تبیان، دستیار زندگی
من آن حرف را می‌پذیرم و قبول دارم که کتاب من برای یک دهه قبل از این است ولی این کتاب بخشی از تاریخ مستند افغانستان است. من در این کتاب کابلی را به تصویر کشیده‌ام که آن را در مقاطع مختلف دیده بودم و حالا پس از پایان اشغال آن با تصویری که قبل و حین حمله طال
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چَكر در سرزمین ژنرال

گشتی با محمد حسین جعفریان در پایتخت فراموشی


من آن حرف را می‌پذیرم و قبول دارم که کتاب من برای یک دهه قبل از این است ولی این کتاب بخشی از تاریخ مستند افغانستان است. من در این کتاب کابلی را به تصویر کشیده‌ام که آن را در مقاطع مختلف دیده بودم و حالا پس از پایان اشغال آن با تصویری که قبل و حین حمله طالبان به این شهر و کشور داشتم سعی در ترسیم سیمای آن داشتم. شاید در کتاب بعدی من با انتشار خاطرات با توالی زمانی مشخص مخاطب بتواند تصویر دقیق تری از افغانستان به دست بیاورد


محمد حسین جعفریان در پایتخت فراموشی

«در پایتخت فراموشی» یکی از جنجالی ترین آثاری بود که در نمایشگاه کتاب امسال از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. روایتی از سفر محمد حسین جعفریان نویسنده مستند ساز و شاعر ایرانی با بهروز افخمی کارگردان و نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی به افغانستان، آن هم به فاصله چند ماه پس از رها شدن آن سرزمین از اشغال نظامی توسط طالبان. هر چند که برخی منتقدان، جعفریان و نثر یادداشت‌های او را در این کتاب شتابزده و خودشیفته عنوان داشته‌اند اما جذابیت خوانش روایت او از سرزمینی که بیش از دو دهه به آن رفت و آمد داشته است و همواره از سوی مردم سرزمین ما دیاری ناشناخته و گاه ترسناک به شمار می‌رفته است بدون شک خواندنی است و البته روایت او از نوشته شدن و انتشاراین یادداشت‌ها نیز خالی از لطف نیست.

در یک اظهارنظر از شما شنیدم که گفته بودید کتاب «در پایتخت فراموشی» تنها یادداشت‌هایی از شما درباره افغانستان است که می‌توانسته منتشر شود. مگر شما در افغانستان چه دیده‌اید که اینطور گفته‌اید؟

البته من به این صورت عنوان نکرده بودم. من یک دهه قبل درهفته نامه مهر با گروه دیگری از دوستان فعالیت مطبوعات داشتم و در آن هفته‌نامه بود که با پیشنهاد سردبیر، صفحه‌ای با نام «چکر در ولایت ژنرال‌ها» راه‌اندازی و یادداشت‌هایی را درباره افغانستان در آن منتشر کردم. یادداشت‌هایی كه موضوع آن و نوع نگاه من درباره افغانستان در آن آزاد و در اختیار خودم بود. یادم هست من، بهروز افخمی، داریوش ارجمند و مسعود ده‌نمکی آنجا با هم همکار بودیم و صفحه داشتیم و خب طبیعی بود که جو عجیبی بر آن هفته‌نامه حاکم شود. پس از آغاز به‌کارم در هفته نامه مهر و انتشار چند یادداشت، رفته رفته سعی کردم در صفحه خودم با سمت و سو و خط مشخصی یادداشت بنویسم و البته فقط هم در مورد افغانستان و همین باعث شد که یادداشت‌های من در مهر با استقبال بیش از اندازه‌ تصور خودم روبه‌رو شود که برای خودم هم عجیب بود.

این خاطرات از اولین سفرتان به افغانستان آغاز می‌شد؟

نه، به این شکل نظم نداشت. من سفرهای زیادی به افغانستان داشته‌ام. سفر اولم به افغانستان در 19 سالگی اتفاق افتاد. یادم هست در آن زمان با دوستانی در کمیته انقلاب اسلامی مشغول بودیم و در حین گشتزنی مرزی در یکی از شب‌ها، تا نزدیکی هرات رفتیم. اولین سفر جدی من هم در سال 1371 شروع شد و پس از آن نیز سفرهای من به این کشورادامه یافت و حتی در یک دوره سه ساله از سال 1374 تا 1377 من سمت رایزنی فرهنگی ایران در افغانستان را نیز برعهده گرفتم و خب همه این سفرها برای من انبوهی از خاطرات را به همراه داشت که حالا می‌توانستم در این صفحه به صورت هفتگی آن را منتشر کنم.

یادتان هست که استقبال از صفحه شما دقیقا به چه موضوعی برمی‌گشت؟

به طور معمول از نوع موضوعی که در این یادداشت‌ها مطرح شده بود استقبال می‌شد. یادم هست روزی داوود غفارزادگان به من گفت که در جایی مرحوم هوشنگ گلشیری را دیده است و او به وی گفته است که این متن‌ها خیلی دلچسب است و از این جوان بخواهید که حتما نوشتنش را ادامه دهد. این مجله و این صفحه باعث شد به نوعی خود باوری در نوشتن دست پیدا کنم. در همان سال‌ها سید علی میرفتاح که سردبیر هفته‌نامه مهر هم بود به من پیشنهاد کرد که آن یادداشت‌ها را در قالب یک کتاب منتشر کنم و حتی ناشری را هم برای آن پیدا کرد؛ اما من تنبلی کردم و با ناشر به توافق نرسیدم و همین شد که انتشار کتاب به فراموشی سپرده شد. این اشتباه من بود. شاید اگر این کار را می‌کردم برای خود من هم بهتر بود.

تصویری که من از افغانستان ترسیم كرده‌ام و به ویژه از شهر کابل به واقع تصویری است از یک پایتخت فراموش شده در جهان. گویی یک جزیره متروکه در بخشی از جهان را ببینی و این به تنهایی جذابیت سفر و دیدن این کشور را فراهم می‌کند.

دیگر هیچ وقت هم نخواستید که آن یادداشت‌ها منتشر شود؟

ذهن مشغول من و فراموشی نگذاشت، من پس از آن ماجرا در سال 86 دوباره یک سال و نیم به کابل رفتم و برای دومین بار رایزن فرهنگی ایران در کابل شدم. پس از آن با وجود مجروحیتی که در افغانستان پیدا کرده‌بودم به مشهد برگشتم و در همان سال در مشهد یک تصادف بسیار سنگین کردم تا جایی که چندین سال من را ویلچر‌نشین کرد و شش ماه هم در بیمارستان بستری بودم همه اینها دست به دست هم داد تا یادداشت‌هایم به فراموشی سپرده شود.

کسی هم از شما سراغ کتاب را نگرفت؟

بیماری، مرا در چند سال گذشته از کتاب و نوشتن به طور کلی دور کرد تا این اواخر دوباره برخی از دوستان از من سراغ همان کتاب را گرفتند. به آنها گفتم که مسئله اصلی من جمع‌آوری آن یادداشت‌هاست که در مجله منتشر شده است و باید کسی می‌رفت و آنها را از آرشیو مجله بیرون می‌آورد. امید مهدی‌نژاد آن کار را پذیرفت، یادداشت‌ها را استخراج و ویرایش کرد. ما به دنبال انتخاب عکس برای کتاب بودیم، آن هم از میان هفت، هشت هزار فریم عکسی که من داشتم.مهدی‌نژاد یادداشت‌های سفرم با افخمی به کابل را دید و گفت که این یادداشت‌ها یک کار مستقل می‌طلبد و می‌تواند یک کتاب جداگانه شود.

محمد حسین جعفریان در پایتخت فراموشی

یعنی این یادداشت‌ها که الان منتشر شده است همان یادداشت‌های هفته نامه مهر نیست؟

نه این یادداشت‌ها را من مستقلا در یکی از روزنامه‌های سراسری منتشر کرده بودم و به دلیل تصادف و از دست دادن بخشی از حافظه کوتاه مدتم، اساسا یادم رفته بود که آنها هم موجودند. آن یادداشت‌ها را دیدم و حس کردم که منظم است و می‌تواند یک کتاب شود ولی قبول دارم که جذابیت یادداشت‌های «چکر در سرزمین ژنرال‌ها» را نداشت. به هر حال آنها گلچین بیست سال یادداشت های من درباره افغانستان بود و این کتاب یادداشت‌هایی درباره یک سفر سه هفته‌ای.

یادداشت‌ها را چطور می‌نوشتید و منتشر می‌کردید؟

این یادداشت‌ها را به صورت روزانه می‌نوشتم اما بعد از سفرم بود که اقدام به انتشار آنها کردم. در تدوین آنها طبیعی بود که خطراتی كه از سفرهای قبلی‌ام را نیز به یاد می‌آوردم در متن وارد می‌کردم و این ارجاع تاریخی کتاب را بیشتر از قبل جذاب کرد. در کنار آن البته حضور افخمی به دلیل سمت سیاسی که در آن زمان داشت هم در این مسئله بی‌تاثیر نبود.

البته خواندگان کتاب شما همه می‌گویند که نقش افخمی در کار شما خیلی کمرنگ است و اگر حتی نامی از او بر روی جلد نمی‌بردید هم اتفاقی نمی‌افتاد.

بله. این درست است. می‌شد این نقش پر رنگ‌تر باشد اما شاید حافظه تاریخی من در پروراندن این روزنوشت‌ها بود که این متن را به این شکل درآورد و افخمی هم طبیعتا در آن نقشی نداشت. البته نقش او در کتاب خیلی کمرنگ نیست ولی می‌شد بیشتر هم باشد.

خودش تمایلی نداشت در تدوین کتاب کمک کند؟

وقتی کار را شروع کردم او به کشور کانادا رفته بود و وقتی هم که برگشت دیگر فرصتی برای این کار باقی نمانده بود.

شما به عنوان صاحب کتاب حس نمی‌کنید که تصویر شما از افغانستان در این کتاب با امروز آن تفاوت‌های زیادی دارد؟

من آن حرف را می‌پذیرم و قبول دارم که کتاب من برای یک دهه قبل از این است ولی این کتاب بخشی از تاریخ مستند افغانستان است. من در این کتاب کابلی را به تصویر کشیده‌ام که آن را در مقاطع مختلف دیده بودم و حالا پس از پایان اشغال آن با تصویری که قبل و حین حمله طالبان به این شهر و کشور داشتم سعی در ترسیم سیمای آن داشتم. شاید در کتاب بعدی من با انتشار خاطرات با توالی زمانی مشخص مخاطب بتواند تصویر دقیق تری از افغانستان به دست بیاورد اما بخشی از وقایع در این کشور هست که گذشت زمان تغییری در بود و نبود آن فراهم نمی‌کند و سعی شده در این کتاب این نوع از اطلاعات به مخاطب داده شود. من معتقدم این کتاب مقدمه‌ای باشد برای کتاب بعدی من که به زعم خودم برای مخاطب ایرانی که افغانستان را نمی‌شناسد اثری راهگشاست.

اما برای حضور در این کشور تامین جانی وجود ندارد و ممکن است در حین راه رفتن در خیابان زیر پایت بمبی منفجر شود.

بله. ولی در عراق هم امروز اینگونه است. افغانستان الان کشوری است که دولتی مرکزی دارد و البته کمی هم نا امن است. تصویری که من از افغانستان ترسیم كرده‌ام و به ویژه از شهر کابل به واقع تصویری است از یک پایتخت فراموش شده در جهان. گویی یک جزیره متروکه در بخشی از جهان را ببینی و این به تنهایی جذابیت سفر و دیدن این کشور را فراهم می‌کند.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: تهران امروز- حمید نورشمسی