لطیف انسان بسیار مومن و معتقدی بود
روابط شما با برادر شهیدتان چگونه بود؟
روابط صمیمانه ایی داشتیم وی بسیار به من كمك می كرد و همیشه مشوق من بود .زمانی كه من برای فراگیری علوم حوزوی به قم رفتم و لطیف از سربازی به خانه آمد؛ من را با لباس طلبگی دید بسیار خوشحال شد ومن را تشویق به فراگیری درس و علوم قرآنی كرد كه این برای من مایه دلگرمی بود.
روزی در سال 1355 من سال اولی بود كه به حوزه وارد شده بودم و نیروهای شاه در خرداد ماه مدرسه حجتیه را محاصره كرده بودند تا طلبه ها و روحانیون حوزه را سركوب كنند و این محاصره چند روز به طول انجامید به طوری كه من و دیگر دوستانم توشه ایی برای خوردن در اختیار نداشتیم.
حتی نانهای خشكی كه مانده بود نیز همه را خوردیم و از طرفی من پولی هم نداشتم. وقتی لطیف از ماجرای محاصره آگاه شد سریع خود را از تهران به قم رساند و با ترفند درحالی كه خود ارتشی بود به داخل حوزه آمد ومن وقتی او را دیدم، بسیار خوشحال شدم. برادرم برایم غذا و مقدار زیادی پول آورده بود به طوری كه این پول شهریه چند ماه مرا تامین می كرد.
مسائل اعتقادی برای برادرتان چگونه بود؟
وی فرد بسیار معتقدی بود. همیشه درماه محرم جزو سر دسته های عزاداری امام حسین(ع) بود و حتی افراد مسن نیز دوست داشتند با او سینه بزنند. شور و شوق بسیاری در این زمینه داشت و همیشه نماز را اول وقت می خواند. یادم هست وقتی كه برای استخدام در ارتش امتحان داد بسیار از قبول شدنش مایوس شده بود.
خودش تعریف می كرد كه یك روز ناراحت و مایوس به خانه برمی گشته كه چشمش به مسجد موسی ابن جعفر(ع) نزدیك خانه می خورد و از ته دل از این امام كمك می طلبد. شب در خواب می بیند كه در مسجد است و آقایی نوارنی آنجاست. بقیه به او می گویند وی امام موسی بن جعفر(ع) است و امام به لطیف می فرمایند: كارت درست شد نگران نباش كه چند روز بعد در ارتش پذیرفته می شود.
بار آخری كه به خانه آمد 15 روز قبل از شهادتش بود. ابتدا برای دیدار خانواده اش به تهران رفت و بعد آمد آله كبود تا پدر و مادر و بقیه فامیل را ببیند و جالب بود كه همه افراد آشنا و حتی كمی دورتر كه حتی سالها آنها را ندیده بود را ملاقات كرد. صبح با ماشین اداره من به همراه لطیف و برادر دیگرم بختیار به سمت ترمینال رفتیم. من جلوی اداره پیاده شدم و خداحافظی كردم.
تا وقتی كه ماشین از نگاهم دور شد با حسرت به او نگاه می كردم
آخرین باری كه برادر شهیدتان را دیدید چه اتفاقی افتاد؟
بار آخری كه به خانه آمد 15 روز قبل از شهادتش بود. ابتدا برای دیدار خانواده اش به تهران رفت و بعد آمد آله كبود تا پدر و مادر و بقیه فامیل را ببیند و جالب بود كه همه افراد آشنا و حتی كمی دورتر كه حتی سالها آنها را ندیده بود را ملاقات كرد. صبح با ماشین اداره من به همراه لطیف و برادر دیگرم بختیار به سمت ترمینال رفتیم. من جلوی اداره پیاده شدم و خداحافظی كردم.
تا وقتی كه ماشین از نگاهم دور شد با حسرت به او نگاه می كردم. 4 دی ماه 1362 بود حدود نیمه های شب فكر كردم كسی در خانه را زد و من سراسیمه از خواب بیدار شدم و بسیار نگران بودم كه خواب را به خیریت گرفتم. در روز 6 دی ماه یعنی دو روز بعد حاج سید جبار حسینی (همرزم شهید) با من تماس گرفت و گفت: برادرتان مجروح شده است هرچه پرسیدم كجاست تا من بیایم او را ببینم حاج آقا نگذاشت و گفت من نمی دانم. فردای آن روز پیكر مطهرش را با تشریفات كامل نظامی به بیجار آوردند.
برخوررد پدر و مادرتان با شهادت برادرتان چگونه بود؟
برای آنها به خصوص برای مادرم بسیار سخت بود زیرا بسیار به لطیف وابسته بود و بعد از شهادت او هردو بسیار بیمار شدند. پدرم در سال 1368 ومادرم نیز در سال 1390 فوت نمودند و من همیشه برای مادرم وقتی دلتنگی می كرد این آیه از سوره آل عمران را می خوانم" لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" به خیر و خوبی نمی رسید مگر آنكه از آنچه كه به شدت به آن علاقه دارید در راه خدا انفاق كنید.
به عنوان آخرین سوال نحوه شهادتشان با توجه به این كه شما هم در آن منطقه بودید چگونه بود؟
من آن زمان حاكم شرع بیجار، قروه، سنندج و تكاب بودم. برای بعضی از كومله ها و دمكراتها در دادگاه های انقلاب احكامی را صادر كرده بودم. آنها نیز من را تهدید به انتقام كرده بودند.
به خصوص یكی از مواردی كه من برای سه نفر از اعضای حزب دمكرات دیوان دره حكم صادر كرده بودم. آنها اعلام انتقام كردند. آن روز لطیف كه برای شناسایی منطقه به همراه فرمانده جدید پایگاه راهی مناطق كوهستانی شده بود؛ از سوی اعضای حزب دمكرات هدف حمله قرار گرفت و از پشت با شلیك قناسه به شهادت رسید. البته قبل از شهادت 3 نفر از افراد مهاجم را به هلاكت رسانده بود و با شجاعت تمام در برابر آنها ایستادگی كرده بود.
فرآوری: عاطفه مژده بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: نوید شاهد
سایت shahidlatif