تبیان، دستیار زندگی
روزگار ما روزگار غربت علم است؛ چراکه غربت همیشه به عدم استقبال نیست، استقبال بیش از حد درد بدتری است. سخنرانی که هزار نفر بالاجبار و بی میل و یا برای رسیدن به منفعتی مادی پای صحبتش نشسته باشند، به مراتب غریب تر است از آن کس که یک نفر، آن هم مشتاقانه گوشش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صدای ناله یک غریب


روزگار ما روزگار غربت علم است؛ چراکه غربت همیشه به عدم استقبال نیست، استقبال بیش از حد درد بدتری است. سخنرانی که هزار نفر بالاجبار و بی میل و یا برای رسیدن به منفعتی مادی پای صحبتش نشسته باشند، به مراتب غریب تر است از آن کس که یک نفر، آن هم مشتاقانه گوشش می دهد.


کتاب

قدیما یکی از موضوعات ثابت انشای دانش آموزان، این بود که آیا علم بهتر است یا ثروت ؟ و همه می گفتند علم بهتر است . حال یک سوال جدید ، آیا علم بهتر است یا ادعای علم!!!

نمی خواهد ریز بین باشید و نکته سنج!

فقط کافی است اندکی فقط اندکی، عمیق شوید و از خود بپرسید معنای علم در جامعه ما چیست و عالم کیست؟

تنها همین

نگاه گذار و سطحی به اوضاع و شرایط علم و عالمان بسنده می کند که جواب سوالتان را بیابید!

در این روزگار...

شاید دیگر بتوان به جرات و بدون درنگ و تامل بسیار و بی هیچ ترس و واهمه ای گفت: علم غریب مانده و عالم بی عمل...

!!!« «غربت علم در روزگار حاضر مشهود است، کاملا مشهود

منظور عدم یا کم رغبتی عمومی به مطالعه نیست؛ چراکه واقعا در این روزگار میزان مطالعه ی مردم زیاد است. از کتاب های درسی گرفته تا روزنامه و مجله تا حتی زیرنویس فیلم ها و سریال های خارجی که هر کدام، حداقل یک کتاب می شود. روزگار ما روزگار عجیبی است که در عین توجه بالا به مطالعه، کتاب غریب است و صدای ناله ی این غریبی را نه در قفسه های خالی از کتاب، بلکه در فروشگاه های بزرگ کتاب می توان شنید.

غریبی از چه؟ غریبی از بی شأنی؛ وقتی کتابی که برخواسته از درد نویسنده و سالها مطالعه و تحقیق و است، کتابی که عصاره ی ده بیست سال عُمر و معشوق عشق سالهای میانسالی و پیری عاشقش است، در کنار کتابی قرار می گیرد که حاصل یک قرارداد یک ماهه و تنها ابزاری برای تأمین مخارج زندگی بوده، کتاب بی شأن شده است. وقتی مثلاً عنوانِ «چه باید کرد» که حاصل 40 سال زجر فکری برای یافتن پاسخ آن است، در کنار وجیزه ای با همین عنوان که تنها تخیلات یک جوان بی سواد 30 ساله است قرار می گیرد، کتاب بی شأن شده است. وقتی ارزش کتاب، به تعداد صفحات آن، اعتبار علمی اش به تعداد منابع ارجاعی و وقتی مفید بودنش به تیراژ و میزان رویکرد عوام به آن باشد، کتاب بی شأن شده است.

وقتی علم ورزی بشود «آموختنِ اندیشه ها» و نه «آموختنِ اندیشیدن»، کسی که چند سال تحصیلات دانشگاهی می کند، فکر می کند واقعا عالِم است، حال آنکه در عالَمِ علم هم نیامده است.

البته این مسأله اتفاقی نیست و استثنایی نیست که تنها در مورد کتاب اتفاق افتاده باشد. بلکه ازاقتضائات زندگی مدرن است. وقتی تفاوت های واقعیِ بین انسان ها حذف شود و همه، اعم از دانشگاهی و بی سواد، عالم و جاهل، عارف و کافر، فیلسوف و بولهوس، یک اندازه اجازه ی حرف زدن داشته باشند، نتیجه ی قهری اش همین می شود. نمی خواهم بگویم باید صداها را خفه کرد، در روزگار ما علم به قدری بی شأن شده است که عموم واقعا نمی توانند تشخیص دهند کدام صدا واقعا حرفی است برای گفتن و کدام صدا جز هیاهو چیزی نیست. وقتی علم ورزی بشود «آموختنِ اندیشه ها» و نه «آموختنِ اندیشیدن»، کسی که چند سال تحصیلات دانشگاهی می کند، فکر می کند واقعا عالِم است، حال آنکه در عالَمِ علم هم نیامده است.

سقراط، زمانی واقعا متعجب مانده بود که چرا مردم آتن او را داناترین می خوانند؟ چراکه خود به یقین رسیده بود که هیچ نمی داند. تا اینکه روزی راهیِ معبدِ دلفی شد تا از کاهنِ معبد بخواهد که از زئوس بپرسد داناترینِ مردمانِ آتن کیست؟ کاهن جواب داده بود که «سقراطِ ملطی» و بر تعجبِ وی باز افزوده شد. تا اینکه پس از اندیشه ی بسیار، جواب را یافت. او هیچ چیز نمی دانست و در حقیقت هیچ کسِ دیگر هم هیچ چیز نمی دانست و کار سقراط هم نشان دادنِ همین ندانستن بود، لیکن سقراط حداقل یک چیز را می دانست که «هیچ چیز نمی داند» و سایرِ مردمان همین را هم نمی دانستند. سیستم دانشگاهی کار را دقیقاً بالعکس کرده است. هر چند سال یکبار، مدرک دانایی به افراد اعطا می شود تا شک هم نکنند که نادانند!

کتاب

روزگار ما روزگار غربت علم است؛ چراکه غربت همیشه به عدم استقبال نیست، استقبال بیش از حد درد بدتری است. سخنرانی که هزار نفر بالاجبار و بی میل و یا برای رسیدن به منفعتی مادی پای صحبتش نشسته باشند، به مراتب غریب تر است از آن کس که یک نفر، آن هم مشتاقانه گوشش می دهد. علمی که میلیونها نفر، نه برای خود او، بلکه صرفاً بعنوان ابزاری برای اهداف دیگر به آن می پردازند، بسیار غریب تر است از علمی که انگشت شماری، آن هم به سختی حتی از کمترین سطح آن برخوردارند. دومی شرافت دارد و شرافت هم می آورد. چراکه در جای خودش قرار گرفته. عالِمش هم در جای خودش قرار گرفته. سیستم دانشگاهی، عالِم را از آنجایی که باید باشد دور کرده است. عالِمِ دانشگاهی عالِم نیست، «متخصص» است. عالِم فقط علم ندارد، «ولایت» دارد، هادی جامعه است. عالم می داند چه باید کرد، ولی متخصص فقط می داند خودش چه باید بکند. عالم به منزله ی محور سیستم است، متخصص تنها سازنده ی یک جزء.اما این مشکل، به دلیل تخصصی شدن علوم نیست، بلکه به دلیل بر هم خورن شأن آنهاست. زمانی ارسطو فلسفه را صدر علوم، ریاضیات را وسط و در آخر هم طبیعیات را قرار می داد. البته در فلسفه، به سیاست مدن، تدبیر منزل، انسان شناسی و کلا آنچه امروزه «علوم انسانی» خوانده می شود هم پرداخته می شد. وقتی فلسفه که عالی ترین شکل تفکر است، رهبر علوم و فیلسوف نیز هادی علم باشد، طبیعیات، یعنی فیزیک و شیمی و زیست شناسی هم خواهند دانست که کجا باید بروند و هدفشان چیست. اما اگر علوم مهندسی شد رهبر علوم و به تبع آن علوم پایه و به تبع آن علوم انسانی و در آخر هم فلسفه فقط کارش باشد توجیه کلی جهان بر اساس یافته های علوم دیگر، معلوم نیست نهایت کار به کجا ختم شود.

فرآوری: نسرین صفری

بخش اجتماعی تبیان


منابع:  تابناک/وبلاگ راسخی لنگرودی/جام نیوز همراه با اضافات

مطالب مرتبط

قحطی را در ایران لمس کنید!

سگ‌هایی که هویت می‌سازند 

شما برنده یک سکه شده‌اید

از نخبه پرانی تا بازیکن سالاری