تبیان، دستیار زندگی
فیلم آمریکایی «زمینی دیگر» (مایک کاهیل، 2011) به عنوان یک فیلم علمی تخیلی در مقایسه با نمونه‌های مشابهش در این ژانر، اثری ساده و نامتعارف است که بی‌اعتنا به مولفه‌های ثابت و رایج مضمونی و سبکی ژانری که به آن تعلق دارد، مسیر خاص و منحصر به فردی را در پیش م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دلم می‌خواهد خودم را ملاقات کنم

خسته از این حدود ساده و پیچ در پیچ


فیلم آمریکایی «زمینی دیگر» (مایک کاهیل، 2011) به عنوان یک فیلم علمی تخیلی در مقایسه با نمونه‌های مشابهش در این ژانر، اثری ساده و نامتعارف است که بی‌اعتنا به مولفه‌های ثابت و رایج مضمونی و سبکی ژانری که به آن تعلق دارد، مسیر خاص و منحصر به فردی را در پیش می‌گیرد و به فیلمی با حال و هوای شخصی تبدیل می‌شود.


فیلم «زمینی دیگر»

کاهیل بدون استفاده از جلوه‌های ویژه پیچیده و تکنیک‌های فنی پیشرفته رایج در فیلم‌های علمی تخیلی و فقط به کمک طرح یک فرضیه علمی درباره احتمال وجود حیات مشترک و زندگی موازی در سیاره‌ای مشابه زمین، تجربه‌ای تکان دهنده از رویایی انسان با خودش را ارائه می‌دهد و طرز تلقی و نگرش ما را نسبت به خودمان به چالش عمیقی می‌کشد.

فیلم ما را در موقعیت خاصی قرار می‌دهد که احساس می‌کنیم در این جهان تنها نیستیم و نمونه دیگری از ما در جایی دیگر زندگی می‌کند که می‌تواند همزاد ما باشد که شاید اگر با او روبرو شویم، احساس بهتری نسبت به خودمان پیدا کنیم. حتی به نظر می‌رسد که آن نمونه دیگری از من می‌تواند نمونه آرمانی و کمال یافته وجودی من باشد. با چنین رویکردی انگار شانس دو بار زیستن در یک زمان را پیدا کرده‌ایم و چنین تجربه کمیابی مخصوصا برای کسانی که مرتکب اشتباه دردناکی در زندگیشان شده‌اند، موهبت بزرگی است.

به همین دلیل رودا (با بازی بریت مارلینگ) بعد از آن تصادف وحشتناک که باعث مرگ زنی جوان و کودکش می‌شود و آینده خودش را هم خراب می‌کند، برای گریز از حس شکست و سرخوردگی و گناهش بیش از هر کس دیگری خواهان سفر فضایی به سیاره مشابه زمین است تا شاید در مکانی متفاوت، با شکل جدیدی از خودش روبرو شود و بتواند زندگی دوباره‌ای را آغاز کند.

رودا دختر جوان عاشق علم نجوم است. او بعد از این‌که در حالتی نیمه هوشیار در حالی‌که خبر کشف سیاره‌ای شبیه زمین او را مسرور کرده ناخواسته سبب یک تصادف مرگبار می‌شود. تصادفی که در آن یک پسر کوچک و یک زن حامله را به کام مرگ می‌کشاند و مرد آن خانواده را به کما. رودا بعد از این حادثه به چهار سال حبس محکوم می‌شود بعد از گذراندن دوران محکومیتش با روانی رنجور و فسرده به زندگی باز می‌گردد. در حالی‌که آن سیاره هم‌چون ماه در آسمان زمین حضور همیشگیش را تثبیت کرده است.

موضوع تامل برانگیز فیلم (که شاید به همین دلیل ضعف‌های تکنیکال فیلم چندان به چشم نیاید) پتانسیل افتادن در گرداب‌های سانتی‌مانتالیستی و یا ملودرام‌های پایان خوش happy end را دارد اما به نظر می‌رسد کارگردان مایک کاهیل درک کرده که نباید موضوعی چون پایان شکنجه‌های روحی ناشی از عذاب وجدان را با شروع و عمیق شدن یک رابطه‌ی دراماتیک به سرانجامی خوش برساند و همین روند است که گوشزد می‌کند رابطه‌ی ایجاد شده بین رودا و مرد افسرده را پایانی رمانتیک نیست.

فیلم با روندی آرام و تصاویری گیرا، از یکسو ستایش نامه‌ای است از زمین و حتی با دید جهان‌شمول‌تر ستایشی است از جهان هستی و کائنات (همان استعاره جان گرفتن سیاره مشتری با سریع‌تر شدن زمان در ابتدای شروع فیلم ) و هم نمایشی از سرگشتگی آدمی در تقابل با گذشته‌اش .

فیلم با روندی آرام و تصاویری گیرا، از یکسو ستایش نامه‌ای است از زمین و حتی با دید جهان‌شمول‌تر ستایشی است از جهان هستی و کائنات (همان استعاره جان گرفتن سیاره مشتری با سریع‌تر شدن زمان در ابتدای شروع فیلم ) و هم نمایشی از سرگشتگی آدمی در تقابل با گذشته‌اش .

شباهت مضمونی فیلم در مقیاسی کوچک‌تر با سولاریس Solaris شاهکار تارکوفسکی قابل توجه است گویا این فیلم می‌تواند آغازی باشد بر همان فیلم. کریس کلوین افسرده سولاریس که همیشه در رویایش همسر از دست رفته‌اش را می‌بیند و با خاطرات او زندگی می‌کند، در آستانه سفر به مکانی است که در آن خاطرات دوباره جان می‌گیرند و او در مواجهه با خاطره جان گرفته همسرش دچار نوعی دیگری از پریشانی احوال می‌شود؛ اما کارگردان در زمینی دیگر تعمداً قصد ورود به دنیای ماورائی را ندارد و به نوعی در همان نقطه آغازین سولاریس و دلایل انگیزشی سفر، توقف می‌کند.

رودا ساعت‌ها به آسمان خیره می‌شود و به تصویر سیاره مشابه زمین در آن چشم می‌دوزد. طوری که انگار به دنبال خودش در آن می‌گردد و می‌خواهد راهی بیابد تا به او نزدیک شود و خودش را ملاقات کند. پس وقتی امکان سفر به سوی خودش در جایی دیگر که ممکن است سرنوشت بهتری داشته باشد، پیش می‌آید، بدون هیچ تردیدی آماده رفتن می‌شود.

اما فیلمساز این سفر فضایی عجیب را به سلوکی در درون رودا در جهت کشف و واکاوی ناشناخته‌ها، پیچیدگی‌ها و ابهامات وجودی‌اش تبدیل می‌کند و او را وامی دارد تا بجای اینکه از خود بگریزد یا خود را به طرز بی‌رحمانه‌ای مجازات کند، با خودش روبرو شود و تلاش کند تا خودش را ببخشد و فرصت تازه‌ای برای جبران به خودش بدهد.

ماجرای مرد فیلم از دیگر نظر شباهت زیادی به داستان کوتاهی از خولیو کورتاسار دارد. پدری مهربان که در حادثه‌ای فرزندش را از دست می‌دهد و دچار افسردگی ویرانگری می‌شود و مادر خانواده که نا‌امیدانه دست به ساخت ماشینی متافیزیکی می‌زند تا بتواند با سفری در زمان پدر و فرزند مرده‌اش را دوباره به هم برساند تا راز نهفته فرزند را بشنود؛ اما مرد زمینی دیگر هنوز با بوی پیراهن فرزندش خاطره او را به یاد می‌آورد. وقتی که تنها اثر مادی باقی مانده از او توسط رودا شسته می‌شود گویا قسمت عمده‌ای از زندگیش را دوباره از دست داده است.

تماس Contact اثر رابرت زمه‌کیس فیلم دیگری است که به نوعی شباهت‌های مضمونی فراوانی با زمینی دیگر دارد. جودی فاستر افسرده آن فیلم در تلاش برای ارتباط با موجودات ماورای زمینی باید سفری فضایی را آغاز کند سفری که بیشتر از آن‌که سفری مادی باشد سفری درونی و ذهنی است به عمق خاطراتش رویارویی دوباره با پدر مرده‌اش.

فیلم «زمینی دیگر»

اما تنها همین شباهت‌های کم و بیش مضمونی مختصر فیلم با دیگر آثار در همین حد باقی می‌ماند و اصولا" با توجه به اصل وجودی فیلم ماهیتی دیگر به مفاهیم عنوان شده در آن آثار می‌دهد.منطقه‌ای ممنوعه که واقعا" وجود دارد، خاطراتی که تنها یک انعکاس نیست بلکه ملاقاتی واقعی است و مواجهه‌ای که تنها یک سفر خیالی و ذهنی نیست بلکه سفری است.

روی دیگر فیلم، تلاش برای رهایی از رنج است. سنگینی عذاب وجدان که در فیلم رودا برای خلاصی از آن تعمداً دست به خود آزاری و به نوعی خود ویرانگری می‌زند تا در قبال بازتاب اعمال مازوخیستیش به آرامش برسد. همان‌گونه که در آمیزه‌های مسیحی از آن به عنوان کفاره گناهان یاد می‌شود، اما نه نظافت دبیرستان و نه برهنه شدن در میان فضای یخزده و سرد می‌تواند در التیام آلام روحیش اثری بگذارد و نه نظافت رایگان خانه مرد. ارتباطات او با دنیای اطرافش هم تحت تاثیر بحران‌های روحی قرار می‌گیرد. خانواده و اطرافیانش حضوری شبح‌وار پیدا می‌کنند. تنها همکار پیر نابینایش هست که می‌تواند جرقه‌هایی از امید را در او زنده کند.

سرخپوست نابینا که دون خوان شبه قصه‌های کارلوس کاستاندا رو به یاد می‌آورد، در تنهایی رودا بدل به مرید او می‌شود و هم اوست که با وجود این‌که گوش‌ها و چشم‌هایش را برای بریدن قطع ارتباطش با دنیا با ریختن مایع سفید کننده عقیم می‌کند و این‌گونه است که فراغت از رنگ دنیایی وجهی اثیری می‌گیرد. او با وجود نقص بدنی تنها کسی است که می‌تواند با رودا ارتباط برقرار کند. صحنه زیبای دیدار رودا و پیرمرد در بیمارستان که تنها راه ارتباطی‌شان لمس دست‌هایشان است. او با هجی و نوشتن کلمات بر کف دستان پیرمرد نوید روی دادن معجزه‌ای را می‌دهد. معجزه‌ای که در انتها به گونه‌ای دیگر رخ می‌دهد.‏

استفاده کارگردان از نریشن و در حالت کلی‌تر اصوات نیز هوشمندانه است. به این ترتیب است که گوینده نه چندان مودب برنامه رادیویی (فلاو) در پاره‌ای از مواقع سعی می‌کند سنگینی بار صحنه را کاهش دهد و یا یک صدای بیگانه هم‌چون یک پژواک روحی توصیه‌هایی را به تماشاگر فیلم در قبال پدیده نوظهور می‌دهد که شاید نتوان آن‌ها را از زبان رودا و دیگران به زبان آورد. جریاناتی چون احتمال تصرف هر کدام از دو زمین توسط دیگری و یا چگونگی سفر به آن‌جا با توجه به شرایط کامل بی‌وزنی و یا تاثیرات مخرب اشعه کیهانی، همه و همه به صورت نریشن یا تکه های خبری بیان می‌شود تا چندان تداخلی با مفهوم عظیمتری که فیلم قصد دارد به آن دست یابد نداشته باشد.

تاثیر اصوات را می‌توان در دیالوگی دلنشین مابین مرد و رودا دریافت. ماجرایی که رودا برای مرد از صدای مداومی که فضانوردی تنها در فضای نامتنهاهی می‌شنود و بعد چگونگی فرایند تبدیل آن به یک نوع آوای دلنشین و در انتها تبدیل کردن همان آوا به هیچ به نوعی سیری است که او می‌داند اما نمی‌تواند در عمل بتواند به آن دست یابد و مرد که می‌تواند، از یک وسیله ساده اره مانند (کنایه ای از هیچ) آوایی دلنشین را برای رودا می‌نوازد.

در انتها اشاره به سکانس زیبایی که فرماندار برای اولین بار ارتباطی صوتی با زمین دیگر برقرار می‌کند و در می‌یابد کسی که با او گفت‌وگو می‌کند خودش است، سکانسی است غریب که تحقق رویایی را نوید می‌دهد. رویایی که به قول مارسل پروست «حقیقتش برتر از حقیقت موجود است.»

فرآوری : مسعود عجمی

بخش سینما وتلویزیون تبیان


منابع : نقد سینما / خبرآنلاین