بررسی نظریه اخلاق تکاملی
بر طبق این نظریه اخلاق پدیده ای است که ضمن تکامل موجوداتی اجتماعی و هوشمند، خود به خود پدید می آید، نه آن طور که الهی دانان یا فیلسوفان آن را نتیجه وحی الهی یا کاربرد قوای ناطقه می دانند.
«اخلاق تکاملی» یا «زیست شناختی سازی اخلاق» نظریه ای در اخلاق است. طرفداران این نظریه می گویند: انتخاب طبیعی، حسی اخلاقی را در انسان القاء کرده است.
بر طبق این نظریه اخلاق پدیده ای است که ضمن تکامل موجوداتی اجتماعی و هوشمند، خود به خود پدید می آید، نه آن طور که الهی دانان یا فیلسوفان آن را نتیجه وحی الهی یا کاربرد قوای ناطقه می دانند.
اخلاق تکاملی می کوشد بر شکاف میان فلسفه و علوم طبیعی پل بزند. از این دیدگاه اخلاق به عنوان سازشی سودمند تفسیر می شود که با فراهم ساختن امتیازی انتخابی، شایستگی دارندگان خود را افزایش می دهد.
این نظریه در سال 1871، با انتشار کتاب «تبار انسان» اثر چارلز داروین عرضه شد. داروین به دنبال نظریه «اصل انواع» درباره تکوین تکاملی، ایده هایش را در مورد انسان به کار برد و ادعا کرد که انسان باید از شکلی کم سازمان یافته تر _در واقع از چهارپایی دم دار و پرمو… ساکن دنیای قدیم _ اشتقاق یافته باشد.
مهم ترین مشکلی که داروین در این تبیین می دید، استاندارد بالای کیفیات اخلاقی مشهود در انسان بود. داروین در مواجهه با این معما و برای حل آن، فصل بزرگی از کتاب خویش را به تبیین های تکاملی حس اخلاقی اختصاص داد و استدلال کرد که حس اخلاقی باید در دو گام اصلی تکامل یافته باشد.
نخست آن که؛ ریشه اخلاق انسان در غرایز اجتماعی نهفته است.
دوم آن که؛ با توسعه قوای عقلی، انسان توانست درباره اعمال گذشته و انگیزه هایشان بیندیشد و به این ترتیب با اعمال و انگیزه های دیگران و نیز خودش موافقت یا مخالفت کند. این به ایجاد یک وجدان انجامید که تبدیل به «مراقب و داور برین» تمام اعمال شد.
داروین تحت تاثیر مکتب “فایده باوری” معتقد بود که اصل “بیشترین خوشبختی”، از سوی موجودی اجتماعی با ظرفیت های فکری بسیار تکامل یافته و دارای وجدان، ناگزیر به عنوان معیاری برای شایست و ناشایست در نظر گرفته خواهد شد.
توماس هاکسلی در کتاب «تکامل و اخلاق» به اخلاق تکاملی ایراد می گیرد و می نویسد: دزد و قاتل همان قدر از طبیعت پیروی می کنند که یک آدم نوع دوست و نیکوکار. تکامل کیهانی شاید به ما بیاموزد که تمایلات خیر و شر در انسان چگونه ممکن است پدید آمده باشند، اما، فی نفسه، از ارائه دلیلی بهتر از دلایل قبلی برای آن که چرا آن چه که خیر می خوانیم به آن چه که شر می نامیم ارجحیت دارد ناتوان است
نخستین چالشی که در پیش روی داروین است این است که آیا او بر اساس این ادعاها می تواند به این دو پرسش بنیادی اخلاق پاسخ گوید که:
1- چگونه می توان خیر و شر را از هم تمییز داد؟
2- چرا ما باید نیک باشیم؟
چنان چه تمام ادعاهای او درست باشد آیا واقعاً خواهد توانست به پرسش های فوق پاسخ دهد؟
پس از داروین مهم ترین نقش در اخلاق تکاملی، توسط هربرت اسپنسر[1] پرشورترین مدافع این نظریه و خالق نظریه داروینیسم اجتماعی، ایفا شده است.
نظریه اسپنسر را می توان در سه مرحله جمع بندی کرد:
اول: اسپنسر نیز هم چون داروین به نظریه فایده باوری لذت اندیش، آن طور که جرمی بنتام[2] و جان استوارت میل[3] پیشنهاد کرده بودند، باور داشت. از دیدگاه او، “کسب لذت و پرهیز از درد” به تمامی اعمال انسان جهت می بخشد.
دوم: لذت را به دو طریق می توان کسب کرد، یکی با سود بردن شخصی و دیگری با سود رساندن دیگران، این بدان معنا است که خوردن غذای دلخواه خویش و غذا دادن به دیگران هر دو برای انسان تجربه هایی لذت بخش اند.
سوم: هم کاری دوجانبه میان انسان ها برای هماهنگی در به خویش سود رساندن و به دیگری سود رساندن، لازم است و به همین دلیل است که اصول انصاف در انسان پدید آمده تا صفات خودخواهانه و فداکارانه را به تعادل درآورد.
