تبیان، دستیار زندگی
داوود امیریان متولد ۱۳۴۹ کرمان است و تا کنون حدود سی عنوان کتاب از او به چاپ رسیده. امیریان فعالیت نویسندگى خود را از سال ۶۹ با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت‌وگو با داوود امیریان
داوود امیریان

داوود امیریان متولد 1349 کرمان است و تا کنون حدود سی عنوان کتاب از او به چاپ رسیده.

امیریان فعالیت نویسندگى خود را از سال 69 با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد و در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسى، ادبیات کودک و نوجوان، رمان ، طنز ، زندگی نامه ی داستانى شهدا و فیلم نامه نویسى قلم مى زند.

«فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک»، «دوستان خدا حافظى نمى کنند»، «داستان بهنام »، «تولد یک پروانه» و «جام جهانى در جوادیه» از جمله معروف ترین آثار داستانى این نویسنده است که تاکنون چهار دوره جایزه ی کتاب سال ادبیات دفاع مقدس ، کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان و ده ها جایزه دیگر را نصیب نویسنده اش کرده است .

از دیگر آثار امیریان می‌توان به «آخرین گلوله صیاد» زندگی نامه ی داستانی شهید صیاد شیرازی و «داستان مریم» زندگی نامه ی داستانی شهید مریم فرهانیان اشاره کرد.

_شما اهل جنوب هستید؟ اهل کرمان؟

نه من فقط در کرمان به دنیا آمده ام. اصلیت من کرمانی نیست. پدرم آذری‌ است. او آدم آزادی بود که همیشه به مسافرت می رفت. به همین دلیل شهرهای مختلفی را تجربه کردیم. هرکدام از خواهر و برادرهای من هم اهل یک شهر هستند. من دوسال هم در آبادان زندگی کردم. سال 57 مقیم قزوین شدیم و در سال 60 به تهران برگشتیم

_کجا با فضای جنگ آشنا شدید؟

سال 57 رفتیم قزوین. کلاس اول بودم که انقلاب شد. ده سالم بود که جنگ شروع شد؛ یعنی سوم دبستان. سال 61 به تهران آمدیم. دلم می‌خواست بروم جبهه، اما نمی‌شد. چون سن و سالم کم بود. جثه ی کوچکی هم داشتم. سال 64 رفتم جبهه. ربطی به آبادان نداشت.

_اولین کتابی هم که چاپ کردید یک یاداشت نویسی در همین زمینه ی جنگ و جبهه بود، درست است؟

«خداحافظ کرخه» اولین کارم بود. خیلی خام و ابتدایی. خاطره نویسی‌ است. از بچگی عاشق کتاب بودم. با این که خیلی شکمو بودم، ولی کتاب را بیش تر دوست داشتم. سال 68 با دفتر مقاومت حوزه ی هنری آشنا شدم. بعد اعتماد به نفس پیدا کردم و تصمیم گرفتم بیش تر در حوزه ای که علاقه دارم کار کنم.

_یعنی حوزه ی دفاع مقدس؟

اسمش را هرچه بگذاریم مهم نیست، ولی بله.

_برای نویسنده شدن کلاس هم رفتید؟

نویسندگی را در کلاس‌های نویسندگی نمی‌شود یاد گرفت. فقط پله ی اول را به شما نشان می دهند. پشت کار و استقامت نویسنده، راه را به او نشان می دهد. من بیش تر با مطالعه این کار را یاد گرفتم.

_فضای جبهه کاملا جدی است. شما چه طور می‌توانید یک فضای جدی را طنزگونه بیان کنید؟

جبهه و جنگ همیشه پر از خشونت است. در تمام ملل و ادیان چیز منفوری ا‌ست. کسی که جنگ را دوست داشته باشد، بیمار است. این جنگ به ما تحمیل شد. ما جنگ نمی خواستیم. ما دفاع کردیم. دفاع ما مردمی بود. نیروهای داخل جبهه بسیجی بودند. ارتش در هنگام حمله، بعد از ما وارد عمل می‌شد. بین رزمنده ها، همه جور آدم بود. مثل یک کوچه که همه جور آدم در آن زندگی می کنند. معلم ،باسواد، کفتر باز،کارمند. در جبهه یک زندگی موج می زد. من تمام آن چه را در جبهه تجربه کردم، هیچ جای دیگری تجربه نکردم. وقتی فضای آن جا مثل زندگی است، پس طنز هم وجود دارد.

_پیشنهاد می‌کنید بچه های نوجوانی که فضای جبهه را تجربه نکرده اند، درباره ی جنگ ایران و عراق بنویسند؟

آن جنگی که تولستوی از آن د ر «جنگ و صلح» نام می‌برد، قبل از او اتفاق افتاده؛ ولی او توانسته درباره اش بنویسد. باید تاریخ را بخوانند. فقط بیست و اندی سال از جنگ گذشته. درباره ی خاطرات جنگ هم خیلی نوشته شده. مثلاً یک نوجوان داستانی نوشته بود که یک نفر در کوه های شلمچه گم شده است. این نوجوان تحقیق نکرده که شلمچه دشت دارد نه کوه. اگر تحقیق کنند حتماً می‌توانند.

_فضای داستان نوجوان و بزرگ سال را چه طور از هم جدا می‌کیند؟

من اصلا به این قضیه و جداسازی اعتقاد ندارم. مثلا به نظر شما داستان‌های جلال آل احمد را یک نوجوان نمی تواند بخواند؟می تواند. بزرگ ترها هم آن را می‌خوانند.

_تا به حال داوری کارهایتان را بچه ها انجام داده‌اند؟

بله خوشبختانه. بسیار هم زیاد. برای من کلی نامه نوشتند. توی همین نمایشگاه کتاب امسال هم نشست هایی با بچه ها داشتم.

_سری قبل که برای انتخاب رمانتان به عنوان بهترین رمان طنز به کانون پرورش آمده بودید، خاطراتی را از زمان جنگ تعریف کردید که برای همه ی بچه‌ها دوست داشتنی بود و هیچ کس خسته نشد. بچه‌ها می گفتند که این داستان‌ها خیلی جذاب است و فضای تکراری ندارد. تاثیر گذاری کلام شما زیاد است.

هرکسی یک توانایی دارد. اتفاقا من توانایی کلامی بالایی ندارم. شاید خوب بنویسم، ولی عادت ندارم زیاد حرف بزنم. صدایم می‌گیرد. زمانی که ما می‌خواستیم داستان بنویسیم، خیلی کم بودند کسانی که دست ما را بگیرند. الان بچه‌ها خیلی از نویسندگان را می‌شناسند و با آن ها ارتباط دارند. من دوست دارم تاثیرگذار باشم، ولی فکر می‌کنم با همین داستان‌ها خیلی بیش تر از کارگاه گذاشتن می‌توانم اثرگذار باشم.

_رقیب هم دارید؟

من عاشق این هستم که داشته باشم؛ ولی متاسفانه رقبای شعری خیلی زیادند؛ ولی در بخش داستان خیلی کم هستیم.این خیلی بد است.

_به بچه‌ها پیشنهاد می‌کنید موضوع داستان‌هایشان را از کجا پیدا کنند؟

به طورکلی حرف می‌زنم. من به این که گروه‌ها را از هم جدا کنیم، اعتقادی ندارم. موضوع ‌ها دور ما ریختند. همین روزنامه را که ورق بزنید، دست کم دوتا موضوع برای نوشتن پیدا می‌کنید. چند روز قبل وقتی مجله را ورق می زدم، نوشته بود یک سگ گم می‌شود و برای پیدا کردن خانه‌اش هفت صد کیلومتر راه می‌رود. این خودش یک موضوع است. بزرگ ترین سرمایه ی انسان تجربه ‌است. باید دقت کرد. خوب دید. خوب شنید. هرانسانی اگر حتی در یک جزیره ی دور افتاده هم به تنهایی زندگی کند، ماجرای زندگی‌اش موضوع چند رمان خواهد شد.

_چقدر برای نوشتن یک رمان وقت می‌گذارید؟

فرق می‌کند. گاهی فقط چهار، پنج سال به موضوعی فکر می‌کنم و گاهی هم اتفاق افتاده در مرحله ی حروف‌چینی کار را ویرایش کرده ام، و برای این‌کار کلی زمان صرف شده و در آخر حتی فصل‌ها را تغییر دادیم.

_کارهایتان را تایپ می‌کنید یا می‌نویسید؟

می‌نویسم. متاسفانه تایپ بلد نیستم. دست‌خط بدی هم دارم.

_کدام کارتان را بیش تر دوست دارید؟

من «دوستان خداحافظی نمی کنند» و «گردان قاطرچی‌ها»، شما چه طور؟

_جام جهانی در جوادیه.

آن کار قرار است تبدیل به سریال شود. کتاب ادامه دارد. جشنواره ی جهانی در جوادیه. البته منتظرم تا یک کارگردان خوب آن را بسازد. مثلا اگر «کیومرث پوراحمد» بخواهد آن را بسازد، من حاضرم مجانی هم کار را به او بدهم.

_اسم آخرین کتابی را که خواندید؟

آخرین اثر رضا امیر خانی را می‌خوانم. چند کار ترسناک خواندم که خیلی بد بودند. من هری‌پاتر را خیلی دوست داشتم. البته آن هم از جلد سوم سیاسی شد. آخرین کار نوجوانی که خواندم فکر کنم «تن تن» بود.

_شعر هم می‌گویید؟

نه، اصلا استعدادش را ندارم. یک بار شعر گفتم برای هفت پشتم بس بود. خیلی آبکی از کار درآمد.

_هیچ هنری بوده که دوست داشته اید وارد آن شوید و آن را تا به حال انجام نداده اید؟

سفالگری .

_شما نویسنده کم‌کاری هستید یا پرکار؟

قبلا نویسنده ی پرکاری بودم. الان متاسفانه کم‌کار شدم. چندسال که به دلیل مشکلات مالی به سمت سینما رفتم. فیلم‌نامه می‌نویسم.

_چه فیلم‌هایی؟

فیلم «نفوذی»، «گلوگاه شیطان». داستان گلوگاه شیطان به نظرم جالب بود.

_سینما هم می‌روید؟

من عادت دارم با همسرم همه جا می‌روم. این روزها که فرزندانم کوچک هستند، نه، فرصت سینما رفتن پیدا نمی‌شود. خیلی سال است که سینما نرفتم.

_خودتان دوست داشتید جای کدام نویسنده، داستانی را می‌نوشتید؟

«هاکلبری فین» اثر«مارک تواین». البته شاید او هم باید به من حسادت کند که داستان‌های من را ننوشته.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:هدهد-بهاره مهرجویی

مطالب مرتبط:

گفت‌وگو با دبیر جشنواره‌ی مادران قصه‌گو

شعرخوانی بچه‌ها، برایم مثل بستنی قیفی است

تهران یک هیتر بزرگ است

پینوکیوی من ایتالیایی‌تر است!

هدیه‌ای برای نرگس

لوکیشن ؛ جایگزین جلوه های ویژه شد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.