فقیه زمانشناس

دكتر محمّدرضا شفیعی كدكنی درباره شخصیت حضرت آیتالله حاج شیخ هاشم قزوینی چنین میآورد: لازم به یادآوری نیست كه در زندگی من، بعد از پدرم... چند نفر بودهاند كه بیشترین تأثیر را داشتهاند.
و یكی از مهمترین ایشان، مرحوم آیتالله حاج شیخ هاشم قزوینی است، كه علاوه بر فقه و اصول، عملاً به ما آموخت كه از تنگنظریهای قرون وسطایی بدر آییم، و در یادگیری و دانشاندوزی مرزهای تعصّب را بشكنیم.
من توفیق سالها شاگردی ایشان را داشتم و در درسهای رسائل و مكاسب و كفایه و خارج اصول ایشان همواره حاضر بودم.
با همه جوانی و خامی، به اتكای مختصر ذوق و هوشی كه داشتم، تمایز او را از اقرانش بخوبی احساس میكردم... هرگز فراموشم نمیشود كه در بعضی ایّام كه ایشان نیمساعتی دیرتر میرسید،
من كه نوجوانی بودم و ـ علیالتحقیق كمسالترین شاگرد حوزه درس ایشان ـ با چه اشتیاقی در مسیر آمدنش قدم میزدم، و از مدرسه نوّاب تا سرِ كوچه منزلش و گاه به داخل كوچه تا نزدیكیهای منزل او، با دلنگرانی بسیار میشتافتم، و وقتی از دور آمدنش برایم مسلّم میشد، آرامش خاطری در خود احساس میكردم... ذهن باز و خاطر تند و تیز او و حاضر جوابیش در میان استادان عصر بیمانند بود... غالباً در مباحث فقهی و اصولی مثالهایی از مسائل روز میآورد، تا از كلیشه شدن ذهنِ طالبانِ علم جلوگیری كند.
حضرت استاد نه تنها در قلمرو علوم حوزوی سرآمد بود، بلكه به مسائل زمان و حوادث روزگار نیز آگاه بود. چون برخی در گوشه مدرسه خویش را محدود نمیكرد،
و در عرصههای گوناگون زندگی مسلمانان و مسائل اسلامی، گام مینهاد، و طبق ضرورتهایی كه پیش میآمد، و ستیزهگریهایی كه با اسلام میشد، شجاع وبیباك میایستاد و در این راستا از هیچ اقدامیدریغ نكرد؛ و به صراحت به اظهار نظر میپرداخت و طلاب و دانشپژوهان خود را نیز آگاه میساخت؛ و گاه از برخی رفتارها بازشان میداشت.
یكی از شاگردان آیتالله حاج شیخ هاشم قزوینی چنین میگوید: پانزدهم بهمن روزی بود كه شاه معدوم از سوء قصدی گریخته بود.
در آن روزگار، چاپلوسان درباری چنین رسم كردند كه در این روز مجالس دعایی برپا كنند، برای سلامتی شاه و به شكرانه نافرجامی این سوء قصد.
از این رو همه ساله در مسجد گوهرشاد نیز مجلسی برگزار میشد، و واعظ معروف آن زمان كه اكنون فراری است، سخنرانی میكرد، و برخی آقایان كه وابستگی به دربار داشتند، یا برای گرهگشایی از كار مردم، خود را چنین وانمود میكردند، شركت میجستند، و برخی از طلاب سادهدل و بیتشخیص، یا بیهویت و بیشخصیت كه از روحانیت تنها لباسش را بر تن داشتند، نیز در این مجلس حضور مییافتند.
در یكی از آن سالها كه چنین مجلسی برگزار شده بود، حضرت استاد روز بعد در جلسه درس، با كمال صراحت و بیم ناشناخته چنین فرمود: ای طلبهها! شاه برای شما چكار كرده است كه در مجلس دعای او شركت كردید؟! برخی بزرگترها اگر شركت نكنند آنان را، پخ پخو میكنند.
و آنگاه كه این مَثل مشهدی را بر زبان راند، انگشت خویش را بر گلو نهاد. به این معنا كه آنها را میكشند، و برای تقیه و حفظ جانشان چنین میكنند، لیكن شما چرا شركت كردید؟!
استاد بزرگ آیتالله شیخ هاشم قزوینی سرانجام در روز 20 ربیعالثانی 1381 هـ.ق, 22 مهر 1339 هـ.ش درگذشت و جنازهاش در راهرو رواق دارالضیافه حرم مطهر رضوی واقع در سمت راست ایوان طلایی صحن آزادی ـ كه در حال حاضر كفشداری شماره 7 میباشد ـ به خاك سپرده شد.
