکارچی خرگوش» (شعر و زندگی تد ‌هیوز و سیلویا پلات) همراه با حمید فرازنده، 1382 «نام‌ها و سایه‌ها» (رمان)، 1383 «خورشید» (یک داستان بلند)،نمی‌شود (رمان)، مشکل آقای فطانت (رمان)، پاییز بود (مجوعه داستان‌های کوتاه) .

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: ایسنا، جام جم آنلاین، ویکی پدیا