تبیان، دستیار زندگی
شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال این‎ها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که: خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نفرین کردن شک به خداست!


اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینکه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال این‎ها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که: خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست.


حاج آقا مجتبی تهرانی

سلسله مباحث آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در مسأله" دعا در رمضان"

اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسأله‎ای مسلّم است؛ چه از نظر سیره عملی معصومین و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی که در سخنانشان وجود داشته است؛ آن‎ها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً می‎خواستند جذب کنند.

جاذبه در غیر اسلام

حتّی در غیر از دین اسلام هم این مسئله مطرح شده است. در روایتی دارد که: «وَ رُوِی أَنَّ دَاوُدَ(علیه‏السلام) خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً»، داود تنهایی به صحرا رفت؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیهِ یا دَاوُدُ مَا لِی أَرَاک وَحْدَانِیاً»، خدا به او وحی کرد: ای داود! چه شده؟ تو را در بیابان تنها می‏بینم که قدم می‏زنی؛ «فَقَالَ إِلَهِی اشْتَدَّ الشَّوْقُ‏ مِنِّی‏ إِلَى لِقَائِک» گفت: خدایا! شوق من نسبت به اینکه تو را ملاقات کنم شدّت پیدا کرده است؛ یعنی برای دیدار تو آمده‏ام! به عشق دیدار تو این‎طور سر به بیابان زده‏ام! «وَ حَالَ بَینِی وَ بَینَ خَلْقِک»، این بین من و خلق تو حائل شده است ؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیهِ»، خدا به او وحی کرد: «ارْجِعْ إِلَیهِمْ»، برگرد و به سوی مردم برو! «فَإِنَّک إِنْ تَأْتِنِی بِعَبْدٍ آبِقٍ»، اگر یکی از بنده‏هایی را که از من روگردان شده‏، برگردانی و به‎سوی من بیاوری؛ «أُثْبِتْک فِی اللَّوْحِ حَمِیدا».[ بحار الأنوار، ج‏14، ص40]

جوان، حقّ‎جو است

اتّفاقا در باب مسئله‏ی پذیرش خیر و حقّ، جوان سریع‏تر می‏پذیرد. هم زود خراب می‏شود و هم از آن طرف زود آباد می‏شود.ائمّة ما هم به این نکته توجّه داشته‏اند که جوان‎ها زودتر رو به خیر می‏آورند. پس چرا به ضرر آن‏ها دعا می‏کنی؟ برایش دعای خیر کن! برای هدایتش دعا کن! چون گرفتاری پیدا کرده، دعا کن تا مشکلش حلّ شود! مگر خدا نمی‏تواند!؟

ائمّه جذب می‏کردند و همیشه دنبال این بودند که  دستگیری کنند. طرد کردن در بین آن‏ها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمی‏کردند، چه برسد به اینکه دعای به ضرر کنند! چنین چیزی اصلاً و ابداً در بین آن‏ها وجود نداشته است

تلقّی نادرست ما از خدا

نمی‎فهمم چه‎طور است که خدای ما همه‎کاره نیست؟ یعنی ما خدا را همه‎کاره نمی‏دانیم. چطور به او می‏گویی: خدا مرگت بدهد! پس معلوم می‏شود خدا می‏تواند او را مرگ بدهد. آیا اگر نتواند به او می‏گویی؟ تو می‏دانی‏که خدا می‏تواند او را مرگ بدهد، لذا می‏گویی: خدایا مرگش بده! بنابراین همان‏طورکه خدا می‏تواند، مرگ بدهد آیا می‏تواند اصلاح هم بکند یا نه؟ این چه دیدگاهی نسبت به خدا است؟ نسبت به ضرر چنین دیدگاهی است، امّا نسبت به نفع، مشکوک عمل می‎کنیم! چرا باید این‎طور باشد؟

در روایت دیگری دارد که امام‎صادق(علیه‏السّلام) به شخصی از اهل بصره رو کرد و گفت: «أَتَیتَ الْبَصْرَةَ»، بصره رفته‏ای؟ «قَالَ: نَعَمْ قَالَ کیفَ‏ رَأَیتَ‏ مُسَارَعَةَ النَّاسِ‏ فِی هَذَا الْأَمْرِ»، بصری‏ها را راجع به گرایششان به ما چطور دیدی؟ «هَذَا الْأَمْرِ»، به این معنی اشاره دارد، یعنی امامت ما؛ «وَ دُخُولَهُمْ فِیهِ»، و گرایش آن‎ها در ورود به تشیع چگونه است؟ «فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَقَلِیلٌ»، گفت: خیلی کم است! حضرت به او فرمود: «فَقَالَ عَلَیک بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کلِّ خَیر»،[ بحار الأنوار، ج‏23، ص236] بر شما باد به جوان‏ها! این‎ها زودتر رو به خیر می‏آورند. پیغمبراکرم چه گفت؟ گفت: برای جوانانتان هیچ‏‎وقت تمنّای شرّ نکنید!.

عدم جذب مردم به‏خاطر بی‏عرضه‏گی ما است

غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمی‏توانم، بی‎عرضه‏گی من است که نمی‏توانم. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر خسته می‏شد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه کنید که هدفش عالم‏گیر شده. او آن روز را نگاه نمی‏کرد، بلکه چیز دیگری را می‏دید.

