تبیان، دستیار زندگی
خرس پاندا از خواب بیدار شد و برای پیدا کردن غذا به راه افتاد. اما هنوز چیزی نرفته بود که یه دفعه توی یه گودال بزرگ افتاد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تلاش پاندا
پاندا

خرس پاندا از خواب بیدار شد و برای پیدا کردن غذا به راه افتاد. اما هنوز چیزی نرفته بود که یه دفعه توی یه گودال بزرگ افتاد. یه نگاهی به دور و برش انداخت از دیدن دیوارهای بلند گودال سرش گیج رفت. نزدیک بود از ترس بیهوش بشه. تازه متوجه شد که توی دام شکارچی بدجنس افتاده.

شکارچی بدجنس مدتی بود که برای شکار خرس پاندا هر کاری انجام میداد. ولی مثل اینکه این دفعه موفق شده بود پاندا رو توی دام خودش گرفتار کنه. اون یه گودال بزرگ کنده بود و اونو زیر علفها پنهان کرده بود و حالا پاندای بیچاره توی اون گودال افتاده بود.

پاندا اولش می خواست گریه کنه. اما بعد فکر کرد با گریه هیچ چی درست نمی شه با خودش گفت به هر حال من یه خرسم و خرسها همشون قوی و شجاعند.اگه گریه کنم فقط وقتم تلف می شه و شکارچی به زودی به دیدن گودال می یاد و منو با خودش می بره.

پاندا می دونست که اگه شکارچی اونو ببره باید تمام عمرش توی باغ وحش، پشت میله های قفس زندگی کنه . اینجوری دیگه هیچ وقت نمی تونه توی جنگل بازی کنه و با دوستاش به این طرف و اون طرف بره .نمی تونه خودش برای خودش غذا پیدا کنه و به خونش ببره و کنار این فکرا غم و غصه پاندا رو بیشتر می کرد. پاندا شروع کرد به فریاد کشیدن و کمک خواستن. اما هرچی فریاد زد هیچ کس صدای اونو نشنید.

پاندا مدتی فکر کرد و فکر کرد تا اینکه یه راه چاره به ذهنش رسید. با خوشحالی از جا پرید و اطرافشو خوب نگاه کرد. اول به نظر می رسید چیزی که به درد اون بخوره، پیدا نمی شه  اما با دقت بیشتر  تونست یه سنگ پیدا کنه که سرش یه کمی تیز بود. و یه سنگ دیگه که مثل چکش محکم و سنگین بود. اون یه تیکه چوب هم پیدا کرد که مثل یه بیل صاف و بلند بود.

 پاندا با کمک سنگ و چوب، توی دیوار گودل یه پله کوچک درست کرد و پاشو روی اون گذاشت و بالا رفت و دوباره یه پله دیگه و یه پله دیگه.

پاندا خیلی زحمت کشید و البته چند بار از روی پله ها افتاد اما نا امید نشد و بلاخره به لب گودال رسید و دستشو به بوته های روی زمین گرفت و خودشو بیرون کشید. یه دفعه دید شکارچی از دور داره به گودال نزدیک می شه . پاندا پا به فرار گذاشت و شکارچی دنبالش انداخت و چون حواسش نبود توی گودال خودش افتاد .اما یک راست افتاد روی سنگهای ته گودال و پاش شکست و به سزای کار بدش رسید.

پاندا هم یک نفس تا پیش دوستاش دوید وقتی به اونا رسید با افتخار گفت من توی دام افتاده بودم اما به جای اینکه گریه کنم و ناامید بشم، خودم ، خودمو نجات دادم.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

کی از همه قوی تره؟

صدقه در راه خدا

خانم کلاغ و بادام

سلام یادت نره

مهربانی با حیوانات

هدیه‌ی ذرّت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.