فجر صادق
انتقال امامت به حضرت صادق علیهالسلام
استقرار خلافت عباسیان
وضعیت اجتماعى، سیاسى و فرهنگى امپراطورى اسلام
قیامها و حركتهاى اصلاحطلبانه درعصر امام صادقعلیهالسلام
- قیام زید بن على بن الحسین
- قیام یحیى بن زید
- قیام نوادگان امام حسن مجتبى علیهالسلام
خط مشى و موقعیت امام صادق علیهالسلام
بررسى اوضاع اجتماعى و سیاسى عصر امامت امام صادق علیه السلام
لباس قیراندود شب، مدینه را در برگرفته و سكوتى مبهم بر شهر سایه افكنده است. در آن شب زنى تنها، نگران و شتابان در كوچه پس كوچههاى شهر به پیش مىرود. بر در چند خانه مىكوبد و پس از لختى درنگ و رساندن پیام خویش دوباره با همان حال راهش را در پیش مىگیرد.
اینك او ماموریتش را به پایان رسانده و شتابان به خانه برمىگردد، خانهاى كه از در و دیوار آن غبار غم مىبارد. در سایه روشن اتاقى محقر بسترى به چشم مىخورد. آه خداى من! او جعفربن محمد است كه این چنین در بستر افتاده است. در تبى شدید مىسوزد و چهرهاش به زردى گراییده است. آن زن به اتاق وارد مىشود و به بالین همسر خویش مىرود. اشك در چشمانش حلقه زده است. با صدایى بغضآلود رو به همسرش كرده مىگوید: مولاى من همه آنان را كه فرموده بودید از پیغام شما آگاه كردم.
چند دقیقه بعد فرزندان و نزدیكترین یاران امام بر گرد بستر او جمع مىشوند، لحظات به سختى مىگذرند و آرامشى تلخ و جانكاه بر آن محفل حكمفرماست. در این هنگام امام چشمان تب دارش را به سختى مىگشاید و آخرین نگاهش را متوجه جمع مىسازد. همه منتظرند كه آخرین وصایاى امامشان را بشنوند، لبان حضرتش آرام آرام گشوده مىشوند و با آخرین توانى كه برایشان مانده است این كلام را به زبان جارى مىسازند:«آنان كه نماز را كوچك مىشمارند، به شفاعت ما نخواهند رسید.»و این آخرین سخنى بود كه از آن امام شنیده شد.
صبحگاه بیست و پنج شوال سال 140 هجرى بار دیگر قبرستان بقیع آغوش خود را براى پذیرش یكى دیگر از نوادگان پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله، مىگشاید و حضرت جعفربن محمدالصادق علیهالسلام، در كنار جد بزرگوار و پدر و عموى ارجمند خویش به خاك سپرده مىشود.
ششمین امام معصوم در17 ربیعالاول سال83 ق در مدینه منوره به دنیا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن على الباقر علیهماالسلام و مادر گرانقدرش «ام فروه»، دختر« قاسم ابن محمد بن ابى بكر»، بود. (1)
نام مبارك آن حضرت «جعفر» و كنیههاى حضرتش، ابوعبدالله، ابواسماعیل و ابوموسى بود. آن جناب را القاب بسیارى بوده كه از آن جمله صادق، فاضل، طاهر و قائم از همه برجستهترند. (2)
امام صادق علیهالسلام، در دوران حیات جد بزرگوارش حضرت على بن الحسین علیهماالسلام، به دنیا آمد و در آن تاریخ كه سیدالساجدین جهان را بدرود مىگفت، صادق آل محمد علیهالسلام، كودكى دوازده ساله بود و به سال 114 ق كه حضرت باقر علیه السلام، رحلت مىكرد، وى 31 سال داشت و از آن تاریخ به بعد به مدت34سال امامت و راهبرى شیعیان را بر عهده گرفت. (3)
از خصوصیات ظاهرى آن حضرت این كه ایشان متوسط القامة، میانه بالا، افروخته رو، داراى پوست سفید، بینى كشیده و موهاى سیاه و مجعد بوده و برصورت زیبایش خال سیاه هاشمى بود كه بر ملاحتش مىافزود. (4)
آن امام چهرهاى جذاب داشت و در نهایت جلالت و هیبت بود چنانكه هر بینندهاى را مسحورخویش مىساخت.
انتقال امامت به حضرت صادق علیهالسلام
از آن امام نقل شده است كه:« در آن دم كه پدرم دیده از دیدار فرو مىبست، رو به من كرده فرمود: «چند تن گواه بر بالین من حاضر كن». من نیز چهار نفر از رجال برجسته قریش را كه در میان ایشان «نافع» غلام «عبدالله بن عمر» نیز بود، پیش او آوردم. سپس فرمود: «بنویس. این چیزى است كه یعقوب به پسرانش وصیت كرد كه اى پسران من خدا دینش را براى شما برگزیده، مبادا كه جز بر سبیل اسلام از دنیا بروید.» آنگاه رو به من كرده فرمود: «اى جعفر، پس از مرگم تو اقدام به غسل و كفن من نما و با آن جامه كه در آن نماز جمعه مىخواندم، كفنم بپوشان و عمامهام را به سرم ببند و در دل خاك بند كفنم را باز كن. قبرم را چهارگوشه ساز و آن را چهار انگشت از زمین بالا بیاور.» آنگاه به آن چهارتن گواه فرمود: « به خانههاى خویش بازگردید. خدایتان رحمت كند.»
امام صادق علیهالسلام ادامه مىدهد:
من گفتم: «پدر جان، چه چیز در این جریان بود كه لازم بود بر آن گواه گرفته شود؟!» فرمود: پسر جان. مىخواستم همه بدانند كه پس از من زمام امور به مشیت كیست. دوست نمىداشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالى به وجود بیاید.» (5)
آرى، از آن زمان به بعد، در محیطى پرآشوب و در میان اقیانوسى پرتلاطم، حضرت صادق علیهالسلام، سكاندار كشتى شیعیان آل محمد صلىالله علیه و آله، مىگردد. كشتىاى كه از جور زمانه آسیبها دیده و زخمها برداشته بود و اكنون در میان گرداب حوادث روزگار، راه خویش را به سوى ساحل آرامش مىپویید.
آغاز امامت آن حضرت مصادف با عصر خلافت «هشام بن عبدالملك» است. او از سال 105 ق به خلافت رسیده و مردى بسیار زشت روى و زشت خوى بود. (6) در آن زمان سال نهم خلافتش را در اوج رذالت و پستى و در نهایت خشونت و سنگدلى سپرى مىكرد. اما در سال 125 ق با به هلاكت رسیدن هشام، دوران خلافت ننگین او كه آكنده از ظلم و جور نسبت به آل على علیهمالسلام، و فساد و تباهى بود به پایان رسید و پس از او زمام امور مسلمین به دست بىكفایت مردى دیگر از بنىمروان یعنى «ولید بن یزید بن عبد الملك» افتاد.
ولید به شرابخوارى و بىبند و بارى معروف بود، (7) و به نقل مورخین در اواخر عمرش به كیش «مانى» پیامبر دروغین ایرانى گرویده و علنا به انكار خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، مىپرداخت و سرانجام به خاطر همین اعتقادات و اعمالش مردم بر او شوریده و او را به قتل رساندند. (8)
با هلاكت «ولید بن یزید» در سال126 ق دو خلیفه دیگر بر مسند خلافت نشستند، اما اوضاع زمانه چنان آشفته و پرآشوب بود كه در مجموع خلافت آنها به هشت ماه هم نرسید و در سال127 ق، «مروان بن محمد» معروف به «مروان حمار» از استان جزیره به دمشق حمله كرد و خلافت را به دست گرفت. (9)
مروان به قصد تحكیم اساس سلطنت خود و بازگرداندن قدرت و شوكت از دست رفته دولت بنىامیه و بنىمروان، دست به كشتارها و سخت گیریهاى بسیار زد اما بى خبر بود كه دوران اقتدار بنىامیه به سر آمده و تاریخ در انتظار رو شدن برگ تازهاى از دفتر پرماجراى حكمرانان پس از رسول اكرم صلىاللهعلیه و آله است.
در آن زمان كه «مروان بن محمد» در منطقه جزیره درگیر جنگ با خوارج بود، در خراسان غوغایى دیگر برپا بود و سفیران بنىعباس در حال گرفتن بیعت از مردم براى یارى خود بودند و رفته رفته شعله قیام بالا مىگرفت. (10)
بالاخره پس از سالها جنگ و خونریزى میان بنىعباس و بنىمروان در سال 132 ق «مروان حمار» به قتل رسیده و سرش را به نزد «ابوالعباس سفاح» مىبرند و این پایان حكومت هزارماه بنىامیه و بنىمروان و آغاز خلافت بنىعباس بود.
استقرار خلافت عباسیان
با استقرار خلافت عباسى، « ابوالعباس سفاح» بر مسند خلافت تكیه مىزند. او در دوران چهارساله خلافتش به انتقام از آل امیه پرداخته و هر كه از بزرگان آنان باقى مانده بود به قتل مىرساند و سرانجام در سال136 ق به مرض آبله از دنیا رفته و برادرش «ابوجعفر عبدالله» معروف به «منصور دوانیقى» به خلافت مىرسد. (11)او نیز اگرچه در ابتدا به شیعیان آل على علیهالسلام، تمایل نشان مىدهد، اما پس از مدتى یكباره تغییر روش داده و سیره اسلاف اموى خود را پى مىگیرد تا حدى كه عهد منصور را یكى از پراختناقترین دورههاى تاریخ اسلام برشمردهاند؛ دوران پر وحشتى كه حكومت ارعاب نفسهاى مردم را در سینهها حبس كرده و ترس و دلهره همه جا را فرا گرفته بود.
امام صادق علیهالسلام، ده سال از اواخر عمر خود را در دوران خلافت منصور سپرى ساخت. در حالى كه جاسوسان و ایادى منصور روابط، ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت مراقبت شدید داشته و هر روز بر اساس گزارشهاى بىاساس، آن حضرت را با آن همه شكوه و عظمت و با آن همه قدر و منزلت به پیش كثیفترین و جلادترین مرد روزگار احضار كرده و مورد بازخواست قرار مىدادند. گاهى به ساحت مقدسش جسارت و اهانت روا داشته و گاه او را تهدید به قتل و كشتار شیعیان مىنمودند و بدین وسیله امام را مجبورمىساختند كه به خاطر حفظ خون شیعیان و پیروان خود هم كه شده است، حقایق را حتى به صورت غیرعلنى هم به دوستان خود نرساند و از این رو پیوسته از یاران و شیعیان خویش مىخواستند كه مواظب جاسوسان و خبرچینان باشند و مطالب مهم را جز به افراد شایسته و مورد اطمینان خود بازگو نكنند.
این است كه شاعرى عرب درباره فجایع بنىعباس مىگوید:
«آرزو مىكنم كه جور و ستم بنىمروان مستدام مىگردید و آرزو مىكنم كه اى كاش عدالت گسترى بنىعباس آتش مىگرفت و از میان مىرفت».
و به راستى كه این شاعر به گزافه سخن نرانده است، چرا كه تعداد ساداتى كه از نسل حضرت فاطمه علیهاالسلام، در زمان منصور به قتل رسیدند در تمام مدت خلافت بنىامیه بىنظیر است. و بالاخره در ماه شوال سال 148 ق منصور برگ دیگرى بر دفتر زندگانى ننگین و خیانت بار خود افزود و با مسموم ساختن معصوم هشتم و امام ششم شیعیان، امتى را از فیض آن امام محروم و خود را براى همیشه مشمول لعنت الهى ساخت.
