تبیان، دستیار زندگی
عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به كوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهادت در محراب عبادت(1)

شهادت امام علی علیه سلام

عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به كوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است.

جنگ نهروان پایان یافت و على علیه السلام به كوفه مراجعت فرمود، ولى عده‏اى از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفت ‏سردادند وبناى فتنه وآشوب گذاشتند.

على علیه السلام براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت كرد و از مخالفت ‏با حكومت ‏برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار كرد و در نتیجه برخى از آنان كشته و زخمى شدند و عده‏اى هم پا به فرار گذاشتند. یكى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود كه به مكه گریخت.

فراریان خوارج مكه را مركز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر تمیمى در یكى از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى كردند

و از نهروان وكشتگان خود یاد كردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه باعث این خونریزى و برادر كشى على علیه السلام و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تكلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه‏اى انتخاب خواهند كرد.

پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مۆكد كردند كه هر یك از آنان متعهد كشتن یكى از سه نفر گردد.

ابن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد و عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمروعاص گردید و برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت.

نقشه این توطئه به طور محرمانه در مكه كشیده شد و براى اینكه هر سه نفر در یك وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعیین كردند و هر یك براى انجام ماموریت‏خود به سوى شهر مورد نظر خود حركت كرد.

عمروبن بكر براى كشتن عمروعاص به مصر رفت و برك بن عبد الله براى قتل معاویه به سوى شام حركت كرد و ابن ملجم نیز راهى كوفه شد. (1)

برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى كه معاویه سر به سجده داشت‏ با شمشیر به او حمله كرد ولى، در اثر اضطراب روحى ودستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر بر ران معاویه فرود آمد ومعاویه زخم شدیدى برداشت. او را فورا به خانه‏اش منتقل كردند و بسترى شد.

وقتى ضارب را در پیش او حاضر كردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این كار جرات كردى؟ گفت:امیر مرا معاف دارد تا مژده‏اى به او بدهم.

معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برك گفت: على را امشب یكى از همدستهاى من كشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف كن تا خبر آن به تو برسد، واگر كشته نشده باشد من تعهد مى كنم كه بروم و او را بكشم و باز نزد تو آیم.

 معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على علیه السلام نگه داشت وچون خبر مسلم شد او را رها كرد و بنابه نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند. (2)

طبیبان چون زخم معاویه را معاینه كردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه كرد و گرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ كردن با آتش ترسید و به قطع نسل راضى شد و گفت: یزید و عبدالله براى من كافى هستند. (3)

عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شدیدى عارض شده بود كه از التهاب و كسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه(حذافه) (4) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بكر او را به جاى عمروعاص كشت و چون جریان را دانست گفت:«اردت عمرا واراد الله خارجة‏» (5) . یعنى: من كشتن عمرو را خواستم و خدا كشتن خارجه را.

اما عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به كوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است.

ابن ملجم در خانه اشعث‏بن قیس فرود آمد و یك ماه در خانه او ماند وهر روز، با تیز كردن شمشیر خود را آماده مى كرد. در آنجا با دخترى به نام قطام، كه او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او گردید. طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران كوفه بود وچون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش كرد و رسما از وى خواستگارى نمود.

قطام گفت:من با كمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر اینكه مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟

قطام كه عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین كرد وگفت: سه هزار درهم و یك غلام و یك كنیز و قتل على بن ابى طالب.

ابن ملجم: تصور نمى كنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد كنى!

قطام: تو سعى كن او را غافلگیر كنى. در آن صورت، اگر او را بكشى هر دو انتقام خود را گرفته‏ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه كشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره كرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است.

ابن ملجم:بدان كه من جز براى این كار به كوفه نیامده‏ام.

قطام گفت:من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى كنم كه تو را در این باره یارى دهند و همین كار را هم كرد و مرد دیگرى از خارجیان كوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.


پی نوشت‎ها:

1. مقاتل الطالبیین، ص‏29

2. تاریخ طبرى ، ج‏6، ص‏83

3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏6، ص 114.

4. مقاتل الطالبیین، ص 30

5. تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 212.

منابع:

پایگاه حوزه نت

کتاب فروغ ولایت ص 769 تا 773 ؛ نوشته حضرت آیت الله سبحانی

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان