تبیان، دستیار زندگی
گلنار کو چولو با مادر بزرگش زندگی میکرد . آن هم در یک ده قشنگ. خانه مادربزرگ گلنار خیلی زیبا بود آخه وسط حیاطش یک حوض پر آب بود و دور حوض هم پر از گلهای شمعدانی دور تا دور حیاط هم چند تا اتاق بود و در یکی از این اتاقها یک دار قالی برپا بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گلنار و جانمازش
 نماز

گلنار کو چولو با مادر بزرگش زندگی میکرد . آن هم در یک ده قشنگ. خانه مادربزرگ گلنار خیلی زیبا بود آخه وسط حیاطش یک حوض پر آب بود و دور حوض هم پر از گلهای شمعدانی دور تا دور حیاط هم چند تا اتاق بود و در یکی از این اتاقها یک دار قالی برپا بود . مادربزرگ هر روز صبح کنار این دار قالی می نشست و قالی بافی میکرد. گلنار کوچولو هم خیلی دوست داشت که قالی بافی رو یاد بگیره .

 بگذریم زندگی مادر بزرگ گلنار از همین راه بافتن قالی می چرخید اما وقتی قالی ها کاملا بافته میشد و وقت فروش آنها می رسید به قیمت کمی می خریدند آخه مجبور بود اونها رو به دلالها بفروشه. یک روز که گلنار در آن روز 9 سالش تمام شده بود مادر بزرگش کنارش نشست و از زیر چادرش یک قالیچه کوچولو درآورد و به گلنار داد و گفت این هم هدیه من به مناسبت بالغ شدن تو .

 وای بچه ها نمیدونید که این قالیچه چقدر قشنگ و ناز بود . چه رنگها و گلهای قشنگی داشت. گلنار که از قشنگی بیش از حد قالیچه تعجب کرده بود با یک جیغ کوچولو که نشونه خوشحالی بود دوبار پی در پی گفت : من این قالیچه رو سجاده نمازم میکنم ، من این قالیچه رو سجاده نمازم میکنم . مادر بزرگ گفت : آفرین دخترم از امروز نمازهایت را روی این قالیچه بخوان و من را هم دعا کن .

اون شب گلنار با خوشحالی خوابید اما بچه ها میدونید چه اتفلاقی افتاد . آره خوب حدس زدید ، اون یک خواب قشنگ دید . خواب دید وقتی برای نماز روی سجاده ایستاده تمام غنچه های سجاده باز شده و جا نمازش مثل یک باغ پر گل شده. گلنار کوچولو همان موقع از خواب پرید و متوجه شد که صبح شده و وقت نماز خواندن رسیده ، سریع از رختخواب بلند شد و رفت وضو گرفت و نماز خواند . بعد نماز رفت و خواب خودش رو برای مادربزرگش تعریف کرد . مادر بزرگ گفت : دخترم چون خوابت هم قشنگ بوده و هم موقع نماز خواندن بوده حتما خیر است ، ان شاء الله .

بچه ها باور نمی کنید اگه بگم همینطور هم بود ، آخه وسط های روز بود که صدای در خونه مادربزرگ به صدا در اومد . چند نفر آمده بودند قالی مادر بزرگ رو بخرند و وقتی قالی قشنگ مادر بزرگ رو دیده بودند گفتند : شما برای ما از این قالی ها بباف و ما هم بدون واسطه و دلالی اونها رو از شما میخریم تا دیگه مجبور نشدید به قیمت ارزون بفروشید. مادر بزرگ رو به گلنار کرد و گفت دخترم دیدی گفتم خوابت خیر است ، ببین خدا به برکت نماز خواندن تو روزی ما رو زیاد کرده . گلنار وقتی این رو شنید از خوشحالی بال در آورد و گفت : مادر بزرگ کی ظهر میشه ، می خواهم نماز بخوانم و از خدا تشکر کنم .

بله بچه ها از اون روز به بعد گلنار هر وقت روی سجاده نماز میخواند احساس میکرد که تمام غنچه هاو گلهای قالیچه شادابت تر از روز اول شده اند .

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:سایت کودکانه

مطالب مرتبط:

ماجرای دو قورباغه‌ی گرفتار

حواس‌پرتی

کفش خوب

بازی علی كوچولو

قُرص کتاب خوانی

زنگ بازی بزرگ

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.