خلاصه آن که اسپنسر واقعیت های زیست شناختی (تنازع بقا، انتخاب طبیعی و بقای اصلح) را به سطحی ارتقا داد که تجویزی برای کردار اخلاقی باشند.[4]
برای مثال به عقیده او زندگی برای انسان یک مبارزه (تنازع) است و برای این که بهترین باقی بماند (بقا)، لازم است سیاستی دنبال شود که در آن هیچ حمایتی از ضعیف ترها به عمل نیاید. اسپنسر در «اصول جامعه شناسی» می نویسد: «کمک به تکثیر بدها عملاً مثل آن است که برای فرزندان مان، مغرضانه انبوهی از دشمن فراهم کنیم».
فلسفه اسپنسر، به ویژه در آمریکای شمالی در قرن نوزدهم، از محبوبیت و رواج گسترده ای برخوردار شد، اما در قرن بیستم به طور چشمگیری افت کرد.
اما او به دو پرسش اساسی اخلاق چه پاسخی می تواند بدهد؟ چگونه می توانیم خیر و شر را از هم تمییز دهیم و چرا باید نیک باشیم؟ پاسخ اسپنسر به پرسش نخست با پاسخ داروین یکسان است؛ زیرا هر دوی آنها مدافع فایده باوری لذت اندیشانه بودند، اما پاسخ او به پرسش دوم از این قرار است که تکامل برابر است با پیشرفت برای بهتران (در مفهوم اخلاقی کلمه) و بنابراین هر چیز که در تأیید نیروهای تکاملی باشد خوب خواهد بود. استدلالی که پشت این ادعا است آن است که اگر به سوی طبیعت حرکت کنیم، خودش به ما نشان می دهد که چه چیزی خوب است؛ و از این رو «تکامل فرآیندی است که در درون خویش ارزش می زاید». پس اگر تکامل بیان کننده خیر اخلاقی باشد، ما باید فارغ از سودجویی آن را تأیید کنیم. در حالی که پیش از این، خیر اخلاقی توسط اسپنسر با لذت و خوشبختی همگانی انسان، یکی دانسته شد. در این صورت اگر فرآیند تکاملی ما را به سوی این لذت همگانی هدایت کند، دلیلی خودخواهانه برای اخلاقی بودن در دست ما است، به این معنا که خواهان خوشبختی یا سعادت همگانی هستیم، اما برابر دانستن رشد و شکوفایی با پیشرفت اخلاقی به نفع بهتران، داوری ارزشی مهمی است که نمی توان آن را بدون شواهد بیشتر پذیرفت و بیشتر نظریه پردازان تکاملی از این ادعا دست کشیده اند. علاوه بر این؛ ادعای فوق، موضوع ایراد های مفهومی دیگری نیز هست یعنی استنباط «باید» از «است» و ارتکاب مغالطه طبیعت باورانه.
دیوید هیوم[5] نخستین فیلسوفی بود که استدلال کرد که قوانین هنجارگذار را نمی توان از واقعیت های تجربی استنباط کرد، وی در «رساله ای درباره طبیعت انسان» می نویسد: «در هر نظام اخلاقی که تاکنون با آن روبه رو شده ام، همواره پی برده ام که نویسنده مدتی به شیوه معمول استدلال ادامه می دهد و به اثبات وجود یک خدا یا انجام مشاهداتی درباره امور انسانی می پردازد، سپس ناگهان شگفت زده در می یابم به جای روابط عادی میان گزاره ها یعنی «است» و «نیست»، با هر گزاره ای که روبه رو می شوم به نوعی با یک «باید» یا یک «نباید» در ارتباط است. این تبدیل، نامحسوس اما دارای بزرگ ترین پیامد است.»
توماس هاکسلی[6] در کتاب «تکامل و اخلاق» به اخلاق تکاملی ایراد می گیرد و می نویسد: «دزد و قاتل همان قدر از طبیعت پیروی می کنند که یک آدم نوع دوست و نیکوکار. تکامل کیهانی شاید به ما بیاموزد که تمایلات خیر و شر در انسان چگونه ممکن است پدید آمده باشند، اما، فی نفسه، از ارائه دلیلی بهتر از دلایل قبلی برای آن که چرا آن چه که خیر می خوانیم به آن چه که شر می نامیم ارجحیت دارد ناتوان است.»
فیلسوف انگلیسی، جورج ادوارد مور[7] در سال 1903 کتابی زمینه ساز تحت عنوان «مبادی اخلاق» منتشر ساخت که یکی از چالش گرترین مسائل را پیش روی اخلاق تکاملی نهاد. یعنی “مغالطه طبیعت باورانه”.
“مغالطه طبیعت باورانه” چیست و چه مشکلی برای اخلاق تکاملی به وجود می آورد؟
برای روشن شدن مفهوم و اشکالات “مغالطه طبیعت باورانه” تو ضیحات زیر لازم است:
در تعریف «خیر» و این که آیا «خیر» کیفیتی بسیط است یا مرکب، “مور” می گوید: کیفیات بسیط تعریف ناپذیرند چرا که نمی توان آنها را با استفاده از کیفیات بنیادی تر توصیف کرد. از سوی دیگر کیفیات مرکب را می توان با استفاده از ترسیم طرح کلی کیفیات بنیادی شان تعریف کرد. «خیر» کیفیتی بسیط است که نمی توان آن را با استفاده از کیفیات بنیادی تر توصیف کرد.
ارتکاب “مغالطه طبیعت باورانه” یعنی تلاش برای تعریف «خیر» با ارجاع به سایر کیفیات طبیعی که به طور تجربی پژوهش پذیرند. این دریافت از «خیر» هم برای داروین و هم برای اسپنسر مشکلات جدی به وجود می آورد. هر دوی آنها به پیروی از “بنتام” و “میل”، “خیر اخلاقی” را با “لذت” یکی دانسته اند. این یعنی آن که آنها مرتکب مغالطه طبیعت باورانه شدند زیرا خیر و لذت با هم یکی نیستند. از این گذشته اسپنسر نیکی را با «تکامل عالی» یکی دانسته و به این ترتیب بار دیگر مرتکب مغالطه طبیعت باورانه شده است. [8]
اما او به دو پرسش اساسی اخلاق چه پاسخی می تواند بدهد؟ چگونه می توانیم خیر و شر را از هم تمییز دهیم و چرا باید نیک باشیم؟ پاسخ اسپنسر به پرسش نخست با پاسخ داروین یکسان است؛ زیرا هر دوی آنها مدافع فایده باوری لذت اندیشانه بودند، اما پاسخ او به پرسش دوم از این قرار است که تکامل برابر است با پیشرفت برای بهتران (در مفهوم اخلاقی کلمه) و بنابراین هر چیز که در تأیید نیروهای تکاملی باشد خوب خواهد بود
یکی از مهمترین مسائلی که اخلاق تکاملی با آن رو به رو می شود آن است که اخلاق یک زمینه واحد با یک موضوع واحد برای پژوهش نیست. بلکه می توان آن را به حوزه های گوناگونی تقسیم کرد و اخلاق تکاملی ممکن نیست بتواند در همه آنها نقش داشته باشد.
به هر حال اخلاق تکاملی، از آن جا که نوعی «اخلاق علمی» است مانند همه نمونه های دیگر، مشی طبیعت را ملاک و مبنای عمل انسان قرار می دهد و به او می آموزد که چه باید کند و خود را چگونه از مرحله هست و طبیعت، در آورد.
در اخلاق تکاملی، واقعیتی که برای پیروی و استناد، پیشنهاد می شود مشی تکاملی طبیعت است و در این خلاصه می شود که چون در طبیعت [و یا در مجموع تاریخ] تکامل هست، ما هم باید فرداً و اجتماعاً، رو به تکامل آوریم، و به سخن دیگر ، مشی تکامل طبیعت نه تنها به ما نشان می دهد که در چه راهی می رویم ، بلکه می نمایاند که در چه راهی باید برویم.
اخلاق تکاملی در اساس، اخلاقی ظاهر پرست است، یعنی به پیروزی ظاهری و خارجی، ارزش صدر در صد می دهد، و آن را ملاک و معیار خوبی و درستی می شناسد و آن چه را هم که به این پیروزی خارجی، منتهی می گردد، مشروح و مباح و صحیح می شمارد. به تعبیر دیگر اخلاق تکاملی نوعی اخلاق “هر چه پیش آید خوش آید”، است.
اخلاق تکاملی، اخلاقی نزاع طلب نیز هست؛ زیرا قانون تنازع بقاء را چراغ راه خود قرار داده است و اخلاق چنگ و دندان را توصیه و ترویج می کنند.
و همین ها موجب گشته است تا این نظریه و جهان بینی اخلاقی، پیامد های غیر قابل دفاعی را در پی داشته باشد از جمله این که؛ باید ملتزم شود:
1- نژاد پرستی نیز نوعی اخلاقی علمی است.
2- منطق زور، یک منطقی علمی است و دیکتاتوری باید نظامی طبیعی وانمود شود.[9]
و بدیهی است که اگر بعضی از این اشکالات و چالش ها قابل دفاع باشد، نمی توان از تمام آن ها پاسخ گفت یا آن ها را نادیده گرفت.
پی نوشت ها :
[1] H.Spencer
[2] J.Bentham
[3] J.Stuart Mill
[4] ر.ک: اسپنسر ، اصول جامعه شناسی.
[5] D.Hume
[6] T.Huxley
[7] G.Moore
[8] ر.ک: جورج ادوارد مور، مبادی اخلاق.
[9] ر.ک: عبد الکریم سروش، دانش و ارزش.
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان
منبع :سایت اسلام پدیا