حاج ملا هاشم؛ مجسمه اخلاق
خاطراتی از شیخ هاشم قزوینی(1)
امیر مهدی حکیمی در کتاب "زیستنامه و خاطراتی از آیت الله شیخ هاشم قزوینی" به ذکر خاطراتی از این عالم بزرگ پرداخته است که در ادامه توجه کاربران عزیر را به برخی از آنها جلب می کنیم.
مجسمة اخلاق
بیمار شده بود و در بیمارستان امام رضا(ع) بستری. با دوست عزیز جناب بهبودی به عیادتش رفتیم. صبح شنبه بود. وارد بخش شدیم. در اطاقش را باز كردیم.
در اطاق نبود. نگران، پرسیدیم كه استاد كجاست. معلوم شد كه همان ساعت مرخص شده است. برای خداحافظی با پرستاران به آخر سالن رفته بود. به سراغش رفتیم.
تابلوی نقاشی در برابر چشمانمان بود. با آن سیمای روحانی، در میان پرستاران زن و مرد، پیر و جوان ایستاده و نگاهش به زمین دوخته بود. پرستاران دور او را گرفته بودند و گوشة عبایش را میبوسیدند و التماس دعا میگفتند. او از تك تك آنان تشكر میكرد و زحماتشان را پاس میداشت. گویی مجلس اخلاق و ادب در برابر چشمانمان ساخته بودند.
تكلیفشناسی احساسمند
وارد مَدرَس شد، بر كرسی تدریس نشست و درس را آغاز كرد. كلاس به میانه نرسیده بود كه خاطرهای را چنین باز گفت:
روزی در مسجد گوهرشاد نشسته بودم، شخصی را دیدم كه نماز میخواند یا وضو میگرفت، لیكن نادرست و اشتباه, نزدیكش رفتم و اشتباهش را به او یادآور شدم. در پاسخ گفت: در روستای ما همه اینگونه نماز میخوانند و كسی را نداریم كه به ما آموزش دهد.
به او گفتم: میشود من به روستای شما بیایم، و احكام را به شما بیاموزم؟ گفت: نه؟! زیرا خان روستای ما اجازه نمیدهد روحانی به روستا بیاید و به مردم آموزش دهد, هر كس را خودشان بخواهند دعوت میكنند. این را كه گفت، هر دو گریستیم و سرانجام هر دو با دلی پر از اندوه از یكدیگر جدا شدیم.
گیوهای بر چشم!
شیخ آقابزرگ تهرانی به مشهد آمده بود. من (علاّمه محمدرضا حكیمی) به محضرش میرسیدم و در خدمتش بودم, روزها به دید و بازدید عالمان مشهد و گفت و گوهای علمی و طلبگی میگذشت.
روزی از من خواست تا به دیدار حضرت استاد شیخ هاشم قزوینی برویم. من به درب منزل ایشان رفتم و خبر دادم كه بعد از ظهر، شیخ آقابزرگ به خدمت ایشان میروند.
زمان فرا رسید, در خدمت شیخ آقابزرگ به منزل حضرت استاد رفتیم. جلسهای فوقالعاده بود، به گفتوگوی علمیگذشت. تمام شد, برخاستیم كه برویم، حضرت استاد جلوتر به راه افتاد به بیرون از اطاق كه رسید، خم شد و گیوههای كهنة شیخ آقابزرگ را برداشت، بوسید و بر چشمان خویش گذاشت و سپس درجلو پای شیخ آقابزرگ قرار داد. تواضعی كه هرگز از كسی به یاد ندارم و احترام به علم و عالم در مقیاسی بینظیر.
هركسی درس خارج میخواهد به درس آیتالله میلانی برود
مدّتی بود در حوزة علمیة مشهد، درس خارج اصولی وجود نداشت. طلاب جمع شدند و از حضرت استاد درخواست كردند كه درس خارج اصول شروع كنند, ایشان پذیرفتند و درس آغاز شد.
چندی نگذشت كه آیتالله میلانی(ره) به مشهد آمدند و درس شروع كردند. چند روزی گذشت، حضرت استاد وارد مدرس شد، بر كرسی تدریس نشست و گفت: كتاب بدهید.
تا این جمله را گفت: تمامی شاگردان متوجه شدند كه درس خارج به متنخوانی تبدیل شده است. درس كه تمام شد استاد به صراحت گفت: هركس درس خارج میخواهد به درس آیتالله میلانی برود.
و شاگردان خود را به درس عالم دیگری فرستاد و نفسانیت و خودخواهی را زیر پای گذاشت و درس تواضع و اخلاص به شاگردان داد. استادی كه شاگرد شد بر كرسی درس نشسته بود. مدرس شلوغ بود و طلاب زیادی به درس حاضر میشدند. درسش پررونق بود.
مستشكل ناشناس
تازه واردی ناشناس وارد مدرس شد, بر گوشهای نشست, در میانة درس اشكالی مطرح كرد و استاد جواب گفت: درس تمام شد. فردا، دوباره تازه وارد شروع به سۆال كردن و اشكال گرفتن كرد و باز استاد پاسخ گفت. درس تمام شد.
چند روزی بدینگونه گذشت و این شاگرد تازه وارد به نقد و خردهگیری میپرداخت. پس از چند روز، استاد از كرسی درس پایین آمد و دست مستشكل ناشناس را گرفت و بر كرسی تدریس نشاند و گفت: شما به این مقام شایستهتر هستید, شما درس بدهید، و ما شاگردی میكنیم.
این مستشكل ناشناس آیتالله میرزا مهدی اصفهانی بود كه حضرت استاد، پس از شناخت مقام علمی ایشان، تدریس را تعطیل كرد و سالها به شاگردی ایشان پرداخت و دیگران را نیز به شاگردی ایشان تشویق كرد. اینگونه شد كه جای استاد و شاگرد عوض شد.
درس رسالتشناسی
وارد مدرسه شد، با وقار و تواضع همیشگی، آرام به مدرس آمد و بر بالای منبر نشست و درس را آغاز كرد, درس كه به پایان رسید، نصیحتی كرد كه تا كنون آویزه گوشم شده است.
گفت: طلبهها! گرداگردِ عالمان سادهدل را میگیرید، و در اطرافشان جمع میشوید، و بیوتشان را شلوغ و پررونق، و ایشان را ترویج میكنید و آنها در میان مردم و جامعه مشهور و بزرگ میگردند و رئیسالاسلام میشوند و چون سادهدل هستند، و از زمانه و زیر و بمهای آن خبری ندارند، فریب میخورند و به اسلام و مسلمین ضرر میزنند. مسئولیت زیانزدن آنها متوجّه شماست كه آنان را بزرگ كردید، و بازارشان را رونق بخشیدید.
این را گفت و از منبر درس پایین آمد و رفت، و من در آن اندیشه بودم كه او تنها استاد درس رسائل و مكاسب نیست بلكه مربی و پرورش اندیشه و شخصیت شاگردان خود است.
منبع: همشهری آنلاین
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان