تبیان، دستیار زندگی
ادبیات داستانی ایران بدون این که در میان خود فارسی زبانان ارجی داشته باشد ، جهانی نمی شود ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت جریان زنده رود


ادبیات داستانی ایران بدون این که در میان خود فارسی زبانان ارجی داشته باشد ، جهانی نمی شود ...


ادبیات داستانی

این حرف کهنه ای است. حکایت بلاتکلیفی ادبیات امروز ایران. غلط مصطلح ادبیات ایران به ناسوادی ترکیبی است که مرزهای جغرافیایی، نشانه ی مرزهای فرهنگی می شود، وگرنه که خطاب ادبیات فارسی، شمول، گسترده تری است، اما انگار پرچمداری این فارسی، در مرزهای جغرافیایی ایرانیان، تعریف می شود.

ناگزیری قضاوت انسان در هر سطحی از دانش و هنر به فضایی که در آن نفس می کشد، مربوط می شود. وقتی در روزنامه ها و کتاب های درسی مدرسه و دانشگاه و رادیو و تلویزیون و هر جا و هر جا از بچگی به کله ات فرو می کنند که ایرانی ها در میان بهترین داستان نویس های جهان جایی ندارند، باورت می شود که چیزکی هست که این قدر چیزها، از آن می گویند ،اگر داستان خوانده باشی و کم هم نباشند و مثلاً از فلان نویسنده ی وطنی بخواهی حرفی بزنی و بگویی که این فلانی، بهترین نویسنده ی ایران است و اصلاً همین فلانی بدون  داشتن کباده ای ، میان گود ادبیات جهان ایستاده است باید تحمل توفان خنده ها و تاب به بیرون پرتاب شدن از محافل ادبی را داشته باشی و از آن به بعد تا دهان باز کنی ، مودبانه به نشستن امر می شوی و این نشستن حکما  از سر تواضع نیست. خاموشی محقرانه است. و همین می شود، اوضاع ادبیات داستانی امروز ایران  و اگر همین طور پیش برود، باید  به داستان های هم زبانان تاجیک و افغان  دل خوش باشد، مگر که شناسنامه ی بیدزده ی این ادب فارسی یتیم را، سجل نونواری بسازند و شاید هم وطنان چشم درشت تنگ نظر تو هم به خود بیایند و تکانی به خود بدهند و بشنوند و بخوانند که دیگران هم لغتی به چینه دان دارند.

کلاه دمده ای که بر سر جوانان پرشور در دهه های قبل رفته بود و هنوز خیلی ها هستند که از سر افتخار کلاهشان را کج تر می گذارند، علم کردن حلقه هایی است، که نام نویسنده ای بهانه ی برپا کردنش می شد و هر که در این حلقه راه پیدا نمی کرد، حکماً بویی از آداب و ادب نبرده بود و تکنیکی ترین فن نقد به آن ناچار دور از حلقه، همان توفان خنده ها بود.

اگر داستان خوانده باشی و کم هم نباشند و مثلاً از فلان نویسنده ی وطنی بخواهی حرفی بزنی و بگویی که این فلانی، بهترین نویسنده ی ایران است و اصلاً همین فلانی بدون داشتن کباده ای ، میان گود ادبیات جهان ایستاده است باید تحمل توفان خنده ها و تاب به بیرون پرتاب شدن از محافل ادبی را داشته باشی

تا چند نفری پیدا شدند و مشق های زیادی نوشتند و چند نفری بیشتر هم خواستند که از آن مشق ها، سرمشقی بگیرند و این بار، بیم پدرخوانده بازی های دهه های گذشته مانع آن چند نفر اندک شد. آن قدر خودشان را سانسور متواضعانه کردند که جواب سلام نشنیده ها هم ول کردند و رفتند سراغ همان حلقه های معروف معلوم الحال. کافی بود سرمشق بگیرها، از سر جوانی و البته کمی هم خلص بودن ذهنشان اسمی هم از آن نویسنده ی دور از هیاهو ببرد. وامصیبتا به حال سرمشق بگیر! که اگر می خواهی بمانی و بدانی و از فراموش خانه بیرونت نیاندازند، از فلانی و فلانی و فلانی چیزی نگو. بمان که نان و ماستت به همین شمارگان اعداد خنده دار فراهم است و گور پدر ادبیات ایران و داستان و قصه. مهم نام است که دست و پا می کنی،البته برای کتابخانه ای خاک خورده و گاهی در لایی روزنامه ای کم فروش و پشت شیشه ی کتابفروشی های خیابان انقلاب که آن جا هم حل المسایل و کتاب های راه موفقیت خریدار بیشتری دارد.

با خرج خودت که دو سه کتاب چاپ کنی دیگر نیازی به آن دو سه نفر نداری. بیچاره اخلاق همین دو سه نفر که به، از مردم به دور بودن، تعبیر می شود. حالا می خواهد دوچرخه سوار دیار زنده رود باشد یا نباشد. مهم این است که خودش هم به این فراموشی راضی است. خواه پا به فراموشخانه اغیار گذاشته باشی یا نه. خیلی ها دوچرخه سوار شهر زنده رود را می شناسند. کاری به نقدهایشان ندارم این که کتاب هایش را در خلوتشان تا تمام نشود زمین نمی گذارند، کافی است.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان