تبیان، دستیار زندگی
شخصیت‏هایی چون آیت اللّه شیخ هاشم که راه سعادت و تقوا پیش می گیرند دارای روحی با طهارت و ملکوتی می شوند و به قدرت لایزال الهی مرتبط می گردند و کارهایی انجام می دهند که اشخاص معمولی از انجامش عاجزند و این همان کرامات و خوارق عادات است که فقط از مردان الهی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کرامات آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی

آیت الله ملاهاشم قزوینی

شخصیت‏هایی چون آیت اللّه شیخ هاشم که راه سعادت و تقوا پیش می گیرند دارای روحی با طهارت و ملکوتی می شوند و به قدرت لایزال الهی مرتبط می گردند و کارهایی انجام می دهند که اشخاص معمولی از انجامش عاجزند و این همان کرامات و خوارق عادات است که فقط از مردان الهی و اولیای خاص خدا سر می زند.

شخصیت‏هایی که راه سعادت و تقوا پیش می گیرند دارای روحی با طهارت و ملکوتی می شوند و به قدرت لایزال الهی مرتبط می گردند و کارهایی انجام می دهند که اشخاص معمولی از انجامش عاجزند و این همان کرامات و خوارق عادات است که فقط از مردان الهی و اولیای خاص خدا سر می زند.

آیت اللّه شیخ هاشم، بحق در زمره چنین مردان و از پیوستگان به قدرت و نیروی خدایی بود.

او روحی پاک و ملکوتی داشت و دارای کرامات و شگفتیهای فراوان بود.

خاطره ای شیرین از کرامات نفسانی حاج شیخ هاشم که خود آن بزرگوار نقل می کرد:

زمانی که من در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و ما طلبه ها در مدرسه با وضع نامناسبی زندگی می کردیم و گاهی از گرسنگی، ضعف شدید بر ما عارض می شد.

روزی شنیدیم که در خارج شهر گوشت شتر پخش می کنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشمهایشان را به مقَسِّم دوخته بودند تا اینکه در آخر مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد.

مسرور بودم که بی نصیب نشده ام، به طرف مدرسه راه افتادم. در مسیر راه در کنار کوچه ای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچه اش را در دو طرف خود خوابانیده، سر یکی را روی زانوی راست و سر دیگری را روی زانوی چپ خود گذاشته است.

چشمان این دو دختر از بی حالی و بی رمقی مانند مردگان روی هم بود و آهسته آهسته نفس می کشیدند. آن زن که چشمش به من افتاد و از لباسهایم مرا فرد روحانی تشخیص داد، با حال شرمساری و ضعف بی نهایت به من ملتجی شد و با زبانی که من نمی فهمیدم اظهار حاجت کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید که در شرف تلف و هلاکت هستند و گاهی هم سر به سوی آسمان می کرد و با زبان خود دعا می کرد.

خیلی ناراحت شدم، خود را فراموش کردم و به آن زن فهماندم که اینجا باشید من می آیم.

به مدرسه رفتم و همان گوشتها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم. او قلیه ای از آن را نزدیک دهان یکی از دخترها برد و فشار داد و قطره آبی از آن گوشت به دهان او چکید و مقداری چشم خود را باز کرد! قلیه دیگری را گرفت و در دهان دختر دیگر فشار داد.

 او هم چشم باز کرد. کم کم آن تکه های گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد. از او خداحافظی کردم و آمدم به مدرسه، در حالی که بعد از ظهر بود و هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که سدّ جوع کنم.

ناگاه دیدم درِ حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچه ای در دست داشت وارد شد، سلام کردم. حالم را پرسید، بسیار محبت نمود و پرسید: چه می کنی؟

گفتم: دراز کشیده ام.

فرمود: این بقچه از آنِ شماست، این را گفت و از اتاق بیرون شد! من به شک افتادم که این پیر مرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش روان شدم، ولی او را نیافتم! آمدم به حجره و آن بسته را باز کردم، دیدم که نانهای تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان از آنها ندیده و نخورده بودم.

یادم آمد که از آن پیر مرد پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده است؟ اشاره ای کرد که مپرس، کسی که چرخ و پر به دست اوست به یاد شماهاست و از اتاق خارج شد! بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتونها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم.»(1)

مرحوم حاج میرزا عبداللّه ، از اهالی قلعه هاشم خان نقل می کردند:

درقلعه هاشم خان یخچال طبیعی می ساختند، روزی یکی از کارگران که ازحضور شیخ آگاه نبود به کارگران می گوید: پسرِ مهدی (مهدی نام پدرمرحوم شیخ هاشم است) پولها را به خمره می ریزد و به ما مزد نمی دهد، و این درحالی بود که شیخ هیچ پولی برای پرداخت مزد کارگرها نداشت.

حاج شیخ از این موضوع بسیار ناراحت شده، بیرون می رود ودر ابتدای روستا ناراحت قدم می زند و در فکر فرو می رود که چگونه پول کارگران را بپردازد. یک مرتبه اسب سواری از راه می رسد و مبلغ یک صد تومان به شیخ می دهد و می گوید: شیخ! بری ء الذمه شدم، بری ء الذمه شدم.

شیخ می گوید تأمل کن حساب کنیم، ولی آن شخص به سرعت از نظرها دور می شود و شیخ با آن یک صد تومان تمام بدهیها و مزد کارگرها را پرداخت می نماید.

آیت اللّه حاج شیخ هاشم از روح بلندی برخوردار بود و بسیاری از خصلتهای او از همین روحیه بلند و قوی نشأت می گرفت.

در این زمینه در کتاب مکتب تفکیک چنین آمده است:

« پاره ای خصوصیات در او بود که او را در شمار نوابغ جای می داد. روحی بسیار قوی داشت و برخوردهای روحی مهمی از نوع مکاشفات برایش اتفاق افتاده بود که برخی را گاه به مناسبتی وبه منظور آموختن در سر درس نقل می کرد...»(2)

آیت اللّه خزعلی در این باره می گوید:

«جناب آیت اللّه وحید می گوید: آیت اللّه شیخ هاشم به من فرمود: اواخر عمر من است، درسم را ناقص گذاشتم. شما در مشهد بمانید درس مرا کامل کنید. گفت، نه می خواهم بروم نجف.

حاج شیخ ساکت شد. آیت اللّه وحید چهار ماه در تهران معطل می شود و نمی تواند به نجف برود. تا بالاخره مجبور می شود برگردد مشهد بعد از فوت حاج شیخ درس ایشان را تمام کند.

به تعبیر آیت اللّه وحید «مثل اینکه حاج شیخ مرا قبض کرد که من نتوانم به نجف بروم». با اینکه اگر ایشان یک نامه می نوشت برای یک طلبه به راحتی می توانست برود نجف، اما خودش چند ماه معطل شد.

فهمیدم این مرد دارای یک روحیه بسیار بلندی بود. » (3)


پی نوشتها:

1. عبدالجواد غرویان، جلوه های ربانی، در حالات آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی، انتشارات شفق، 1375 ش، ص 20.

2. مکتب تفکیک، ص350

3. پیاده شده از نوار سخنرانی آیت اللّه خزعلی، 9/8/1370.

منبع: پایگاه حوزه نت

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان