تبیان، دستیار زندگی
رسول‎خدا در جنگ خیبر به من گفت: «لَأن یَهدِی الله بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمس»، اگر به دست تو یك نفر هدایت شود بهتر است از آنچه كه خورشید بر آن می‏تابد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیره رسول‎الله در جذب

آیت الله آقا مجتبی تهرانی

رسول‎خدا در جنگ خیبر به من گفت: «لَأن یَهدِی الله بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمس»، اگر به دست تو یك نفر هدایت شود بهتر است از آنچه كه خورشید بر آن می‏تابد.

بحث دعا - جلسه سه

أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُكَ وَ اسْمَعْ‏ دُعَائِی‏ إِذَا دَعَوْتُكَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْكَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ»[1]

مروری بر مباحث گذشته

عرض شد ماه مبارك رمضان، ماه تلاوت قرآن، كلام الهی و ماه دعا است؛ یعنی اینكه شخص آنچه از مصدر وحی و از ناحیه ربّ صادر شده را بازگو كرده و در راز و نیاز با ربّ خویش، از او تقاضا داشته باشد.

این دعا است. مفاد دعا هم دفع ضرر و جلب منفعت، اعمّ از معنوی و مادّی است. شب‎های ماه رمضان برای دعا كردن به ضرر خود و غیر نیست. این مطلب را از جلسه گذشته وارد شدم و الآن می‏خواهم آن را به‏صورت واضح و صریح بیان كنم.

نفرین هم شرایطی دارد

فرض كنید نسبت به غیر مطلبی پیش آمده، در این شرایط شما نباید راجع به او نفرین كنید! «نعوذبالله»! اصلاً در قاموس اسلام چنین مطالبی نیست. اگر چنانچه فرصتی باشد راجع به به كفّار و مشركین هم بحث خواهم كرد.

اصل در اسلام جذب است

اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینكه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی كرده و امثال این‎ها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین كنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی كه: خدایا! او را نابود كن و... رفتار درستی نیست. اینكه عرض كردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئله‎ای مسلّم است؛ چه از نظر سیرة عملی معصومین و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی كه در سخنانشان وجود داشته است؛ آن‎ها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً می‎خواستند جذب كنند.

جذب در شیوه رفتاری امیرالمۆمنین

جریانی را ابن ‏ابی‏الحدید از جنگ صفّین نقل می‏كند، می‏گوید: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاویه و همراهان او از شام و این طرف هم علی(علیه‏السّلام) و اصحاب او از كوفه.

چند روز منتظر شدند؛ یك روز، دو روز، سه روز، امّا خبری نشد. نه امیرالمۆمنین کسی پیش او فرستاد، كه بیا بجنگیم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. امیرالمۆمنین هم تا او چیزی نگفته، چیزی نگفت.

 چند روز گذشت. اصحاب علی(علیه‏السّلام) خسته شدند. پیش امیرالمۆمنین(علیه‏السّلام) آمدند و گفتند: ما از كوفه كه بیرون آمدیم زن و بچّه‏هایمان را آنجا نگذاشتیم تا بیاییم اینجا و بمانیم! با این تعبیر گفتند: «یا اَمیرَالمُۆمِنین خَلَّفْنَا ذَرَارِیَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْكُوفَة» زن و زندگی را در كوفه گذاشتیم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»، و آمدیم اطراف شام كه اینجا را برای خودمان وطن بگیریم؟ یعنی آمدیم اینجا تا قصد اقامه كنیم؟

 اصحاب امیرالمۆمنین طعنه‎ای به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِی قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برویم و بجنگیم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم خاطر اینكه ساده بودند، با شنیدن این زمزمه‏ای درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آن‎ها پچ پچ افتاده بود.

یك دسته می‏گفتند: امیرالمۆمنین می‏ترسد بجنگد تا نكند هلاك شود. دسته دیگر می‏گفتند: اصلاً خودِ علی شك دارد كه این جنگ درست است یا نه؟ ببینید چطور می‏خواستند امیرالمۆمنین را به خیال خودشان تحریك كنند كه وارد جنگ شود!

امیرالمۆمنین در جوابشان، گفت: امّا آن مطلب اوّل كه ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را می‏شناسند كه، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از كوچكی‏ام در اسلام نشان می‏دهد كه این مورد در من صدق نمی‎کند

 امّا مطلب دوّم كه شك داشته باشم؛ اگر بنا بود شك كنم باید موقعی كه جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شك می‎کردم. در آنجا افراد چه كسانی بودند؟ می‏دانید؛ اُمّ‏‏المۆمنین! بود که جای شك وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه كسانی در مقابل علی(علیه‏السلام) قرار داشتند! آن‏ها اصحاب پیغمبر بودند.

او می‎خواهد با چه كسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شك كنم، آنجا باید شك می‎کردم. در آنجا شك هم نكردم و جنگیدم. این وصله‏ها به من نمی‏چسبد.

امید به جذبِ یک نفر

امّا مطلب چیست؟ «وَ لكِنِّی أستَأنِی بِالقَومِ عَسَى‏ أن‏ یَهتَدُوا أو تَهتَدِی‏ مِنهُم طائِفَة»،[2] حضرت فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و امیدم این است كه گروهی از این‎ها بیایند و هدایت شوند و به تعبیر ما حقّ را شناسایی كنند و این شرایط به جنگ منتهی نشود؛ چرا؟

سیره رسول‎الله در جذب

«فإن‏ رَسُولَ الله(صلی‏الله‏علیه‏وآله) قالَ لِی یَومَ خَیبَر»، رسول‎خدا در جنگ خیبر به من گفت: «لَأن یَهدِی الله بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمس»،[3]

اگر به دست تو یك نفر هدایت شود بهتر است از آنچه كه خورشید بر آن می‏تابد. این مسئله این‏قدر ارزش دارد. این جمله از پیغمبر را در چند روایت دیده‏ام. حضرت این جمله یك‎بار به معاذ فرمود و یك‎بار هم به سعد. به معاذ فرمود: «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدِك رَجُلاً مِن أهلِ الشِّرك خَیْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ‏ تَكُونَ‏ لَكَ‏ حُمُرُ النَّعَم»،[4]

این یك اصل مسلّم است؛ یعنی اصل جذب، نه دفع. اینکه برای دفع برویم و بكشیم و بگوییم ریشه‏اش را بكن، درست نیست! این حرف‏ها یعنی چه؟ مگر ما حیوان هستیم!

جاذبه در غیر اسلام

اسلام این را می‏گوید. حتّی در غیر از دین اسلام هم این مسئله مطرح شده است. در روایتی دارد كه: «وَ رُوِیَ أَنَّ دَاوُدَ(علیه‏السلام) خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً»، داود تنهایی به صحرا رفت؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ مَا لِی أَرَاكَ وَحْدَانِیّاً»، خدا به او وحی کرد: ای داود! چه شده؟

تو را در بیابان تنها می‏بینم که قدم می‏زنی؛ «فَقَالَ إِلَهِی اشْتَدَّ الشَّوْقُ‏ مِنِّی‏ إِلَى لِقَائِكَ» گفت: خدایا! شوق من نسبت به اینكه تو را ملاقات كنم شدّت پیدا كرده است؛ یعنی برای دیدار تو آمده‏ام! به عشق دیدار تو این‎طور سر به بیابان زده‏ام! «وَ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَ خَلْقِكَ»، این بین من و خلق تو حائل شده است؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ»، خدا به او وحی كرد: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ»، برگرد و به سوی مردم برو! «فَإِنَّكَ إِنْ تَأْتِنِی بِعَبْدٍ آبِقٍ»، اگر یكی از بنده‏هایی را كه از من روگردان شده‏، برگردانی و به‎سوی من بیاوری؛ «أُثْبِتْكَ فِی اللَّوْحِ حَمِیدا».[5]

در جلسه گذشته روایتی از پیغمبر اكرم راجع به آن جوان خواندم که وضعش ناجور بود. حضرت گفت: هیچ‎وقت به ضرر او دعا نكن! «قالَ رَسوُلِ‏الله(صَلی‏الله‏عَلَیه‏وَ‏آلِه‏وَسَلَّم): لا تَمَنّوا هَلاكَ شِبابِكُم وَ اِن كانَ فیهِم غَرام»،[6]

هركس را می‏بینی که دارد ضرر می‏زند و به اصطلاح منحرف است، از خدا نخواه كه او را مرگ بدهد؛ چرا؟ حضرت چند حالت را مطرح كرد، فرمود: ممكن است متنبّه شود، ممكن است چه شود و... حضرت به موارد متعدّدی اشاره كردند.

جوان، حقّ‎جو است

اتّفاقا در باب مسئله‏ی پذیرش خیر و حقّ، جوان سریع‏تر می‏پذیرد. هم زود خراب می‏شود و هم از آن طرف زود آباد می‏شود. البتّه در اینجا نمی‏خواهم این بحث را مطرح كنم، امّا از نظر غالب انبیا مسئله همین است.

ائمّة ما هم به این نكته توجّه داشته‏اند كه جوان‎ها زودتر رو به خیر می‏آورند. پس چرا به ضرر آن‏ها دعا می‏كنی؟ برایش دعای خیر كن! برای هدایتش دعا كن! چون گرفتاری پیدا كرده، دعا كن تا مشكلش حلّ شود! مگر خدا نمی‏تواند!؟

تلقّی نادرست ما از خدا

نمی‎فهمم چه‎طور است که خدای ما همه‎كاره نیست؟ یعنی ما خدا را همه‎كاره نمی‏دانیم. چطور به او می‏گویی: خدا مرگت بدهد! پس معلوم می‏شود خدا می‏تواند او را مرگ بدهد.

آیا اگر نتواند به او می‏گویی؟ تو می‏دانی‏كه خدا می‏تواند او را مرگ بدهد، لذا می‏گویی: خدایا مرگش بده! بنابراین همان‏طوركه خدا می‏تواند، مرگ بدهد آیا می‏تواند اصلاح هم بكند یا نه؟ این چه دیدگاهی نسبت به خدا است؟ نسبت به ضرر چنین دیدگاهی است، امّا نسبت به نفع، مشكوك عمل می‎کنیم! چرا باید این‎طور باشد؟

در روایت دیگری دارد كه امام‎صادق(علیه‏السّلام) به شخصی از اهل بصره رو كرد و گفت: «أَتَیْتَ الْبَصْرَةَ»، بصره رفته‏ای؟ «قَالَ: نَعَمْ قَالَ كَیْفَ‏ رَأَیْتَ‏ مُسَارَعَةَ النَّاسِ‏ فِی هَذَا الْأَمْرِ»، بصری‏ها را راجع به گرایششان به ما چطور دیدی؟

«هَذَا الْأَمْرِ»، به این معنی اشاره دارد، یعنی امامت ما؛ «وَ دُخُولَهُمْ فِیهِ»، و گرایش آن‎ها در ورود به تشیّع چگونه است؟ «فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَقَلِیلٌ»، گفت: خیلی كم است! حضرت به او فرمود: «فَقَالَ عَلَیْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَیْر»،[7] بر شما باد به جوان‏ها! این‎ها زودتر رو به خیر می‏آورند. پیغمبراكرم چه گفت؟

گفت: برای جوانانتان هیچ‏‎وقت تمنّای شرّ نكنید! چرا؟ چون از چند تا حالت خارج نیست و در روایت گذشته به تک‎تک آن‎ها اشاره کردند.

عدم جذب مردم به‏خاطر بی‏عرضه‏گی ما است

غرض اینكه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمی‏توانم، بی‎عرضه‏گی من است كه نمی‏توانم. بگذار یك نفر دیگر این راه كج را راست كند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر خسته می‏شد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه كنید که هدفش عالم‏گیر شده. او آن روز را نگاه نمی‏كرد، بلکه چیز دیگری را می‏دید.

ائمّه، کشتیِ جاذبه

در مورد ائمّه‏ی ما همین‎طور است. حتّی این اصطلاح را خیلی شنیده‏اید و در روایات‏مان هم داریم كه از آن‎ها به سفینه، یعنی كشتی تعبیر می‏كنند.

كشتی‏ها معمولاً این‎‏گونه‏اند؛ به‎خصوص در بین آن‎ها كشتیِ خاصّی هم داریم كه اسم خاصّی روی آن گذاشته‏اند. کشتی نجات، «سَفِینَةُ النِّجَاة». ائمّه جذب می‏كردند و همیشه دنبال این بودند که به تعبیر ما دستگیری کنند.

طرد كردن در بین آن‏ها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمی‏كردند، چه برسد به اینکه دعای به ضرر كنند! چنین چیزی اصلاً و ابداً در بین آن‏ها وجود نداشته است.

جلسه‏ی گذشته گفتم که خودِ پیغمبر را این‏قدر اذیّت می‏كردند، امّا می‎گفت: خدا هدایتتان كند و تحمّل می‏كرد. در بین آن‎ها یك نفر داریم كه اسم خاصّ خودش را دارد و او حسین(علیه‏السّلام) است.

حسین، کشتی نجات‎بخش دریای آفرینش

«إنَ‏ الْحُسَیْنَ‏ مِصْبَاحُ‏ الْهُدَى وَ سَفِینَةُ النِّجَاة»؛ درباره امام‎حسین ده سال در ابعاد گوناگون بحث كردم كه یك بُعد آن همین بود. حضرت در تمام مسیر دستگیری می‏كرد. به هیچ معنا طرد كردن در رفتار او راه نداشت.

البتّه ممكن است بخشی از رفتار حضرت را ببینیم كه بر اثر عدم تأمّل ما طرد كردن در نظر بیاید و حال اینكه این‎طور نیست. من آن یك مورد را هم توضیح خواهم داد.


پی نوشت ها :

[1]. بحارالانوار، ج91، ص96

[2]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج‏4، ص،14

[3]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج‏4، ص،14

[4]. کنز العمال، ج1، ص86

[5]. بحار الأنوار، ج‏14، ص40

[6]. حلیة الأولیاء، ج5، ص119

[7]. بحار الأنوار، ج‏23، ص236

منبع : پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی  تهیه و تنظیم : جواد دلاوری ، گروه حوزه علمیه تبیان