عصمت نبى مکرم اسلام
چكیده
اشارهاى به تاریخچه بحث
معناى «عصمت»
عصمت علمى و عملى
عصمت نسبى و مطلق
حقیقت عصمت
دیدگاههاى گوناگون در مساله «عصمت نبى»
دلایل عقلى عصمت انبیاء &nh2sp;علیهم السلام
دلایل نقلى عصمت انبیاء علیهم السلام
سهو النبى
چكیده
یكى از اركان عقیده به اسلام، مساله عصمت انبیاء علیهم السلام است. این بحث، همواره در طول تاریخ محل بحث و گفت و گو بوده است؛ قلههاى رفیع انسانیت و اسوههاى بشریت، همیشه مورد عیب جویى واقع شدهاند؛ كسانى كه توان صعود به این قله بلند را ندارند، سعى در به زیر كشیدن كواكب نورانى آسمان خلقت داشتهاند. در اهمیت این بحث، همین كافى است كه بدانیم بدون اثبات عصمت انبیاء (ع)، در سلسله عقاید دینى گسستى پیدا مىشود كه قابل پیوند نیست.اگر پیامبران را دست خوش لغزش، خطا و عصیان بدانیم، دیگر نه به كتب آسمانى اعتمادى هست و نه به رشته اتصال بین خالق و مخلوق، و نه گفتار و كردار آنان مىتواند مایه هدایت شود. احتمال خطا و گناه - هر چند ضعیف باشد - ویرانگر است، چه رسد به تحقق آن و علم بدان. در چنین صورتى هدف آفرینش متحقق نخواهد شد و بشریت ره به جایى نخواهد برد و ظلمت جهل و گناه و فساد عالم را فرا خواهد گرفت. بنابراین، ما براى اثبات حقانیت ادیان توحیدى و تعالیم پیامبران و كتب آسمانى، نیاز به واسطههایى مطمئن داریم كه در معرض عصیان و خطا نباشند تا به این وسیله، رشته اتصال بین معبود و عابد محقق شود و از این جاست كه ضرورت و اهمیت بحث عصمت در میان عقاید دینى رخ مىنماید.
این نوشته نگاهى كوتاه به مساله مهم «عصمت نبى» است.
اشارهاى به تاریخچه بحث
«عهد قدیم» در كتاب مقدس، پر از سخنان ناروایى است كه به پیامبران الهىعلیهم السلام نسبت دادهاند. به همین دلیل، در آیین یهود، عصمت پیامبرانعلیهم السلام مطرح نبوده است.علماى مسیحیت، هر چند مسیح علیه السلام را از هر گناه و خطایى پیراسته مىشمارند، ولى این اعتقادشان بدان دلیل است كه او را خدا و یا یكى از خدایان سه گانه مىدانند. بنابراین، نظر مسیحیان نمىتواند مبدا بحث درباره پیامبران باشد.
برخى تحلیل گران شرق شناس مانند دونالدسن مسیحى و یا گلدزیهر یهودى مىگویند: مساله عصمت براى نخستین بار به وسیله متكلمان شیعه مطرح شده است؛ زیرا آنان براى برتر نشان دادن پیشوایان خود، مساله عصمت پیامبران را در اثبات عصمت امامان خود مطرح كردهاند تا از این طریق بتوانند پیشوایان خود را معصوم معرفى كنند. (1)
در این باره، باید گفت: اولا، در قرآن، به حقیقت عصمت اشاره شده و این صفت، هم در مورد ملائكه الهى (2) و هم در مورد خود قرآن آمده است. (3) علاوه بر اینها، آیاتى از قرآن، دلالت بر عصمت انبیاء علیهم السلام در ابعاد گوناگون دارد كه به برخى از آنها در ادامه اشاره خواهد شد.
از سوى دیگر، برخى از نویسندگان مصرى مانند احمد امین مىخواهند اثبات كنند كه شیعه بسیارى از عقاید خود را در مسائل مربوط به عدل الهى و عصمت پیامبران علیهم السلام از گروه معتزله گرفته است، در حالى كه ریشه بسیارى از عقاید مشترك میان این دو گروه را سخنان علىعلیه السلام تشكیل مىدهد، بلكه سایر گروهها و اشاعره نیز هر كدام به نوعى پایههاى فكرى خود را از امام اول شیعیان گرفتهاند. (4)
معناى «عصمت»
لفظ «عصمت» با مشتقاتش سیزده بار در قرآن وارد شده و این لفظ از نظر ریشه لغوى، بیش از یك معنا ندارد و آن «تمسك و نگاهدارى» یا « منع و بازدارى» است. (5) این لغت در آیه 102 سوره آل عمران چنین آمده است:« واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا»؛ به ریسمان الهى چنگ بزنید و آن را نگاه دارید و متفرق نشوید.
گاهى «عصمت» به چیزى كه جنبه محافظ دارد و انسان را از حوادث بد باز مىدارد، اطلاق مىشود و از این نظر، بلندىهاى كوه را «عصمت» مىنامند و از این رو، در لغت عرب، به ریسمانى كه بار به وسیله آن بسته مىشود «عصام» مىگویند؛ زیرا بار به وسیله آن از افتادن و پراكندگى بازداشته مىشود.
در هر صورت، مقصود از این لفظ در بحث عقاید، مصونیت گروهى از بندگان صالح خدا از گناه و اشتباه است. متكلم معروف شیعه، فاضل مقداد رحمة الله مىگوید: «عصمت لطفى است الهى نسبت به مكلف، به گونهاى كه با وجود آن، انگیزهاى براى ترك طاعت و انجام معصیت وجود ندارد، البته همراه با قدرت و اختیار نسبت به آنها. » (6) سایراندیشمندانعدلیه نیز عقیدهاى نزدیك به این دارند.
اما اشاعره عصمت را به قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت تعریف كردهاند یا این كه گفتهاند: عصمت آن است كه خداوند در محل آنها گناهى خلق نكند. (7) اینگونه تعریفها، با توجه به مبانى مخصوص ایشان است.
بعضى از دانشمندان«عصمت» - در اصطلاح علم عقاید - را این گونه بیان كردهاند: «عصمت ملكهاى نفسانى است كه فرد را از گناه و خطا منع مىكند. » اما این كه بازدارنده او خدا باشد یا ملكه نفسانى خودش، تفاوتى ندارد؛ چرا كه اگر بازدارنده را هم ملكه نفسانى بدانیم، باز خداوند است كه به شخص، توفیق داده تا این ملكه را كسب كند یا این كه خود خداوند به معصوم، این ملكه را بخشیده تا او را از ارتكاب گناه و یا حتى اشتباه حفظ نماید؛ یعنى حافظ حقیقى خداست، ولى وسیلهاى براى حفظ قرار داده كه آن، « ملكهعصمت» است. پس درعین این كه تمام كارها مستند به خداست، معصوم به اختیار خودش ترك گناه مىكند و مجبور بر آن نیست. براى وضوح تعریف، باید به چند مطلب توجه كرد:
1- منظور از معصوم بودن پیامبران یا امامان علیهم السلام تنها انجام ندادن گناه نیست؛ زیرا ممكن است یك فرد عادى نیز به دلیل وجود بعضى شرایط، مرتكب گناهى نشود، اما داراى ملكه خویشتن دارى هم نباشد؛ مثلا شخصى كه پیش از بلوغ و تكلیف از دنیا مىرود و خطایى از او سرنزده و یا شخصى كه در نقطه دورافتادهاى واقع شده و یا در حبس قرار دارد و شرایط دسترسى به گناه ندارد، ممكن است مرتكب گناه نشوند و یا دست كم، نسبت به بعضى گناهان پاك باشند، اما چنین افرادى را داراى ملكه عصمت نمىگویند. كسى كه در تمام عمر هرگز شراب ندیده و نخورده، داراى ملكه پرهیز از شراب نیست، اما اگر دید و امكان دسترسى داشت و یا ندید اما به حالتى بود كه نفس او نسبت به آشامیدن شراب بیمه بود، داراى ملكه عصمت است. همین سخن در مورد ملكه عدالت، شجاعت و سخاوت نیز صادق است. پس مقصود این است كه شخصى، داراى ملكه نفسانى نیرومندى باشد كه در سختترین شرایط نیز او را از ارتكاب گناه بازدارد؛ ملكهاى كه از آگاهى كامل و پایدار به زشتى گناه و اراده قوى بر مهار تمایلات نفسانى حاصل مىگردد و چون چنین ملكهاى با عنایت خاص الهى تحقق مىیابد، فاعلیت آن به خداى متعال نسبت داده مىشود، وگرنه چنان نیست كه خداى متعال، انسان معصوم را به اجبار از گناه بازدارد و اختیار را از او سلب كند كه در این صورت، اشكال تنافى بین عصمت و اختیار پیش مىآید.
2- لازمه عصمت هر كس، ترك اعمالى است كه بر او حرام مىباشد؛ مانند ترك گناهانى كه در همه شریعتها حرام بوده و نیز كارهایى كه در شریعت متبوع او در زمان ارتكاب، حرام است. بنابراین، عصمت یك پیامبر با انجام عملى كه در شریعتهاى قبل یا بعد از وى حرام بوده و در شریعت خود او حلال است، خدشهدار نمىگردد.
3- منظور از « گناه» در تعریف «عصمت» ، كارى است كه در كتب فقهى «حرام» نامیده مىشود، همچنین ترك عملى كه در فقه، « واجب» شمرده مىشود. اما واژه «گناه» و معادلهاى آن مانند « ذنب» و «عصیان» كاربرد وسیع ترى دارد كه شامل
« ترك اولى» و « مكروه» نیز مىشود و انجام دادن چنین اعمالى منافاتى با عصمت ندارد. (8)
4- عصمت از دیدگاه ما شیعیان، امرى است واقع شده . بنابراین، نوبت به بحث از امكان و عدم امكان وقوع آن نمىرسد؛ چرا كه بهترین دلیل بر امكان چیزى، وقوع آن است. اما از نظر عقلى، مىتوان گفت: در تك تك اعمال انسان، این امكان وجود دارد كه دقت به كار برد و به خطا نرود؛ همان گونه كه بسیارى از اعمال ما چنین مىباشد. همچنین ممكن است با توجه به مفاسد و عواقب گناهان، از آنها دورى كنیم؛ همان گونه كه در بسیارى از اوقات، مرتكب برخى از كارهاى حرام نمىشویم. پس وقتى امكان عصمت در كارى وجود داشت، در دیگر اعمال نیز وجود خواهد داشت و مىتواند همه اعمال شخص را در برگیرد. پس «عصمت» امرى است ممكن و محالى را نیز در پى ندارد.
عصمت علمى و عملى
عصمت هم در بعد علمى مطرح مىشود و هم در بعد عملى. در عموم انسانها، عصمت علمى از عصمت عملى جداست؛ یعنى شخص، ممكن است گاهى درست تشخیص دهد و بداند، اما عمل نكند؛ همان گونه كه ممكن است شخصى خطا كند و درست نفهمد، اما در عمل، سالم و مصمم باشد. اما انبیاء علیهم السلام هم درست مىفهمیدند و هم به عمل خود درست عمل مىكردند. (9)عصمت نسبى و مطلق
عصمت ممكن است در همه موارد و زمانها باشد - چنان كه در مورد انبیاء علیهم السلام مطرح است - و ممكن است در بعضى زمانها و نسبت به بعضى گناهان باشد. مىتوان گفت: مراتبى از عصمت را هر انسانى داراست. هر شخصى به هر حال، بعضى اعمال را انجام نمىدهد و یا فكر انجام آن را هم نمىكند. بدین سان، ممكن است شخصى در اثر قوت علم و عمل، به جایى برسد كه به طور مطلق، معصوم شود. پس در جواب این سؤال كه آیا عصمت مانند نبوت و امامت است كه نتوان با ریاضت به آن دست یافت، باید گفت: خیر، عصمت امرى است قابل اكتساب و اختیارى و به همین دلیل، كمال اختیارى است و قابل پاداش.گناه كردن براى معصوم محال ذاتى و ممتنع نیست، ولى به دلیل قوت علم و تقواى او، عملا واقع نمىشود. در حقیقت، اگر عصمت براى انبیاء و ائمه اطهارعلیهم السلام ارزش و نشانه عظمت نبود، الگو بودن و راهنما بودن آنها براى ما معنایى نداشت.
پس مىتوان گفت: هر امام و پیامبرى معصوم است، اما هر معصومى لازم نیست امام و پیامبر باشد؛ همچنان كه ما شیعیان عصمت را در بالاترین درجه، براى حضرت فاطمهعلیها السلام معتقدیم و شاید افرادى مثل حضرت زینب و حضرت عباسعلیه السلام نیز معصوم باشند و دلیلى بر انحصار عصمت در پیامبران و ائمه اطهارعلیهم السلام وجود ندارد.
نكتهاى كه ذكر آن در اینجا لازم مىنماید این كه سخن گذشته با مطالبى كه در كتابهاى كلامى آمده و بعضى عصمت را موهبتى الهى دانستهاند نه یك امر اكتسابى، (10) منافات ندارد؛ زیرا آنچه بخشش الهى است عصمت كامل و منزه بودن از گناه و خطا در سراسر عمر است از ابتداى طفولیت تا اواخر پیرى، اما آنچه قابل كسب است این كه انسان پس از رسیدن به علم زیاد و تقواى قوى، بتواند احتمال ارتكاب گناه و خطا را از بین برد.
حقیقت عصمت
عوامل و رمز عصمت نسبت به گناه و خطا، عبارت است از:الف - تقوا
عصمت از گناه ناشى از درجه بالاى تقوا و پرهیزگارى است. عصمت مرتبه كامل عدالت و تقواست. اگر تقوا را یك نیروى درونى بدانیم كه انسان را از بسیارى از گناهان باز مىدارد، باید عصمت را نیز یك نیروى باطنى بدانیم كه شخص را از ارتكاب گناه و حتى فكر آن - به طور كلى - باز مىدارد. از این رو، بعضى از محققان در تعریف آن گفتهاند: «عصمت قوهاى است كه انسان را از ارتكاب گناه و انجام خطا باز مىدارد. » (11)
ب - علم
كسانى مانند علامه طباطبائى رحمة الله، عصمت را نتیجه علم كامل به عواقب گناه مىدانند كه البته این علم یكى از عوامل دخیل در عصمت است.
ایشانعقیده دارند كه هر علمى به لوازم گناه پدید آورنده مصونیت نیست، بلكه باید واقع نمایى علم به قدرى قوى باشد كه آثار گناه در نظر فرد مجسم گردد. در این هنگام است كه صدور گناه از شخص به صورت یك محال عادى در مىآید. (12)
در این جا باید دانست كه اولا، علم همان گونه كه بازدارنده از گناه است، مانع خطا هم مىشود. ثانیا، دو عامل مذكور یا به تعبیرى دو نظر مختلف با هم منافات ندارند؛ چرا كه در حقیقت خود تقوا نیز زاییده علم است.
ج - روح القدس
از برخى روایات استفاده مىشود كه عامل عصمت یك امر خارجى به نام « روح القدس» است. این روایات، كه بعضى از آنها در كتاب ارزشمند اصول كافى آمده، ظاهرشان حاكى از این است كه « روح» ملكى نیرومندتر و بزرگ تر از جبرئیل است كه با رسول گرامى صلى الله علیه و آله بوده و پس از درگذشت ایشان، با امامانعلیهم السلام مىباشد و درستى و استوارى آنان در گفتار و كردار، در پرتو وجود این روح است. (13)
این بیان در حالى است كه دستهاى دیگر از روایات مىگویند:« روح» از ذات معصوم جدا نیست، بلكه مرتبهاى از روح نبى است. امام باقرعلیه السلام در كلامى به جابر مىفرمایند: «اى جابر، در پیامبران و جانشینان آنها، پنج روح وجود دارد كه عبارتند از: روح قدس، روح ایمان، روح زندگى، روح قوت، روح شهوت. در پرتو روح القدس، از آنچه میان زمین و عرش رخ مىدهد، آگاه مىشوند و همه این ارواح دچار خلل و آسیب مىشوند، جز روح القدس كه هرگز دچار اشتباه و لغزش نمىگردد. » (14)
حال، چه روح القدس را یك عامل خارجى بدانیم و چه یك عامل درونى، در هر صورت، وسیلهاى است براى تحقق ارادهاى كه خداى متعال نسبت به شخص معصوم دارد و همانگونه كه اراده الهى موجب جبر نیست زیرا از مجراى اراده فرد تحقق مىیابد تایید روح القدس هم موجب جبر نخواهد بود.
پس از روشن شدن مقدمات بحث، چند نظریه درباره این مساله و سپس استدلال شیعه بر راى خود ذكر مىشود:
دیدگاههاى گوناگون در مساله «عصمت نبى»
بعضى از فرقههاى كوچك اسلام، كفر را بر انبیاء علیهم السلام جایز مىدانند (15) و بعضى هم قائلند كه ارتكاب كبیره، هم قبل از بعثت و هم پس از آن بر انبیاء علیهم السلام جایز است. (16) البته اینگونه نظرها ضعیف و غیرقابل اعتناست. بعضى از معتزله (17) عقیده دارند كه ارتكاب گناه كبیره پیش از بعثت بر انبیاء علیهم السلام جایز بود، ولى پس از بعثت جایز نیست. بعضى (18) هم ارتكاب گناه كبیره را نه قبل از بعثت و نه بعد از آن بر انبیاء علیهم السلام جایز نمىدانند، ولى ارتكاب گناهان صغیرهاى را كه موجب تنفر نباشد عیب نمىدانند. اما اشاعره ارتكاب گناهان كبیره و صغیرههایى را كه نشانه پستى عامل آن باشد (مانند دزدیدن یك لقمه غذا یا آفتابه) ، پس از بعثت، عمدا یا سهوا، جایز نمىدانند و نیز گناه صغیرهاى را كه نشانه پستى عامل آن نبوده ولى از روى عمد انجام شده است، جایز نمىدانند. (19) شیعه امامیه، ارتكاب گناهان كبیره و صغیره، عمدى و سهوى را توسط پیامبرانعلیهم السلام پیش از بعثت و پس از آن جایز نمىدانند.پس دیدگاههاى گوناگونى كه درباره عصمت انبیاء علیهم السلام وجود دارد، در یك یا چند مرحله از مراحل ذیل خلاصه مىشود: عصمت در مقام تلقى، پذیرش، حفظ و ابلاغ وحى و رسالت، عصمت از گناه، عصمت از خطا، عصمت از گناه كبیره، عصمت از گناه صغیره، عصمت ازگناه عمدى یا سهوى، عصمت از صغیرهاى كه نشانگر پستى فاعل است، عصمت از صغیرهاى كه حاكى از پستى فاعل نیست، عصمت از كفر، از دروغ یا سایر گناهان.
دلایل عقلى عصمت انبیاء &nh2sp;علیهم السلام
با توجه به مراحل و ابعاد عصمت، اینك دلایل عصمت كامل انبیاء علیهم السلام، بخش اصلى و عمده عصمت، كه حقانیت پیامبرانعلیهم السلام و كتب آسمانى منوط به آن است، به وسیله عقل و سپس دایره وسیع تر آن به وسیله نقل(20) بیان مىشود. در بحث ضرورت بعثت انبیاء علیهم السلام، لزوم وحى به عنوان راه دیگرى براى دست یابى بشر به شناختهاى لازم و جبران نارسایى و نقص حس و عقل انسان به اثبات رسیده است، ولى با توجه به این كه افراد عادى انسان، مستقیما از این وسیله شناخت بهره مند نمىشوند و استعداد و لیاقت دریافت وحى الهى را ندارند و ناگزیر پیام الهى باید به وسیله افرادى برگزیده - یعنى پیامبرانعلیهم السلام - به ایشان ابلاغ شود، چه ضمانتى براى صحت چنین پیامى وجود دارد؟ از كجا مىتوان مطمئن شد كه شخص پیامبر وحى الهى را درست دریافت كرده و آن را درست به مردم رسانده است؟ همچنین اگر واسطهاى بین خدا و پیامبر وجود داشته، آیا او نیز رسالت خود را به طور صحیح انجام داده است؟راه وحى در صورتى كارایى لازم را دارد كه از مرحله صدور از علم مطلق خداوند متعال تا مرحله وصول به مردم، از هر گونه تحریف و دستبرد عمدى و سهوى مصون باشد، وگرنه با وجود احتمال سهو و نسیان در واسطه یا وسایط یا تصرف عمدى در مفاد آن، باب احتمال خطا و نادرستى در پیامى كه به مردم مىرسد، باز مىشود و موجب سلب اعتماد از آن و نیز پایمال شدن هدف رسالت و بعثت انبیاء علیهم السلام - كه رساندن بشر به كمال نهایى است - مىشود. پس از چه راهى مىتوان اطمینان یافت كه وحى الهى به طور صحیح، سالم و كامل به دست مردم مىرسد؟
روشن است هنگامى كه حقیقت وحى بر مردم مجهول بوده و استعداد دریافت و آگاهى از آن را نداشته باشند، راهى براى بررسى و مطابقت كار واسطههاى الهى با آنچه دستور داده شده است، ندارند؛ و تنها در صورتى كه محتواى پیامى مخالف احكام یقینى و قطعى عقل باشد، خواهند فهمید كه خللى در آن وجود دارد. البته این را هم فقط كسانى خواهند فهمید كه داراى عقل كاملترى هستند؛ مثلا اگر كسى ادعا كند كه از طرف خدا به او وحى شده كه اجتماع نقیضین جایز یا لازم است یا تعدد و تركیب و زوال در ذات الهى راه دارد، مىتوان به كمك حكم یقینى عقل، بطلان این مطالب و كذب ادعاى وى را اثبات كرد. اما دایره اینگونه قضایا بسیار محدود و نیاز اصلى ما به وحى، بیش تر در مسائلى است كه عقل راهى براى اثبات یا نفى قطعى آنها ندارد و نمىتواند با ارزیابى مفاد پیام، درستى و نادرستى آن را تشخیص دهد. در چنین مواردى، چه مىتوان كرد؟
پاسخ: همانگونه كه عقل با توجه به حكمت الهى و غرض رساندن بشر به كمال، در مىیابد كه باید راه دیگرى غیر از حس و عقل براى شناخت حقایق و وظایف عملى وجود داشته باشد - هر چند از حقیقت و كنه آن راه آگاه نباشد - به همین سان، درك مىكند كه مقتضاى حكمت الهى این است كه پیامهاى او سالم و دست نخورده به دست مردم برسد، وگرنه نقض غرض خواهد شد و مقتضاى علم مطلق الهى این است كه بداند پیام خود را از چه راهى و به وسیله چه كسانى مىفرستد كه سالم به بندگانش برسد و نیز لازمه قدرت مطلق الهى این است كه بتواند واسطههاى شایستهاى برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین و نفس سركش و آفت غفلت و نسیان حفظ كند. پس مقتضاىعلم، قدرت و حكمت الهى آن است كه پیام خود را سالم و دست نخورده به بندگانش برساند و بدین گونه، مصونیت وحى با برهان عقلى اثبات مىگردد.
با این بیان و استدلال، مصونیت فرشته یا فرشتگان وحى و نیز مصونیت پیامبرانعلیهم السلام در مقام دریافت و حفظ وحى و نیز عصمت آنان از خیانت عمدى یا سهو و نسیان در مقام ابلاغ پیام الهى، به اثبات مىرسد. (21)
بر اساس بیان گذشته و با توجه به وظیفه و نقش عظیمى كه پیامبران در هدایت و تربیت مردم دارند و از سویى، در مسائل اجتماعى و روابط بین عالم و متعلم و تربیت كننده و تربیت شونده، وثوق و اعتماد لازم است تا تبادل فكرى و تربیتى انجام گیرد و عوامل ایجاد كننده تنفر، انزجار و گمراه كردن عملى مردم نباید در بین باشد وگرنه خلاف حكمت و غرض الهى از بعثت است، بنابراین، همانگونه كه در كتابهاى متعدد عقاید نیز اشاره شده، غرض تعلیم و تربیت مردم اعتماد آنان را اقتضا مىكند و اعتماد آنان عصمت انبیاء علیهم السلام را اقتضا مىنماید تا به این وسیله، غرض از بعثت محقق شود. با این توضیح، مىتوان پاك بودن نبى را از هر گناه بزرگ و كوچك و خطایى كه در هدف بعثت خلل ایجاد مىكند و موجب عدم اعتماد و پذیرش مردم است یا تنفر مردم از پیامبر را در پى دارد، اثبات كرد. بدین روى، این بیان وجود خلقهاى زننده و بیمارىهاى منزجر كننده را نیز نفى مىكند. در وجود پیامبر، هیچ امرى كه مضر به رسالت اوست، نباید وجود داشته باشد.
اما در اشتباهات كوچك پیامبر یا گناهان دیگرى كه در هدف رسالت خلل ایجاد نمىكند و موجب تنفر مردم و بىاعتمادى آنها نمىشود، باید دید به وسیله ادله نقلى مىتوان آنها را نفى كرد یا نه، كه در هر صورت، ضررى به سیر منطقى مباحث اصول عقاید نمىزند و ما براى اعتقاد به نبى و شریعت او، به بیش از این مقدار كه ثابت شد، نیاز نداریم.
در ادامه بحث عقلى، به ادله گوناگونى كه نویسندگان متعدد در این قسمت ذكر كردهاند، اشاره مىشود:
1. دلیل وثوق و اعتماد:
این دلیل برگرفته از كلام خواجه نصیرالدین طوسى رحمة الله است. (22) خلاصه دلیل این است كه پیامبرانعلیهم السلام براى هدایت و تربیت مردم آمدهاند و تا آنها معصوم نباشند، اعتماد مردم به آنها زمینه تبعیت را فراهم نمىسازد. پس پیامبران علیهم السلام باید معصوم از گناه و خطا باشند.
2. دلیل عصمت از راه تربیت:
بر حسب این بیان، نبى نه تنها با راه آشنا و راهنماست، بلكه به انسان كمك مىكند و او را به مقصود مىرساند. پیامبر آمده است تا «انسان كامل» سازد و او را پرورش دهد. در بُعد تربیتى، بیش از هر چیز، عملكرد و منش مربى مورد توجه است. پس نبى باید معصوم باشد تا هدف تربیت، تزكیه و انسان سازى جامه عمل بپوشد و هر گونه خطایى از او مىتواند به همان اندازه در این هدف، خلل ایجاد كند. (23)
3. دلیل لطف:
عصمت انبیاء علیهم السلام لطف است؛ یعنى موجب نزدیكى مردم به طاعات و پرهیز از محرمات مىشود و پیامبر معصوم بسى بهتر و بیش تر از پیامبر غیرمعصوم موجب هدایت مردم مىشود و لطف بر خداوند واجب است؛ یعنى فراهم كردن هر چه بیش تر زمینههاى هدایت مردم به سوى حق بر او لازم است. پس عصمت در انبیاء علیهم السلام ضرورى است. و البته هر قدر دایره عصمت گسترده تر باشد، لطف نیز بیشتر خواهد بود. بنابراین، مقتضاى رحمت الهى عصمت كامل انبیاء علیهم السلام است. (24)
دلایل نقلى عصمت انبیاء علیهم السلام
الف - عصمت در قرآندر قرآن، آیات متعددى بر عصمت انبیاء علیهم السلام دلالت مىكند. دانشمندان این آیات را بر اساس مراحل عصمت تقسیم كردهاند؛ بعضى مربوط به مرحله ابلاغ رسالت، بعضى ناظر به عصیان و برخى درباره اشتباه است. در ادامه، به چند نمونه از آیات در این زمینه اشاره مىشود:
در آیات 82 و 83 سوره ص خداوند از قول شیطان مىفرماید: « قال فبعزتك لاغوینهم اجمعین الا عبادك منهم المخلصین» ؛ گفت: خدایا، به عزتت سوگند كه البته همه انسانها را گمراه خواهم كرد، بدون استثناء، مگر بندگان خالص تو را.
براى روشن شدن استدلال، باید مفهوم واژه «مخلص» و تفاوت آن با كلمه «مخلص» بیان شود: «مخلص» اسم فاعل از مصدر «اخلاص» و به معناى كسى یا چیزى است كه عمل و عقیده خویش را در راه ایمان به خداوند خالص كرده است. اما «مخلص» اسم مفهوم از مصدر «اخلاص» و به معناى كسى یا چیزى است كه به وسیله دیگرى خالص گردیده است. بنابراین، «مخلصین» كسانى هستند كه با عنایت و امداد الهى، سراپاى وجودشان براى خداوند و به وسیله او خالص گردیده و از این رو، شیطان را هرگز در آنها راهى نیست. (25)
تعبیر «مخلص» بیش از همه بر معصوم منطبق مىشود؛ چرا كه معصوم كسى است كه هیچگاه عصیان خدا و اطاعت شیطان و هواى نفس نمىكند. این تعبیر اگرچه مختص انبیاء علیهم السلام نیست، اما بىتردید، مظهر کامل آن انبیاء علیهم السلام هستند.
در آیه 42 سوره حجر، شبیه دو آیه مذكور آمده و سپس خداوند فرموده است: «ان عبادی لیس لك علیهم سلطان» ؛ اى شیطان، تو بر بندگان من تسلطى ندارى.
از سوى دیگر، در سوره ص پیش از آیات مذكور، برخى از این بندگان خالص را نام مىبرد كه این نشان دهنده آن است كه منظور از«عبادى» یا «عبادنا» چه كسانى هستند. این آیات ابتدا سه نفر از پیامبرانعلیهم السلام را به عنوان خالص شدههاى خداوند و سپس سه نفر دیگر را جزو خوبان مىشمارد.
در آیه 24 سوره یوسف، همین تعبیر «مخلص» را در مورد حضرت یوسف علیه السلام و در آیه 51 سوره مریم در مورد حضرت موسىعلیه السلام به كار مىبرد. این آیات شاهد بر آن است كه این امتیاز مختص افراد محدودى از انبیاء علیهم السلام نیست، بلكه ویژگى مقام و لازمه منصب الهى ایشان است.
آیه یا آیات دیگرى كه دلالت بر این موضوع دارد، مربوط به اطاعت از انبیاء علیهم السلام است. قرآن در آیه 64 سوره نساء مىفرماید: « و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر براى این كه اطاعت شود به اذن خداوند. » با توجه به این آیه شریفه و آیات دیگرى كه در مورد اطاعت از خدا و پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله یا سایر انبیاء علیهم السلام وارد شده و با توجه به این كه انبیاء علیهم السلام و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله الگوى مردم هستند و به این موضوع در آیه 21 سوره احزاب - درباره شخص نبى مكرم اسلام - تصریح شده است (26) به این نتیجه مىتوان رسید كه سخن و عمل پیامبرانعلیهم السلام در همه عرصهها و به طور كلى، واجب الاطاعة و یا قابل پیروى است و این نكته مستلزم پاك بودن آنها از گناه و خطاست.
توضیح استدلال این كه آیات كریمه به طور مطلق، دستور به اطاعت از رسول مىدهند و وقتى اطاعت از كسى مقید به زمانى خاص و فعلى به خصوص نباشد، همه گفتارها و كردارهاى وى قابل پیروى بوده و این نشانگر آن است كه پیامبر گناه یا خطا نمىكند؛ چرا كه در صورت گناه و خطا، طبق دستور الهى، اطاعت از قول و عمل او واجب است. از سوى دیگر، محال است كه در صورت گنهكار و خطاكار بودن پیامبر، اطاعت از او مورد امر الهى واقع شود. در نتیجه، اعمال پیامبر باید مطابق دستورهاى الهى بوده تا همیشه قابل پیروى باشد. همین دلیل در مورد تمام اعمال خلاف یا صحیح پیامبر در تنهایى نیز صادق است؛ زیرا به عنوان مثال، اگر كسى آن كار را از پیامبر ببیند، مىتواند به او تاسى كند و همان مشكل دوباره پیش مىآید.
خلاصه آن كه آیات الهى پیامبران را كاملا منزه و معصوم و قابل اطاعت در همه ابعاد و عرصههاى گفتار و كردار مىداند. همانگونه كه اشاره شد، برخى از آیات قرآن ناظر به عصمت انبیاء علیهم السلام در مقام تلقى، حفظ و ابلاغ رسالت است كه بخش عمده عصمت و بخش مربوط به هدایت ما انسانهایى كه توفیق معاشرت با آنها را نداشتهایم نیز همین مرحله مىباشد؛ از جمله آیات شریفه 26 - 28 سوره جن كه مىفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلك من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصى كل شىء عددا»؛ «او (خداوند) آگاه از غیب است؛ كسى را بر غیب خود مطلع نمىسازد، مگر آن كه او را از میان رسولان برگزید. در این صورت، خداوند محافظان و مراقبانى از پیش رو و پشت سر آن رسول قرار مىدهد تا بداند كه رسولان رسالتهاى پروردگار خود را به خوبى ابلاغ كردهاند و او بر آنچه نزد رسولان است احاطه پیدا كرده و آنچه كه آفریده به خوبى شمرده و بر آن احاطه دارد.»
فاعل «ارتضى» و « یسلك» خداوند است. جملههاى « من بین یدیه و من خلفه» - یعنى پیش رو و پشت سر - مىرساند كه خداوند رسول خود را با گماردن مراقبهایى حفاظت مىكند. در تفسیر این جمله، دو احتمال وجود دارد:
1. این عبارت كنایه از این است كه مراقبها اطراف قلب پیامبر را گرفته و از نفوذ عوامل مخرب جلوگیرى مىكنند؛ نه فراموشى به آن راه پیدا مىكند و نه شیاطین در آن تصرف مىنمایند.
2. ممكن است بگوییم كه پیامبر هنگام دریافت وحى، دو حالت دارد: از آن نظر كه متوجه مقام ربوبى است، حالت پیش رویى دارد و عبارت «من بین یدیه» اشاره به آن است، ولى آنگاه كه وحى الهى را دریافت كرد و متوجه ابلاغ شد، جریان برعكس مىشود؛ رو به مردم و پشت به مقام اخذ وحى مىكند كه عبارت «من خلفه» اشاره به این زمان است. در هر حال، این آیه حاكى از آن است كه وقتى خداوند، غیب خود را بر رسولان آشكار مىكند، فرشتگان را از هر طرف مامور مىكند كه آنان را در اخذ وحى و حفظ و نگاهدارى و ابلاغ آن مراقبت كنند تا دچار اشتباه و لغزش و نیز گناهى نشوند. خلاصه این كه انجام چنین رسالتى بدون عصمت پیامبران صلى الله علیه و آله در مقام تلقى و ابلاغ وحى ممكن نیست. پس آنچه رسولان به ما مىرسانند همان است كه خداوند فرموده و دست خوش تغییرى نشده است.
مؤید این معنا آیات شریفه دیگرى است كه احتمال هرگونه تغییر یا كم و زیاد كردن در فرمانهاى الهى را نفى مىكند. گر چه آیه خطاب به پیامبر خاص است، اما ملاك عام بوده، مطلب در مورد سایر انبیاء علیهم السلام نیز صادق است.
در آیه 15 سوره یونس مىفرماید: « هرگاه آیات روشن ما بر خلق تلاوت شود، منكران معاد، كه به دیدار ما امیدوار نیستند، به رسول ما اعتراض كرده، مىگویند: (اگر تو رسولى) قرآنى غیر از این نیز بیاور و یا همین را به قرآن دیگرى مبدل ساز! در پاسخ آنها بگو: من چنین اجازه و قدرتى ندارم كه از پیش خود آن را تبدیل كنم؛ من جز آنچه را به من وحى شود تبعیت نمىكنم. من ترس آن دارم كه مرتكب عصیان در برابر پروردگار خویش شوم و در نتیجه، گرفتار عذاب سخت روز بزرگ رستاخیز گردم. »
در آیات 44 - 47 سوره الحاقة مساله مزبور با تاكید بیشترى مطرح گردیده و آمده است:
«اگر محمد به دروغ سخنانى به ما نسبت مىداد، محققا ما او را به قهر و انتقام مىگرفتیم و سپس رگ وتین (رگ حیات) او را قطع مىكردیم و هیچ یك از شما بر دفاع و جانبدارى از او قادر نبودید. »
ب - عصمت در روایات
و حال سیرى كوتاه در میان روایات اهل بیتعلیهم السلام. امام رضاعلیه السلام به مامون مىنویسند: «از اصول دین امامیه این است كه خداوند هرگز اطاعت كسى را كه باعث گمراهى و فریب مردم مىشود، واجب نمىكند و هرگز از میان بندگان خویش، كسى را كه مىداند به او كفر مىورزد و سر تسلیم فرود نمىآورد و به جاى آن، به عبادت شیطان مىپردازد، بر نمىگزیند و براى انجام رسالت خویش انتخاب نمىكند.»(27) و با توجه به این كه پیروى از گناهكار و خطاكار - در هر دو صورت - موجب گمراهى، فریب و انحراف مىشود یا دست كم، احتمال گمراهى و ضلالت دارد، این حدیث شریف تصریح مىكند كه هیچگاه خداوند اطاعت از چنین پیامبرانى را بر مردم واجب نمىكند. پس شرط رسالت، عصمت است.
از جمله مؤیدات بحث، دقت در كلمه «حجت» است. این واژه در بیانات ائمه اطهارعلیهم السلام وارد شده است. «حجت» یعنىآنچه دلیل است و بر اساس آن مىتوان احتجاج كرد و وسیلهاى است كه طرفین بر اساس آن مىتوانند همدیگر را مؤاخذه و محكوم كنند. وقتى به كسى گفته مىشود:« حجتخدا» ، سخن و عمل او حجت است؛ اگر مردم خلاف او قدم بردارند، از طرف او و خدا مؤاخذه مىشوند و اگر از او تبعیت كنند، كسى حق مؤاخذه آنها را ندارد و مىتوانند پاسخگو باشند كه كار و سخن ما بر اساس حجت بوده است.
یكى از احادیث درباره عصمت پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله - به طور خاص - سخن روشن و صریح امیرمؤمنانعلیه السلام در خطبه «قاصعه» است، در نهجالبلاغه، مولا مىفرماید: «خداوند از همان ابتداى طفولیت و شیرخوارگى، بزرگترین ملك از ملایك خود را با پیامبر همراه و قرین كرد تا شب و روز راه بزرگوارىها و خوبىهاى اخلاق را به او بنماید. » این كلام مساله عصمت پیامبرصلى الله علیه وآله را پیش از بلوغ و پس از آن در خلوت و جلوت شامل مىشود.
دلیل دیگرى كه عام است و عصمت همه پیامبران را اثبات مىكند، سخن امام رضاعلیه السلام در مناظره با مامون عباسى است.
شیخ صدوق رحمة الله در عیون اخبار الرضاعلیه السلام نقل مىكند كه در جلسهاى، مامون از امام رضاعلیه السلام پرسید: اى پسر رسول خدا، آیا این سخن شما نیست كه « ان الانبیاء معصومون؟ » ؛ به راستى، همه پیامبران معصومند. حضرت در جواب فرمودند: « بله، سخن ماست.» او سپس به دنبال آن، مواردى از شبهات نسبت به عصمت حضرات آدم، یونس، موسى و محمد علیهم السلام پرسید و امامعلیه السلام رفع اشكال نمود و عصمت آنان را تثبیت كردند. (28)
همچنین در زیارت «جامعه كبیره» و برخى دیگر از زیارات، تعابیر بلندى در مورد ائمه اطهار علیهم السلام و عصمت آنها آمده است، با توجه به این كه ائمه اطهارعلیهم السلام، وارثان و جانشینان انبیاء علیهم السلام هستند، به نظر مىرسد مىتوان این عصمت را به پیامبرانعلیهم السلام نیز تعمیم داد. در بخشى از این زیارت مىخوانیم: « سلام بر شما، اى حجتهاى خدا بر اهل دنیا و آخرت، اى دلالت كنندگان بر رضاى الهى. شهادت مىدهم كه شما ائمه هدایت شده و رشد یافته، كامل، معصوم و... هستید. خدا به خلافت شما در زمین راضى شده و شما را معصوم و از لغزشها پاك كرده و از فتنهها و آسیبها در امان داشته است هر كس به شما چنگ زند و از شما پیروى كند، به راه الهى چنگ زده است و... &nh2sp;. » (29)
درباره ادله نقلى، باید توجه داشت كه اعتبار آیات و روایات ائمه معصومعلیهم السلام پس از آن است كه با استدلال عقلى، اصل وجود خداوند و توحید و صفات الهى و ضرورت بعثت انبیاء علیهم السلام و عصمت آنها در پذیرش و ابلاغ وحى اثبات مىشود. سپس با اثبات اعجاز قرآن و رسالت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله، مىتوان به آیات الهى و سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله و نیز اوصیاى ایشان نیز استناد جست. بنابراین، تمسك به دلیل نقلى براى اثبات اصل عصمت پیامبران - از جمله پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله - در تلقى و اعلان وحى مفید نیست. اما پس از اعتبار یافتن كلام پیامبرصلى الله علیه وآله و قرآن و ائمه اطهارعلیهم السلام، براى اثبات دامنه گسترده تر عصمت و امضاى حكم عقل، مىتوان از آن بیانات استفاده كرد.
سهو النبى
در پایان مقال، نگاهى كوتاه به مساله «سهو النبى» ؛ بحثى كه از قدیم مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده و آثار زیادى را به خود اختصاص داده است. منظور از اشتباه و سهو در اینجا، هم خطاى در تطبیق امور شرعى است - مثل این كه پیامبر در ركعات نماز سهو نماید(30) - و هم خطاى در امور عادى و مسائل شخصى روزمره - مثل این كه پیامبر در مقدار بدهكارى خود به كسى اشتباه كند. اشاعره و معتزله در این زمینه، قایل به جواز و امكان هستند؛ چرا كه ارتكاب گناه صغیره را سهوا جایز مىدانند. پس به طریق اولى اشتباه را ممكن مىدانند. اما اكثریت قریب به اتفاق امامیه اشتباه پیامبران علیهم السلام را جایز نمىدانند. (31)
شیخ بهایى در جواب شخصى كه مىگفت: مرحوم ابن بابویه به جواز سهوالنبى قایل شده، سخن جالبى دارد: « بلكه ابن بابویه اشتباه كرده است؛ چرا كه او نسبت به پیامبر اولىتر است كه اشتباه كند و احتمال خطاى او بیشتر است.»(32) اما به هر روى، علماى متعددى مانند شیخ مفید، شیخ طوسى، محقق حلى، علامه حلى، خواجه نصیرالدین طوسى، شهید اول، فاضل مقداد، شیخ حر عاملى و علامه مجلسى رحمة الله به جایز نبودن سهوالنبى تصریح نموده و در مورد علت آن، به مخالفت جواز اشتباه با اعتمادى كه انسانها باید به پیامبر داشته باشند و زیر سؤال رفتن اعمال و اقوال انبیاء علیهم السلام و همچنین ایجاد نفرت مردم و نیز مردود بودن روایات اندكى كه حاكى از خطاى پیامبر است، استناد نمودهاند. (33)
خلاصه بحث آن كه از مجموع این نوشتار برمىآید كه پیامبران الهى علیهم السلام به دلایل عقلى و نقلى، در مقام ابلاغ دستورات الهى و در مقام علم و عمل معصوم هستند و در عین داشتن اختیار، مؤید به تاییدات و روح الهى براى انجام وظیفه بزرگ هدایت بشریت مىباشند. و اگر چه بسیارى از آیات و روایات بر بخشى از عصمت نبى دلالت مىكند، اما با مراجعه به مجموعه آیات و روایات، اعتقاد شیعه امامیه در زمینه عصمت كامل آنان تثبیت مىگردد.
پىنوشتها:1- دونالدسن، عقیدة الشیعة، ص 328 / گلدزهیر، العقیدة و الشریعة، ص 180.
2- تحریم/ 6 .
3- فصلت/ 42.
4- عمرو بن بحرابى عثمان الجاحظ، رسائل، تحقیق عمر ابوالنصر، ص 228.
5- ابوالحسین احمد بن فارس بن زكریا، مقاییس اللغة، ج 4، ص 331.
6- فاضل مقداد، ارشاد الطالبیین، ص 301.
7- السیدالشریف على بن محمد الجرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 280.
8- محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، 1372، درس 24 .
9- عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص 5 .
10- جعفر سبحانى، منشور جاوید، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374، ج 5، ص 21/ شیخ مفید، علامه حلى، فاضل مقداد و برخى دیگر عصمت را موهبتى الهى دانستهاند.
11 و 12- محمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 142 به نقل از: منشور جاوید، ج 5، ص 12/ ج2، ص 82 .
13- محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیتعلیهم السلام، ج 1، ص 273، كتاب «الحجة» .
14- همان، ج 1، ص 272.
15- گروه ازارقه از فرقه خوارج .
16- گروه حشویه .
17- ابوعلى جبایى و پیروان او .
18- قاضى عبدالجبار و پیروان او. ر. ك. به: قاضى عبدالجبار المعتزلى، شرح الاصول الخمسة، صص 575 - 573 .
19- فاضل قوشچى، شرح تجرید الاعتقاد، ص 464 .
20- نظیر این بیان را در مورد علم معصومانعلیهم السلام داریم؛ یعنى بخشى از علم وسیع امام و نبى لازمه وظیفه الهى آنهاست و عقل نیز این را تایید مىكند، اما نقل علم گسترده ترى را اثبات مىكند. در زمینه علم امام، رجوع كنید به: اصول كافى، ج 1، ص 372 به بعد.
21- آموزش عقاید، درس 24.
22- علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق. ، المقصد الرابع، المسالة الثالثة.
23- راه اول و دوم در بیشتر منابع كلامى آمده است؛ از جمله آموزش عقاید، ناصر مكارم شیرازى، رهبران بزرگ، منشور جاوید.
24- عبدالرزاق فیاض لاهیجى، گوهر مراد، تصحیح و تعلیق على ربانى گلپایگانى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1372، ص379 .
25- البته خالص كردن الهى با توجه به قابلیت وجودى افراد و دیگر شرایط است و در هر حال، به نحوى نیست كه موجب سلب اختیار نبى شود، وگرنه وجود جبر، تكلیف و پاداش و ارزشها جایى نخواهد داشت. در دعاى «ندبه» درباره اولیاء و پیامبران الهىعلیهم السلام از جمله حضرت آدم و موسى و عیسىعلیه السلام مىخوانیم: «اولئك الذین استخلصتهم لنفسك و دینك... » ، آن اولیایى كه آنها را خالص كردهاى براى خودت و دینت ... .
26- « لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة. »
27- محسن غرویان و دیگران، بحثى مبسوط در آموزش عقاید، قم، دارالعلم، 1371، ص 85 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق. ، ج 11، ص 76 .
28- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضاعلیه السلام، باب 15، ص 155.
29- شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، باب زیارات جامعه .
30- منشا اصلى این بحث از آنجاست كه روایات محدودى نقل شده كه در كتب روایى اصل تسنن و شیعه آمده؛ مانند این كه پیامبر صلى الله علیه وآله نماز ظهر یا عصر را اشتباها دو ركعت خواند و سپس با تذكر مامومان، متوجه شد و جبران كرد و مضامین دیگرى در این باره.
31- 32- مرحوم صدوق و استادش، محمد بن حسن بن ولید، سهو النبى صلى الله علیه وآله را جایز مىدانند. ر. ك. به: الالهیات، نگارش حسن بن محمد مكى العاملى، قم، المركزالعالمى للدراسات الاسلامیة، 1411 ق. ، ج2، ص191 / ج2، ص190.
33- براى اطلاع بیشتر. ر. ك. به: كتبى كه در این زمینه نوشته شده است؛ از جمله الالهیات، ج 2، ص 180 - 196 / منشور جاوید، ج 6، صص 129 - 165.
سایر منابع:
- محمدتقى مصباح یزدى، راهنما شناسى، تهران، امیركبیر، 1375.
- جمعى از نویسندگان، معارف اسلامى، قم، سمت، 1371.
&nh2sp;مولف : حمید كریمى؛ دانش پژوه كارشناسى ارشد رشته كلام .