تبیان، دستیار زندگی
در محیط مكه، قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبایل اجازه مى‏دادند كه در ایام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عالیقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى ‏یافتند ا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مَصاف حق و باطل در «بَدر»

بدر

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در ماه رمضان سال دوم هجرى با313 نفر براى مصادره اموال و كالاهاى كاروان قریش از مدینه خارج شد و در كنار چاه هاى «بدر» توقف كرد. كاروان بازرگانى قریش از شام به سوى مكه باز مى‏گشت و در مسیر خود از دهكده بدر عبور مى‏كرد.

پیامبر عالیقدر، برتر و بالاتر از آن بود كه به مال و منال كسى چشم بدوزد و اموال گروهى را بى جهت مصادره كند. اما چه شده بود كه وى چنین تصمیمى گرفته بود؟

انگیزه رسول اكرم صلى الله علیه و آله  براى این كار دو چیز بود:

1) قریش بدانند كه راههاى بازرگانى آنها در اختیار نیروهاى اسلام قرار گرفته است و اگر آنان از نشر و تبلیغ اسلام مانع شوند و آزادى بیان را از مسلمانان سلب كنند شریانهاى حیاتى آنان به وسیله نیروهاى اسلام بریده خواهد شد. زیرا گوینده هر قدر قوى باشد و هر چه اخلاص و استقامت ورزد، تا از آزادى بیان و تبلیغ برخوردار نشود به طور شایسته نخواهد توانست انجام وظیفه كند.

در محیط مكه، قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبایل اجازه مى‏دادند كه در ایام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عالیقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى ‏یافتند او را مى‏ كشتند. در صورتى كه در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى‏آمدند و این ایام بهترین فرصت‏براى تبلیغ توحید وآیین پاك الهى بود.

2) گروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدینه ترك كنند پیوسته مورد آزار قریش بودند و اموال آنان و كسانى كه مهاجرت كرده بودند اما موفق به انتقال دارایى خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید مى‏شد. پیامبر با اقدام به مصادره كالاى كاروان قریش مى‏خواست گوشمالى سختى به آن گروه بدهد كه هر نوع آزادى را از مسلمانان سلب كرده بودند و پیوسته به آنان آزار و اذیت روا مى‏داشتند ودر مصادره اموالشان پروایى نداشتند.

پیمان پیامبر با انصار، پیمان دفاعى بود نه جنگى. آنان با پیامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع كنند نه اینكه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند.لذا آن حضرت در یك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در این شورا مطرح شد از یك سو شجاعت و سلحشورى عده اى و از سوى دیگر جُبن و زبونى عده دیگرى را منعكس ساخت

ابوسفیان سرپرست كاروان كه از تصمیم پیامبر آگاه شده بود، موضوع را به سران قریش در مكه به وسیله «ضمضم» گزارش داد و او را براى ابلاغ پیام خویش به سران قریش اجیر كرد تا به كمك كاروان بشتابند. صحنه اى كه ضمضم پدید آورد سبب شد كه دلاوران و جنگجویان قریش براى نجات كاروان برخیزند و از طریق نبرد به كار پایان دهند.

به دنبال انتقام

نعره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم كه گوشهاى شتر خود را بریده، بینى آن را شكافته، جهازش را برگردانده، و وارونه نهاده بود، توجه قریش را به خود جلب كرد. او در حالى كه پیراهن خود را از جلو و عقب چاك زده، بر پشت ‏شترى كه خون از گوش و دماغ آن مى‏چكید ایستاده بود و فریاد مى‏زد: مردم! شترانى كه حامل نافه مشكند از طرف محمد ویاران او در خطرند. آنان مى‏خواهند همه آنها را در سرزمین بدر مصادره كنند. به فریاد برسید! یارى كنید!

ناله‏ها و استغاثه‏هاى پیاپى او سبب شد كه تمام دلاوران و جوانان قریش خانه و محل كار و كسب خود را ترك گویند و دور او را بگیرند. وضع رقت ‏بار شتر و زارى و التماس ضمضم عقل را از سر مردم ربود و زمام كار را به دست احساسات سپرد. اكثر مردم تصمیم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قریش به سوى بدر ترك كنند.

قریش با نهصد نفر نظامى كار آزموده و جنگ دیده و مجهز با مدرنترین اسلحه روز به سوى بدر حركت كردند، اما پیش از رسیدن به مقصد به وسیله فرستاده دیگر ابوسفیان آگاه شدند كه كاروان مسیر خود را عوض كرده، از یك راه انحرافى از تیررس مسلمانان خارج شده، خود را نجات داده است. با این وصف، آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه ‏اى به دشت ‏بدر سرازیر شدند.

مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازیرى دره العدوة الدنیا (1) موضع گرفته، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسید كه دلاوران قریش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده ‏اند و در نقطه مرتفع دره العدوة القصوى (2) فرود آمده‏اند.

حضرت محمد

شجاعت یا ترس

پیمان پیامبر با انصار، پیمان دفاعى بود نه جنگى. آنان با پیامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدینه یورش آورد از وجود پیامبر دفاع كنند نه اینكه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند.لذا آن حضرت در یك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد. نظراتى كه در این شورا مطرح شد از یك سو شجاعت و سلحشورى عده اى و از سوى دیگر جُبن و زبونى عده دیگرى را منعكس ساخت.

نخست ابوبكر برخاست و گفت:

بزرگان و دلاوران قریش در تجهیز این ارتش شركت جسته‏اند و هیچ گاه قریش به آیینى ایمان نیاورده ‏اند ولحظه اى خوار و ذلیل نشده ‏اند. ما هرگز با آمادگى كامل بیرون نیامده‏ایم. (3)

یعنى مصلحت این است كه از این راه به سوى مدینه باز گردیم.

عمر نیز برخاست و سخنان دوست‏ خود را بازگو نمود.

در این هنگام مقداد برخاست و گفت:

به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائیل نیستیم كه به موسى بگوییم: «اى موسى تو و پروردگارت بروید جهاد كنید و ما در اینجا نشسته ایم‏». ما عكس آن را مى‏گوییم. تو در ظل عنایات پروردگار خود جهاد كن، ما نیز در ركاب تو نبرد مى‏كنیم.

طبرى مى‏نویسد: هنگامى كه مقداد برخاست ‏سخن بگوید چهره پیامبر از خشم (نسبت‏ به سخنان دو نفر گذشته) برافروخته بود، ولى وقتى سخنان مقداد با نوید كمك به پایان رسید چهره آن حضرت باز شد.(4)

سعد معاذ نیز برخاست و گفت:

هرگاه شما گام در این دریا [اشاره به بحر احمر] نهید ما نیز پشت‏ سرتان گام در آن مى گذاریم. به هر نقطه اى كه مصلحت مى‏دانید ما را سوق دهید.

در محیط مكه، قریش بزرگترین مانع براى تبلیغ اسلام وتوجه مردم به آیین یكتاپرستى بودند. آنان به تمام قبایل اجازه مى‏دادند كه در ایام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عالیقدر اسلام ومسلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى ‏یافتند او را مى‏ كشتند. در صورتى كه در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى‏آمدند و این ایام بهترین فرصت‏براى تبلیغ توحید وآیین پاك الهى بود

در این موقع آثار سرور و خرسندى در چهره پیامبر آشكار شد و به عنوان نوید به آنان گفت: من كشتارگاه قریش را مى‏نگرم. سپس سپاه اسلام به فرماندهى پیامبر به راه افتاد و در نزدیكى آبهاى بدر موضع گرفت.

صفوف حق و باطل در برابر هم

صف آرایى مسلمانان و دلاوران قریش آغاز شد و چند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد. در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند (همسر ابوسفیان) و برادر بزرگ او شیبه و ولید فرزند عتبه غرش كنان به وسط میدان آمده و هماورد طلبیدند. نخست ‏سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند و فریاد زدند: «یا محمد اخرج الینا اكفاءنا من قومنا» یعنى افرادى كه از اقوام ما و همشأن ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و امام على علیه السلام دستور داد برخیزند و پاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عالیقدر اسلام با صورتهاى پوشیده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند و عتبه هر سه را براى مبارزه پذیرفت و گفت: همگى همشأن ما هستید.

مورخان مى‏نویسند كه امام على علیه السلام و حمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست ‏به خاك افكندند، ولى ضربات میان عبیده و هماورد او رد و بدل مى‏شد و هریك دیگرى را مجروح مى‏كرد و هیچ كدام بر دیگرى غالب نمى‏ شد. امام على علیه السلام و حمزه پس از كشتن رقیبان خود به كمك عبیده شتافتند و طرف نبرد او را كشتند.

امیر مۆمنان در نامه اى كه به معاویه مى ‏نویسد چنین یاد آورى مى‏كند: «شمشیرى كه من آن را در یك روز بر جد تو(عتبه پدر هند مادر معاویه) و دایى تو (ولید فرزند عتبه) و برادرت(حنظله) فرود آوردم در نزد من است».(5) یعنى هم اكنون نیز با آن قدرت مجهز هستم.

پى ‏نوشت:

1- سوره انفال، آیه 42.

2- سوره انفال، آیه 42.

3- مغازى واقدى، ج‏1، ص 48.

4- تاریخ طبرى، ج‏2، ص 140، به نقل از عبد اللهبن مسعود.

5 - وعندی السیف الذی اعضضته بجدك و خالك و اخیك فی مقام واحد؛ نهج البلاغه، نامه 64.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع: فروغ ولایت، استاد جعفر سبحانى، ص‏72.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.