وضعیت اجتماعى، سیاسى و فرهنگى امپراطورى اسلام
رژیم بنىامیه درسالیان آخر زندگى امام باقرعلیهالسلام و نیز سالهاى آغاز امامت فرزندش امام صادق علیهالسلام، یكى از پرماجراترین فصول خود را مىگذرانید. قدرتنمایىهاى نظامى در مرزهاى شمال شرقى (تركستان و خراسان)، شمال (آسیاى صغیر و آذربایجان) و مغرب (آفریقا و اندلس و اروپا) از سویى و شورشهاى پى در پى در نواحى عراق عرب، خراسان و شمال آفریقا كه عموما یا به وسیله بومیان ناراضى و زیر ستم و گاه به تحریك یا كمك سرداران اموى به پا مىشد. از سوى دیگر وضع نابسامان و پریشان ملى در همه جا و مخصوصا در عراق، مقر تیولداران بزرگ بنىامیه و جایگاه املاك حاصلخیز و پربركت كه غالبا مخصوص خلیفه یا متعلق به سران دولت او بود و حیف و میلهاى افسانهاى هشام و استاندار مقتدرش، خالد بن عبدالله قسرى در عراق و بالاخره قحطى و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان و عراق و شام و... حالت عجیبى به كشور گسترده مسلمان نشین كه به وسیله رژیم بنىامیه و به دست یكى از معروفترین زمامداران آن اداره مىشد، داده بود. بر این همه باید مهمترین ضایعه عالم اسلام را افزود، ضایعه معنوى، فكرى و روحى.در فضاى پریشان و غمزده كشور اسلامى كه فقر و جنگ و بیمارى همچون صاعقه برخاسته از قدرت طلبى و استبداد حكمرانان اموى بر سر مردم بینوا فرود مىآمد، مىسوخت و خاكسترمىكرد، پرورش نهال فضیلت و تقوى، اخلاق و معنویت چیزى در شمار محالات مىنمود. رجال روحانى و قضات و محدثان و مفسران كه مىبایست ملجا و پناه مردم بینوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گره گشایى نمىآمدند، غالبا خود نیز به گونهاى و گاه خطرناكتر از رجال سیاست، بر مشكلات مردم مىافزودند.
نامآوران و چهرههاى مشهور فقه، كلام، حدیث و تصوف از قبیل «حسن بصرى»، «قتادة بن دعامه»، «محمد بن شهاب زهرى»، «ابن بشر» و «ابن ابى لیلى» و دهها تن از قبیل آنان در حقیقت مهرههایى در دستگاه عظیم خلافت و یا بازیچههایى در دست امیران و فرمانروایان بودند. تاسف آور است اگر گفته شود كه بررسى احوال این شخصیتهاى موجه و آبرومند در ذهن مطالعهگر آنان را در چهره مردانى سر در آخور تمنیات پلید، همچون قدرتطلبى، نامجویى و كامجویى و یا بینوایانى ترسو، پست و عافیتطلب یا زاهدانى ریاكار و ابله و یا عالم نمایان سرگرم مباحثات خونین كلامى و اعتقادى مجسم مىسازد.
قرآن و حدیث كه مىبایست نهال معرفت و خصلتهاى نیك را زنده بدارد، به ابزارى در دست قدرتمندان یا اشتغالى براى عمر بىثمر این تبهكاران و تبه روزان تبدیل شده بود. (12)
این چنین اوضاع آشفته سیاسى - اجتماعى زمینه مناسبى شده بود براى وقوع حركتها و قیامهاى اصلاحطلبانه، اگر چه در این میان انگیزهها و اهداف قیام یكسان نبودند ولى در هر حال مردم هر روز شاهد بودند كه در گوشهاى از سرزمین پهناور اسلامى كسى علم مخالفت و مبارزه با نظام حاكم را به دست گرفته و داعیه دار احقاق حقوق مظلومان و ستمدیدگان مىشود.
بر همه خصوصیات این زمان پرآشوب اضافه كنید ایجاد فرقهها و گروههاى بىشمار با عقاید و اندیشههاى گوناگون و متضاد؛ نحلههاى مختلف كلامى و فقهى. صوفى پیشهها و زاهد نمایانى كه براى خود طرحى نو در افكنده بودند. رواج اندیشههاى مادى و ضدخدایى و بالاخره سیل بنیان كن افكار و عقاید نوینى كه از آن سوى مرزها ایمان فطرى مسلمانان را مورد هجوم قرار داده بود.
در این فضاى مسموم، خفه و تاریك و در این روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق علیهالسلام، بار امانت الهى را بر دوش گرفت و به راستى چه ضرورى و حیاتى است امامت با آن مفهوم مترقى كه در فرهنگ شیعى شناخته و دانستهایم براى امتى سرگشته و فریب خورده، ستم كشیده در چنین روزگار تاریك و پربلا. (13)
این شمایى كلى بود از وضعیت زمان و سوانح روزگار در آن عصر پرماجرا، اما این كه در این میان امام چه نقشى را بر عهده مىگیرند و چه اهدافى را دنبال مىكنند، خود بحث مفصلى است كه این مجال را فرصت طرح دقیق و كامل آن نیست و ما تنها اشاراتى گذرا به آن خواهیم داشت ولى پیش از آن لازم دیدیم كه در حد یك شناخت اجمالى سایر حركتهایى را كه با اهداف اصلاح طلبانه در آن روزگار وجود داشتند، بررسى نماییم تا هر چه بهتر به صحت تدابیر اتخاذ شده از سوى امام صادق علیهالسلام، واقف شویم.
قیامها و حركتهاى اصلاحطلبانه درعصر امام صادقعلیهالسلام
پیش از این گفتیم كه نیمه اول قرن دوم هجرى شاهد وقوع قیامها و حركتهاى مسلحانه متعددى بر ضد دستگاه اموى بود كه در این میان نقش انقلابیون علوى حائز اهمیت بسیارى است. بسیارى از انقلابیون علوى سعى داشتند با فداكارى و نثار خون خود، وجدان خفته جامعه اسلامى را بیدار سازند و جامعه را به طریق صحیح خود كه همانا حاكمیت امام معصوم بود برگردانند كه نمونه بارز ایشان امامزادگانى چون «زید بن على بن الحسین» و فرزندش «یحیى بن زید» هستند كه در نهایت اخلاص به حركتى شجاعانه در زمانه سكوت دست یازیدند، اگر چه به دلیل نامناسب بودن شرایط جامعه براى چنین حركتهایى به نتیجهاى مطلوب دست نیافتند.- قیام زید بن على بن الحسین
«زید بن على بن الحسین علیهم السلام». در زمان «هشام بن عبدالملك» خلیفه سفاك اموى به خونخواهى جدش حسین بن على علیهماالسلام، و در اعتراض به سیاستها و عملكردهاى ضد اسلامى خلفاى جابر اموى در عراق دست به قیامى مسلحانه مىزند اما بار دیگر تاریخ تكرار شده و مردم نابكار كوفه او را نیز چون جد بزرگوارش در میان دشمنان بىیار و یاور رها مىسازند.زید در سال 120 ق به شهادت مىرسد و پیكر مطهرش را تا مدتهاى مدیدى بر دار نگه مىدارند اما یك تن از آن بىوفا مردم به مخالفت بر نمىخیزند تا سرانجام به دستور هشام آن پیكر سر به دار را به آتش مىكشند و خاكسترش را بر باد مىدهند.
هنگامى كه خبر شهادت زید بن على به امام صادق علیهالسلام مىرسد، حضرتش را اندوهى عمیق فرا مىگیرد و بسیار محزون مىشوند به حدى كه آثار خون و اندوه به وضوح در چهرهاش نمایان مىگردد و آن حضرت دستور مىدهد كه از مال خود، هزار دینار در میان خاندان كسانى كه با زید كشته شدهاند پخش كنند. (14)
امام صادق علیهالسلام، در وصف جناب «زید بن على بن الحسین» مىفرماید:
«خداوند عمویم زید را رحمت كند. او مردم را به سوى «رضاى آل محمد» دعوت مىكرد و اگر پیروز مىگردید، در پیشگاه خدا عهد خود را وفا نموده و به آنچه گفته بود عمل مىكرد». (15)
- قیام یحیى بن زید
یحیى پسر زید دنباله فعالیت پدر را گرفت و به منظور نجات و پیروزى هواداران مهاجر كوفى كه «حجاج بن یوسف» و دیگر امراى اموى عراق آنان را به خراسان تبعید كرده بودند، به این استان دوردست رفت ولى او نیز به سال 125 ق پس از چند سال مبارزه و تلاش به همان سرنوشت پدر مبتلا گردید. (16)اما قیامهاى دیگرى هم از سوى علویان واقع مىشد كه به دلیل اهداف جاه طلبانه و خودپسندانهاى كه در رهبران این قیامها وجود داشت، هرگز مورد تایید و رضایت امام صادق علیهالسلام، واقع نگردید. كه از جمله مىتوان به جنبش مسلحانه نوادگان امام حسن مجتبى علیهالسلام، اشاره نمود:
- قیام نوادگان امام حسن مجتبىعلیهالسلام
«عبدالله محض» كه پسرزاده امام حسن مجتبى علیهالسلام بود، همواره براى به قدرت رساندن پسرانش تلاش مىكرد و پسر خود «محمد» معروف به «نفس زكیه» را قائم آل محمد مىخواند، از این رو در پى فرصتى بود كه به اهداف خود جامه عمل بپوشاند و حتى به دنبال این بود كه از امام صادق علیهالسلام، نیز براى پسرش بیعت بگیرد، اما امام در پاسخ او با لحنى خیرخواهانه فرمود:«من ترا اى پسرعمو به پناه خدا مىسپارم و هرگز به مصلحت شما نمىدانم كه در این امر ( به دست گرفتن حكومت) دخالت كنید، من مىترسم كه با این اقدام خود و خانوادهات به نابودى كشیده شوید».
عبدالله كه از این سخنان امام جا خورده بود و انتظار چنین جوابى را نداشت شروع به سخنانى در انكار و رد امامت فرزندان حسین بن على علیهماالسلام، نمود. اما سرانجام پس از دقایقى بحث و مجادله با امام با این پاسخ مواجه شد كه: «مرا اطاعت كن اى ابومحمد! به خداوند متعال خدایى كه جز او خداى دیگرى نیست قسم مىخورم كه من از تو پندها و خیراندیشىهاى خود را دریغ نمىدارم. ولى افسوس مىخورم كه تو پند مرا نمىپذیرى و از آنچه تقدیر شده است، راه گریزى نیست. تو نمىدانى كه پسرت محمد همین محمد در «سده اشجع» در آغوش سیل آن دامنه كشته خواهد شد».
سرانجام در سال 144 ق و در زمان خلافت منصور عباسى فرزندان عبدالله دست به قیام زدند و حتى در جریان قیام خود براى اینكه امام صادق علیهالسلام، را به همكارى با خود وادار كنند، به اعمال خشونت پرداخته و حضرتش را به بند كشیدند. اما همه این فعالیتها براى آنها ثمرى نداشت و آنچنان كه امام پیشبینى نموده بود، «محمد» و «ابراهیم» فرزندان عبدالله محض در سال 145 ق در جنگ با سپاه عباسى به قتل رسیدند. (17)
این گوشهاى بود از حركتهاى اعتراضآمیزى كه گاه به صورت مسلحانه و گاه به صورت قیام مردمى هر چند صباح در جامعه آن روز اتفاق مىافتاد. اما اینك مىپردازیم به بررسى سیاست و خط مشىاى كه امام صادق علیهالسلام، در آن اوضاع و احوال آشفته در پیش گرفتند:
خط مشى و موقعیت امام صادق علیهالسلام
امام ششم شیعیان پس از آن كه واقعیت امت را از لحاظ فكرى و عملى فهمید و شرایط سیاسى و اجتماعى محیط را دانست و واقعیت سیاسى را كه امت در آن مىزیست و قدرت و امكانات او را كه مىتوانست با آن روبرو شود و مبارزه سیاسى را آغاز كند شناخت؛ قیام به شمشیر و پیروزى مسلحانه و فورى را براى بر پاداشتن حكومت اسلامى كافى ندید، چه برپاى داشتن حكومت و نفوذ آن در امت به مجرد آماده كردن قوا براى حمله نظامى وابسته نبود، بلكه پیش از آن بایستى سپاهى عقیدتى تهیه مىشد كه به امام و عصمت او ایمان مطلق داشته باشد وهدفهاى بزرگ او را ادراك كند و در زمینه حكومت از برنامه او پشتیبانى كرده و دستآوردهایى را كه براى امت حاصل مىگردید پاسبانى نماید.گفتگوى امام صادق علیهالسلام، با یكى از اصحاب خود مضمون گفته ما را آشكار مىسازد (18) و این معنى را به خوبى روشن مىسازد كه امام در پى ساختن شیعیانى بود كه با درك هدف والاى امام، بتوانند در همه حال ایشان را همراهى نمایند.
از «سدیر صیرفى» روایت شده است كه گفت: «بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم و گفتم: خداى را چه نشستهاى؟!
فرمود: اى سدیر چه اتفاق افتاده است؟
گفتم: از فراوانى دوستان و شیعیان و یارانت سخن مىگویم.
فرمود: فكر مىكنى چند تن باشند؟
گفتم: یكصدهزار.
فرمود: یكصد هزار؟!
گفتم: آرى و شاید دویست هزار.
فرمود: دویست هزار؟!
گفتم: آرى و شاید نیمى از جهان.
صیرفى سخن خود را چنین ادامه مىدهد كه: آنگاه امام خاموش گردید و سخنى نفرمود تا به اتفاق هم به منطقه «ینبع» رفتیم، آن حضرت در آنجا به گلهاى از بزها [كه مشغول چرا بودند] اشاره كرده و فرمود: اى سدیر اگر شیعیان ما به تعداد این بزها رسیده بودند، بر جاى نمىنشستم!». (19)
از گفتگوى امام صادق علیهالسلام، با سدیر در مىیابیم كه اگر امام مىتوانست به یارىدهندگان و به قدرتى تكیه كند كه پس از عمل مسلحانه هدفهاى اسلام را تحقق بخشند، پیوسته آمادگى داشت كه دست به قیام مسلحانه بزند اما اوضاع و احوال و شرایط زمان مجال نمىداد كه امام علیهالسلام، حتى اندیشه این موضوع را در سر بپروراند كه با سیاست حاكم روز وارد كشمكش گردد، زیرا این كار امرى بود كه اگر قطعا با شكست روبرو نمىشد باز هم نتایج آن تضمین شده نبود. به عبارت دیگر با آن شرایط موجود اگر هم شكست نمىخورد نتیجه مثبت قیام مسلم نبود. (20)
لذا امام علیهالسلام، با مدنظر قراردادن دو هدف عمده كه وجهه نظر همه ائمه راستین شیعه بوده است، یعنى ارائه تفكر درست اسلامى و تبیین و تطبیق و تفسیر كتب كه خود متضمن مبارزه با تحریفها و دستكاریهاى جاهلانه و مغرضانه است و آنگاه پىریزى و زمینهسازى نظام قسط و حق توحیدى به فعالیتى عمیق و ریشهدار دست مىزنند.
امام صادق علیهالسلام، با درایت و تیزبینى كه حاصل از ارتباط به سرچشمه وحى بود، با مهارت بسیار از حالت فترتى كه در فاصله دوران انتقال از بنىامیه به بنىعباس حاصل شده بود بهره بردارى نموده و در طول دوران 34 ساله امامت خویش كه طولانىترین دوره امامت ائمه شیعه است در راه اهداف یاد شده به مبارزهاى مستمر و بىامان پرداختند كه حاصل این مجاهدتها تقویت بنیان هاى شیعه و آسیبناپذیر شدن این بنیاد مقدس بود به حدى كه امروز ما هر چه داریم از ثمرات آن مجاهدتهاست و چه زیبا فرمود امام راحلمان رضوان الله تعالى علیه كه:
«ما مفتخریم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه دریاى بىپایان است یكى از آثار اوست و ما مفتخریم به همه ائمه معصومین علیهم صلواتالله، و متعهد به پیروى آنانیم». (21)
با این امید كه توانسته باشیم گوشهاى از مظلومیت هاى ائمه راستین شیعه را به تصویر بكشیم و گامى بس ناچیز در راه شناخت، و ارجگذارى مجاهدتها و فداكاریهاى بىدریغى كه آنان براى حفظ یادگار گرانقدر پیامبر اكرم صلىاللهعلیه و آله، و زدودن زنگارهاى جهل و خرافه و تحریف از چهره نورانى اسلام نمودند، برداریم.
باشد تا معرفتمان نسبت به این ذخایر ارزشمند الهى، ما را در پیروى روزافزون از راه و آیین آنان رهنمون شود و به مصداق حدیث صادق آل محمد صلىالله علیه و آله، زینت ائمه خویش گردیم.
ان شاءالله
پىنوشت ها:
1. المفید، محمدبن نعمان، الارشاد، ص526/ الطبرسى، ابوعلىالفضل بن الحسن، اعلام الورى باعلام الورى، ص266.2. الاربلى، علىبنعیسى، كشف الغمة فى معرفة الائمة، ج 2، ص 155.
3. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 4/ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، ج3، ص399.
4. ابن شهرآشوب، همان، ص 400/ اصفهانى، عمادالدین، زندگانى حضرت امام جعفر صادق، ص 32.
5. مفید، محمدبن نعمان، همان، ص527/ الاربلى، على بن عیسى، همان، ص167.
6. فاضل، جواد، معصوم هفتم، ص57.
7. همان، ص 62.
8. همان، صص 80 - 77.
9. فاضل، جواد، معصوم هشتم، ص 32.
10. همان، ص33.
11. همان، صص 65-57.
12. خامنهاى، سیدعلى، پیشواى صادق، صص 58 - 55.
13. همان.
14. المفید، محمدبن نعمان، صص 522-521.
15. ممقانى، رجال، ج 1، ص 468، به نقل از پیشواى صادق .
16. قمى، شیخ عباس، منتهىالآمال، ج 2، صص37-36. لازم به تذكر است كه «یحیى بن زید» همان شخصى است كه حامل صحیفه سجادیه بوده است.
17. فاضل، جواد، همان، صص 101-76.
18. ادیب، عادل، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما، ترجمه اسدالله مبشرى، ص183.
19. الكلینى، محمدبن یعقوب، الكافى، ج 2، ص 242 به نقل از ماخذ فوق، ص 184.
20. همان، ص 185.
21. وصیتنامه سیاسى- الهى حضرت امام (ره)، صحیفه نور، ج 21.
"ابراهیم شفیعى سروستانى"