در ادامه خاطراتی چند از این عالم بزرگوار تقدیم کاربران عزیز میشود:
بلیط بختآزمایی
حاج سیّد احمد مدرّس كه از مُدرِّسان بنام حوزه علمیه مشهد بود، بیمار گشت و در بیمارستان بستری شد. برای عیادتش بیرون آمدم.
سوار بر ماشین عمومیشدم، كسی پهلویم نشست، گفت: شما شیخ هاشم قزوینی را میشناسید؟ لبخندی زدم و گفتم: من را دیدی انگار ایشان را دیدی. گفت: میشناسی؟ گفتم: آری.
گفت: یك مسئلهای از ایشان نقل كردهاند خیلی جالب است. برایم جالب بود چه چیز از من نقل كردهاند و پرسیدم چه گفته است؟ گفت: ایشان فرمودهاند بلیط بختآزمایی حلال است و اشكال ندارد، پولش را میتوان مالك شد.
تعجب كردم و گفتم: غلط كرده كه چنین حرفی زده است؟ با ناراحتی گفت: چرا به مرجع دینی جسارت میكنید؟ شاید خود شما هستید؟ نگاهی به او كردم و گفتم: بله و چنین نگفتهام. شایعه درست كردهاند.
پاسخ حكیمانه
جوان نزدیك آمد و پرسید: آقا شراب و خمر حرام است یا نه؟ نگاهش كردم، دیدم نمیشود با روایت پیامبر(ص) قانعش كرد كه میفرمایند: الخمر حرام لانّه مسكر شراب چون سكرآور است حرام میباشد.
گفتم: بله، حرام و نجس است. گفت: چه فرقی میان شراب و آب انگور است؟ اگر آب انگور را گرفتیم و نوشیدیم مانعی دارد؟ گفتم: نه. گفت: حالا اگر این را نگه داریم و بعد كه شراب شد، بنوشیم چه طور میشود؟ نگاهش كردم و گفتم: روغن زرد حرام است؟ گفت نه. گفتم: برنج حرام است؟ گفت نه.
گفت: گوشت گوسفند را اگر خریدی خوردی حرام است یا نه؟ گفت نه. گفتم: گوشت را خوردی تبدیل به فضله ایشان شد آیا نجس است یا نه؟ گفت بله نجس است.
گفتم: خوردنش جایز است یا نه؟ گفت: نه. گفتم چطور شد این همان گوشت و همان روغن و همان برنج است و نجس شد؟ گفت: اینجا وضع شیمیاییاش تغییر كرده، گفتم آن هم وضع شیمیاییاش تغییر كرده است. سكوت كرد و پذیرفت و رفت.
پیامبر (ص) در خواب
شبی در خواب از حرم امام رضا(ع) بیرون آمدم. دیدم پیامبر(ص) به حرم میروند. خدمت ایشان رفتم و دست مباركشان را بوسیدم.
در خواب به خانه آمدم با خود گفتم: شیخ! پیامبر(ص) اینجا آمد و تو هیچ حاجتی نداشتی كه از ایشان بخواهی؟ به فكر حاجتهایم افتادم. از مردم پرسیدم كه رسولالله در مشهد هستند یا اینكه برگشتهاند.
گفتند: تا سه روز در مشهد هستند. در عالم رویا، تمام حاجتهایم را نوشتم و با خود گفتم با پیغمبر عربی صحبت میكنم. چنان نیازهایم را ملكه ذهنم كرده بودم كه مانند حمد شده بود در عالم رۆیا بازگشتم و حضرت را در اتاق خدّام مسجد گوهرشاد پیدا كردم. مردم، یكی یكی میرفتند، دست حضرت را میبوسیدند.
دور تا دور مسجد گوهرشاد پر از جمعیت بود. همه منتظر ایستاده بودند. نوبت من شد, خدمت حضرت رسیدم, دست ایشان را بوسیدم و خواستم پای ایشان را ببوسم كه نگذاشتند, برخاستم و خواستم حاجتهایم را بخواهم، كه هیچیك از آنها به یادم نیامد, چند قدمیعقب رفتم,
دست به سینه گذاشتم و گفتم: یا رسول الله! قلّ بیانی و كلَّ لسانی، واژهها كاستی گرفت، و زبان ناتوان گشت. تا این را گفتم حضرت به زبان فارسی گفت: شما نوكری ما را بكنید و آقا بر اهل عالم باشید.
از آن شب به بعد كه این رۆیا را دیدم، برای تبلیغ به مسافرت میرفتم و بند پولش هم نبودم. سعی میكردم از اصول دین برای مردم بگویم. به مناطقی كه محروم بودند میرفتم، و برای بچهها، زنها و مردها اصول دین میگفتم.
منبع: همشهری آنلاین
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان