تبیان، دستیار زندگی
انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت در راه زیارت خانه خدا و سفر حج نمونه‏ هایى از كرم و سخاوت امام(ع)  نامه پر بركت شاخه ‏گل پر بركت دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسیله امام یکی از مسائل مهمی که همیشه در مورد انسان مطرح می شود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسوه اخلاق حسنه(1)

تواضع و فروتنى آن حضرت انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت در راه زیارت خانه خدا و سفر حج نمونه‏هایى از كرم و سخاوت امام(ع)

 نامه پر بركت

شاخه ‏گل پر بركت دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسیله امام

یکی از مسائل مهمی که همیشه در مورد انسان مطرح می شود؛ اخلاق حسنه می باشد که انسان کامل باید خود را به آن متخلق نماید. اهل بیت علیهم السلام تنها انسان هایی هستند که در این باب موفق بوده، و در این باب گوی سبقت را ربوده اند. در این مقاله قصد داریم که شمه‏اى از فضایلاخلاقیامام مجتبى علیه السلام راکه به عنوان الگو نیز مطرح هستند، بیان نماییم. باشد که راهگشایی برای نیل به انسانیت باشد.

مرحوم شیخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت كرده كه آن حضرت فرمود:

حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود كه وقتى حج‏ به جاى مى‏آورد، پیاده به حج مى‏رفت و گاهى نیز پاى برهنه راه مى‏رفت.

و چنان بود كه وقتى یاد مرگ مى‏كرد مى‏گریست، و چون یاد قبر مى‏نمود مى‏گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد مى‏كرد مى‏گریست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قیامت- مى‏شد مى‏گریست. و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خداى تعالى در محشر مى‏افتاد، فریادى مى‏زد و روى زمین مى‏افتاد...

و چون به نماز مى‏ایستاد بندهاى بدنش مى‏لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى‏شد مضطرب و نگران مى‏شد و از خداى تعالى رسیدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى‏كرد... و هرگاه در وقت ‏خواندن قرآن به جمله‏« یا ایها الذین آمنوا» مى‏رسید مى‏گفت: « لبیك اللهم لبیك‏»...

و پیوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مى‏دید به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه كس فصیح تر بود... (1)

و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روایت كرده كه گوید:

"ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص) ما بلغ الحسن‏» احدى پس از رسول خدا(ص) در شرافت مقام به حسن بن على(ع) نرسید."

و سپس مى‏گوید: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانه‏اش فرش مى‏گستراندند، و چون امام(ع) مى‏آمد و روى آن فرش مى‏نشست، راه بسته مى‏شد و بند مى‏آمد، زیرا كسى از آنجا نمى‏گذشت جز آن كه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى‏ایستاد و جلو نمى‏رفت، و هنگامى كه امام(ع) از ماجرا مطلع مى‏شد برمى‏خاست و داخل خانه مى‏شد و مردم هم مى‏رفتند و راه باز مى‏شد...

ودر ادامه این حدیث، راوى گوید:

« و لقد رایته فى طریق مكة ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رایت‏ سعد بن ابى وقاص یمشى‏» (2)؛من آن حضرت را در راه مكه پیاده مشاهده كردم و هیچ یك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آن كه پیاده مى‏شد و پیاده مى‏رفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را دیدم (به احترام آن حضرت) پیاده مى‏رفت. و از روضة الواعظین فتال نیشابورى روایت كرده كه گوید:

«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهى ضیفك ببابك یا محسن قد اتاك المسى‏ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندك یا كریم...»؛حسن بن على(ع) چنان بود كه چون وضو مى‏گرفت‏ بندهاى استخوانش به هم مى‏خورد و رنگش زرد مى‏گشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر كس كه در پیشگاه پروردگار بزرگ مى‏ایستد باید این گونه باشد كه بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود. و چون بر در مسجد مى‏رسید، سرش را بلند كرده و مى‏گفت:

خدایا میهمانت ‏بر در خانه توست، اى نیكوكار! بدكار به درب خانه‏ات آمده، پس، از زشتی هایى كه نزد من است‏ به خوبى‏هایى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!

و از كتاب فائق زمخشرى روایت كرده كه گوید: رسم امام حسن(ع) چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مى‏شد با كسى سخن نمى‏گفت تا آفتاب طلوع كند...

و آن حضرت بیست و پنج ‏بار پیاده حج ‏به جاى آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم كرد...( یعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...)(3)و از حلیة الاولیاء ابى نعیم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع) روایت نموده كه فرمود:"من از خدا شرم دارم كه دیدارش كنم و پیاده به خانه‏اش نرفته باشم. و به همین خاطر بیست‏ بار پیاده از مدینه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روایت كرده كه حسن بن على(ع) دو بار همه مالش را با خدا تقسیم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلین خود را...

و به سند خود از على بن جذعان روایت كرده كه گوید: حسن بن على(ع) دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد... .

تواضع و فروتنى آن حضرت

ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت كرده‏اند كه امام حسن بن على(ع) بر جمعى از فقرا (4)عبور كرد كه روى زمین نشسته و تكه‏هاى نانى در پیش روى خود گذارده و مى‏خوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف كرده گفتند:

هلم یابن بنت رسول الله الى الغداء»!؛اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه!

امام(ع) پیاده شد و این آیه را خواند: ان الله لا یحب المستكبرین‏؛بهراستى كه خدا مستكبران را دوست نمى‏دارد!

و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سیر شدند امام(ع) آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذیرایى و اطعام كرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت‏ یافت فرمود:

«الفضل لهم (5)لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه‏» (6)؛با همه اینها فضیلت و برترى از آنهاست، زیرا آنها بهغیر از آنچه ما را بدان پذیرایى و اطعام كردند چیز دیگرى نداشتند، ولى ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم!

ملا محمد باقر مجلسى(ره) در بحارالانوار از برخى كتاب هاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجیح روایت كرده كه گوید:

حسن بن على(ع) را دیدم كه غذا مى‏خورد و سگى نیز در پیش روى او بود كه آن حضرت هر لقمه‏اى كه مى‏خورد لقمه دیگرى همانند آن را به آن سگ مى‏داد.

من كه آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مى‏دهى ‏من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟ در جواب من فرمود: او را بهحال خود واگذار كه من از خداى عزوجل شرم دارم كه حیوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چیزى بخورم و به او نخورانم! (7)

سیوطى در كتاب تاریخ الخلفاء روایت كرده كه هنگامى امام حسن(ع) در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیرى وارد شد، امام(ع) به آن مرد فقیر خوش‏ آمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:

«انك جلست على حین قیام منا افتاذن بالانصراف‏»؟؛اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من مى‏دهى؟

مرد فقیر عرض كرد:

«نعم یابن رسول الله‏»؛آرى اى پسر رسول خدا (8)

انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت

از كتاب سیر اعلام النبلاء ذهبى- یكى از دانشمندان اهل سنت- از ام موسى روایت ‏شده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع) آن بود كه چون به بستر خواب مى‏رفت، سوره كهف را مى‏خواند و مى‏خوابید. (10)و زمخشرى در كتاب ربیع الابرار روایت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مى‏شد رنگش تغییر مى‏كرد و مى‏فرمود:

«حق على من اراد ان یدخل على ذى العرش ان یتغیر لونه‏.» (9)

شیخ صدوق(ره) در كتاب امالى به سندش از امام رضا(ع) روایت كرده كه فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع) رسید، گریست!

به آن حضرت عرض شد: چگونه مى‏گریى با این كه مقام شما نسبت‏ به رسول خدا(ص) آنگونه است؟ و رسول خدا(ص) درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (10)و بیست مرتبه پیاده حج ‏به جاى آورده‏اى؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسیم كرده‏اى؟

امام(ع) در پاسخ فرمود: «انما ابكى لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبة‏» (11)؛من به دو جهت مى‏گریم یكى براىوحشت از روز قیامت و دیگرى براى فراق دوستان!

و در روایت دیگرى از طریق اهل سنت آمده كه چون برادرش حسین(ع) سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود:

«یا اخى ما جزعى الا انى ادخل فى امر لم ادخل فى مثله و ارى خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط‏» (12)   ؛برادر جان بى‏تابى من نیست جز براى آن كه در چیزى درآیم كه همانندش ‏را ندیده و داخل نشده‏ام، و خلقى از خلق هاى خدا را مى‏بینم كه همانندشان را ندیده‏ام.

و در حدیث دیگرى است كه فرمود:« انى اقدم على امر عظیم و هول لم اقدم على مثله قط‏» (13)؛و این اشعار را نیز ابن آشوب و دیگران در بى‏اعتبارى دنیا و زهد در آن، از آن حضرت روایت كرده‏اند:

قل للمقیم بغیر دار اقامة

حان الرحیل فودع الاحبابا

ان الذین لقیتهم و صحبتهم

صاروا جمیعا فى القبور ترابا

(بگو بدان كه رحل اقامت ‏به سراى ناپایدار افكنده، زمان كوچ نزدیك شده با دوستان وداع كن. آنها كه دیدار كردى و همدمشان بودى همگى در گورها به خاك تبدیل شدند.)

یا اهل لذات دنیا لا بقاء لهاان المقام بظل زائل حمق

(اى لذت طلبان دنیاى ناپایدار بهراستى كه جاى گزیدن در سایه ناپایدار حماقت است.)

لكسرة من خسیس الخبز تشبعنى و شربة من قراح الماء تكفینى

و طرة من دقیق الثوب تسترنى  حیا و ان مت تكفینى لتكفینى

(بهراستى كه یك تكه نان عادى مرا سیر كند، و یك شربت آب معمولى مرا كفایت كند. و یك قطعه از پارچه نازك در زمان حیات مرا بپوشاند و اگر مردم نیز براى كفنم كفایت كند.)

در راه زیارت خانه خدا و سفر حج

چنانكهقبلا ذکر شد، امام حسن(ع) بارها پیاده به سفر حج رفت كه عدد آنها را برخى بیست ‏سفر و برخى بیست و پنج ‏سفر ذكر كرده‏اند، كه از آن جمله حاكم نیشابورى- از دانشمندان اهل سنت- به سند خود از عبدالله بن عبید روایت كرده كه گوید:

«لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجائب لتقاد معه‏» (14)؛بهراستى كه حسن بن على بیست و پنج‏ سفر پیاده به حج رفت و مركب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى‏كشیدند.

و نظیر این روایت را بیهقى در سنن كبرى و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبدالله بن عبید روایت كرده‏اند. (15)

چنانكه در بیش از پنجاه حدیث دیگر از راویان و مؤلفان اهل سنت ‏به سندشان از محمد بن على و على بن زید بن جذعان به همین مضمون روایاتى نقل شده است. (16)

و در این باره حدیث جالبى نیز در كتاب هاى كافى و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (17)از ابى اسامة از امام صادق از پدرانش(ع) روایت ‏شده كه متضمن معجزه و كرامتى نیز از آن حضرت مى‏باشد و آن حدیث این است كه فرمود:

حسن بن على(ع) در یكى از این سفرها، از مكه به سوى مدینه حركت كرد و پیاده مى‏رفت، و در اثر همان پیاده‏ روى، پاهاى آن حضرت ورم كرد و برخى از همراهان عرض كردند: خوب است‏ سوار شوید تا این ورم بر طرف گردد؟

امام(ع) فرمود: نه، ولى ما هنگامى كه به منزلگاه مى‏رسیم مرد سیاه چهره‏اى پیش ما خواهد آمد كه با خود روغنى دارد و براى مداواى این ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخرید و در خرید با او سختگیرى نكنید(و چانه نزنید).

برخى از همراهان و خدمتكاران عرض كردند: سر راه ما چنین منزلى كه كسى بیاید و چنین دارویى بفروشد نیست!؟

فرمود: چرا این منزل سر راه ماست.

و به دنبال این گفتگو چند میل راه رفتند كه مرد سیاه چهره‏اى پیش روى ایشان در آمد، امام حسن(ع) به خدمتكار خود فرمود: این است آن مرد سیاه (كه گفتم) روغن را به قیمتى كه مى‏گوید از او بگیر، و چون نزد او رفت، مرد سیاه گفت: این روغن را براى چه كسى مى‏خواهى؟

پاسخ داد: براى حسن بن على بن ابیطالب(ع)!

سیاه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع) بردند عرض كرد:

«یابن رسول الله انى مولاك لا اخذ ثمنا ولكن ادع الله ان یرزقنى ولدا سویا ذكرا یحبكم اهل البیت فانى خلفت امراتى تمخض‏»؛اى پسر رسول خدا من از دوستان شمایم كه بهایى نخواهم گرفت، ولى از خدا بخواه كه مرا فرزند پسرى صحیح و سالم روزى كند كه شما خاندان را دوست ‏بدارد، زیرا من كه آمدم زنم در حال زاییدن بود.

امام(ع) فرمود: به خانه‏ات برو كه خداى تعالى فرزند پسرى سالم به تو خواهد داد.

مرد سیاه فورا به خانه‏اش رفت و مشاهده كرد كه خداوند پسرى سالم به او عنایت كرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع) بازگشته و به آن حضرت دعا كرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع) نیز روغن را به پاهاى خود مالید و هنوز از آن منزل نرفته بودند كه ورم پاهاى آن حضرت برطرف گردید.

نمونه‏هایى از كرم و سخاوت امام(ع)

درباره سخاوت امام(ع) روایات زیاد و جالبى نقل شده كه برخى از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثى آمده كه امام حسن(ع) هیچ ‏گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه‏» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هیچ ‏گاه سائلى را رد نمى‏كنید؟ پاسخ داد:«انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة‏»! ؛من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.

امام(ع) به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا  بمن فضله فرض على معجل

و من فضله فضل على كل فاضل         و افضل ایام الفتى حین یسئل‏» (18)

(هنگامى كه سائلى نزد من آید به او گویم: خوش آمدى اى كسى كه فضیلت او بر من فرضى است عاجل. و كسى كه فضیلت او برتر است ‏بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست ‏شود.)

این هم داستان جالبى است:

ابن كثیر از علماى اهل سنت در البدایة و النهایة روایت كرده كه امام(ع) غلام سیاهى را دید كه گرده نانى پیش خود نهاده و خودش لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه دیگرى را به سگى كه آنجا بود مى‏دهد.

امام(ع) كه آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این كار چیست؟

پاسخ داد: «انى استحیى منه ان آكل ولا اطعمه‏» ؛من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!

امام(ع) به او فرمود: از جاى خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مى‏كرد از وى خریدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (19)

 نامه پر بركت

ابراهیم بیهقى، یكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (20)روایت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع) آمده و اظهار نیازى كرد، امام(ع) به او فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الینا نقضیها لك‏»؛برو و حاجت ‏خود را در نامه‏اى بنویس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى‏آوریم!

آن مرد رفت و حاجت‏ خود را در نامه‏اى نوشته براى امام(ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود. شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة علیه یابن رسول الله!» ؛بهراستى چه پر بركت ‏بود این نامه براى این مرد اى پسر رسول خدا!)

امام(ع) فرمود: بركت او زیادتر بود كه ما را شایسته این كار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته‏اى كه بخشش و خیر واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست ‏باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت‏ بدهى كه آن را در برابر آبرویش پرداخته‏اى!

شاخه ‏گل پر بركت

زمخشرى در كتاب ربیع الابرار از انس بن مالك روایت كرده كه گوید: من درنزدحسن بن على(ع) بودم كه كنیزكى بیامد و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه كرد.

حسن بن على(ع) به او گفت: «انت‏ حرة لوجه الله‏» ؛تو در راه خدا آزادى!

من كه آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض كردم: كنیزكى شاخه گل بى‏ارزشى به شما هدیه كرد و تو او را آزاد كردى؟ در پاسخ فرمود:

«هكذا ادبنا الله تعالى‏«اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (21)؛اینگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحیه‏اى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید» و بهتر از آن آزادى اوست.

دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسیله امام

از كتاب العدد روایت ‏شده كه گفته‏اند مردى در حضور امام حسن(ع) ایستاده، گفت:

اى فرزندان امیرمؤمنان سوگند به آن كه این نعمت را به تو داده كه واسطه‏اى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمكارم بگیرى كه نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!

امام(ع) كه تكیه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو كیست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟

عرض كرد: فقر و ندارى!

امام(ع) سر خود را به زیر انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود:

«احضر ما عندك من موجود»؟؛هر چه موجودى دارى حاضر كن!

خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد.

امام(ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وى فرمود: به حق همین سوگندهایى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه این دشمنت ‏براى زورگویى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آیى!(22)

پی نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.

2. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.

3. و در پاره‏اى از روایات مانند روایت كشف الغمه از على بن زید بن جذعانروایت ‏شده كه گوید: «خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات‏» (دو بار از مال خود بیرون آمد -یعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد-و سه بار هم با خدا تقسیم كرد یعنى نصف آن را در راه خدا داد...) (بحار، ج 43، ص 349).

4. و در نقل ابن ابى الحدید و ابن قشیرى‏«صبیان‏»(یعنى كودكان) به جاى فقرا ذكر شده.

5. و در نقل ابن قشیرى است كه فرمود: «الید لهم‏» كه در معنى چندان فرقى ندارد.

6. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

7. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.

8. تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 73.

9. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

10. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112.

11. ظاهرا منظور امثال حدیث ‏«ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه‏» است.

12. بحارالانوار، ج 43، ص 332/ امالى مجلسى، ص 39/ كشف الغمة، ص 167.

13. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

14. بحارالانوار، ج 44، ص 154.

15. مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.

16. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

17. بحارالانوار، ج 43، ص 324/ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

18. نقل از كنز المدفون سیوطى، (چاپ بولاق)، ص 234/ نورالابصار شبلنجى، ص 111.

19. البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

20. المحاسن و المساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.

21. ینابیع المودة (چاپ اسلامبول)، ص 225.

22. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.