سفینه

ائمّه، کشتیِ جاذبه

در مورد ائمّه‏ی ما همین‎طور است. حتّی این اصطلاح را خیلی شنیده‏اید و در روایات‏مان هم داریم که از آن‎ها به سفینه، یعنی کشتی تعبیر می‏کنند. کشتی‏ها معمولاً این‎‏گونه‏اند؛ به‎خصوص در بین آن‎ها کشتی خاصّی هم داریم که اسم خاصّی روی آن گذاشته‏اند. کشتی نجات، «سَفِینَةُ النِّجَاة». ائمّه جذب می‏کردند و همیشه دنبال این بودند که به تعبیر ما دستگیری کنند. طرد کردن در بین آن‏ها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمی‏کردند، چه برسد به اینکه دعای به ضرر کنند! چنین چیزی اصلاً و ابداً در بین آن‏ها وجود نداشته است. جلسه‏ی گذشته گفتم که خودِ پیغمبر را این‏قدر اذیت می‏کردند، امّا می‎گفت: خدا هدایتتان کند و تحمّل می‏کرد. در بین آن‎ها یک نفر داریم که اسم خاصّ خودش را دارد و او حسین(علیه‏السّلام) است.

حسین، کشتی نجات‎بخش دریای آفرینش

«إنَ‏ الْحُسَینَ‏ مِصْبَاحُ‏ الْهُدَى وَ سَفِینَةُ النِّجَاة»؛حضرت در تمام مسیر دستگیری می‏کرد. به هیچ معنا طرد کردن در رفتار او راه نداشت. البتّه ممکن است بخشی از رفتار حضرت را ببینیم که بر اثر عدم تأمّل ما طرد کردن در نظر بیاید و حال اینکه این‎طور نیست. من آن یک مورد را هم توضیح خواهم داد.

نمی‎فهمم چه‎طور است که خدای ما همه‎کاره نیست؟ یعنی ما خدا را همه‎کاره نمی‏دانیم. چطور به او می‏گویی: خدا مرگت بدهد! پس معلوم می‏شود خدا می‏تواند او را مرگ بدهد. آیا اگر نتواند به او می‏گویی؟ تو می‏دانی‏که خدا می‏تواند او را مرگ بدهد، لذا می‏گویی: خدایا مرگش بده! بنابراین همان‏طورکه خدا می‏تواند،مرگ بدهد آیا می‏تواند اصلاح هم بکند یا نه؟ این چه دیدگاهی نسبت به خدا است؟نسبت به ضرر چنین دیدگاهی است، امّا نسبت به نفع،مشکوک عمل می‎کنیم!چرا باید این‎طور باشد؟

ذکر مصیبت

روز عاشورا اصحاب رفتند و همه شهید شدند. یک‎وقت امام‏حسین نگاه کرد و دید غلامش «جون» آمد. به امام‎حسین(علیه‏السّلام) رو کرد و گفت: اجازه بدهید؛ می‏خواهم به میدان بروم! امام‎حسین(علیه‏السّلام) به او اجازه نداد. به حسب ظاهر، امام به دنبال افراد، این طرف آن طرف می‏رفت، امّا حالا که او خودش آمده، حضرت به او می‏فرماید: نه! گفت: تو یک عمر در خاندان ما بودی و... تو خودت را مبتلا به بلای ما نکن! این تعبیر تعبیری نیست که بخواهد او را طرد کند. اینکه می‏گوید: خودت را مبتلای به بلای ما نکن، لطف خاصّی است که می‎خواهد به غلام خودش داشته باشد، نه اینکه تو از ما نیستی.

امّا بعد ببینید چطور برخورد می‏کند: می‏گویند: جُون به امام‏حسین(علیه‏السّلام) رو کرد و گفت: «وَ اللَّهِ إِنَّ رِیحِی لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِی لَلَئِیمٌ وَ لَوْنِی لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَی بِالْجَنَّةِ فَیطَیبَ رِیحِی وَ یشَرَّفَ حَسَبِی وَ یبْیضَّ وَجْهِی» به خدا قسم! من شرافتِ نسب و خاندان ندارم. چهره‏ام هم سیاه است. بد بو هم هستم. به تعبیر من، جا دارد مرا طرد کنی. امّا یک منّتی به من بگذار، که من شرافت نسب پیدا کنم، رو سفید بشوم، خوش ‏بو بشوم! امام‎حسین گوش می‏کند. بعد می‏گوید: «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکمْ»، به خدا قسم از تو جدا نمی‏شوم! «حَتَّى یخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ‏ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکمْ»،[ لهوف، ص109] جدا نمی‏شوم، تا اینکه خون سیاهم را با خون شما آمیخته کنم. نگاه کنید! این طرد نبود. یک تلطّف بود. بعد ببینید که چطور میدان را برای او باز کرد. ببینید با او چه می‏کند! «فَأَذِنَ‏ لَهُ‏ حُسَین(عَلَیه‏السّلام)»، حسین به او اجازه داد. به میدان رفت و جنگید تا اینکه به زمین افتاد. مگر او به خودش اجازه می‏دهد که مولا را صدا کند؟ من کجا و حسین کجا؟ من کجا و پسر زهرا کجا؟ من کجا و پسر پیغمبر کجا؟ چیزی نگذشت که دید، یک نفر سرش را از روی خاک‎ها برداشت. چشمانش را باز کرد. مقداری رمق به تنش بود؛ «فَنَظَرَ إِلَی‏ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیه‏السّلام)»، دید مولایش حسین است که سرش را به دامن گرفته؛ «فتبسّم‏»، شروع کرد به خندیدن. یا حسین! می‏شود امشب ما را روسفید کنی؟ می‎شود دستی هم به سر ما بکشی؟ یا حسین!...

                                                                                                                                          فرآوری : محمدی

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


منبع : پایگاه اطلاع رسانی آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.