شهید مهندس محسن آژوی
و خداوند فرمود مپندارید که شهدا مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد ما روزی میخورند. آنچه در متن زیر میخوانید وصیت نامه شهید مهندس، شهید محسن آژوی میباشد
نام : محسن نام خانوادگی : آژوی نام پدر : صفدر استان محل تولد : فارس تاریخ تولد : 1332/06/15 دانشگاه : علم و صنعت رشته تحصیلی : مهندسی برق مدرک تحصیلی : کارشناسی محل شهادت : کوشک اهواز تاریخ شهادت : 1361/08/21 زندگی نامه شهید محسن آژوی شهید محسن آژوی فرزند صفدر در روز پانزدهم شهریور سال1332 در شیراز در خانوادهای فقیر و مذهبی پا به عرصه وجود نهاد. گذراندن سالهای کودکی و نوجوانی و تحصیلات این دوران با موفقیت و نمرات بالاهوش سرشار و آینده درخشان او را نوید میداد. پس از این دوران و اخذ دیپلم در رشته ریاضی در کنکور سراسری شرکت کرده و در بهترین رشته مهندسی پذیرفته شد. اما به دلیل مشکلات اقتصادی قادر به ادامه تحصیل نبود و به استخدام نیروی هوایی درآمد. وی در همان اوایل استخدام توانست با استعداد و لیاقت خود دورههای آموزشی را به سرعت طی کرده و با تسلطی که به زبان انگلیسی داشت موفق شد با تعدادی دیگر از کارآموزان به وسیله یک دوره تخصصی18ماهه در کشور آمریکا را کسب کند. وی به دلیل تخصصی که داشت به او اجازه رفتن به جبهه نمیدادند و میگفتند باید در پشت جبهه بمانی ولی وی بدون اطلاع فرماندهان به صورت داوطلبانه وارد جبهه شد. وی در روز بیست و سوم آبان سال1361در کوشک اهواز بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه28میباشد. روحش شاد و یادش گرامی باد شب عاشورا تصمیم گرفتیم در پایگاه دسته سینه زنی راه بیاندازیم به همین خاطر صبح روز عاشورا درس را تعطیل کرده و دسته کوچکی تشکیل دادیم و با نوحه خوانی و سینه زنی در خیابانهای پایگاه به راه افتادیم و همین طور که سینه زنان میرفتیم کم کم همکاران دیگر هم به ما ملحق شدند تا به جایی رسیدیم که خانههای سازمانی آمریکاییها بود که به محض دیدن ما از خانهها بیرون آمده و با تعجب ما را تماشا میکردند بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات آن دوران را از زبان نزدیکترین دوست او بشنوید. هرازگاهی به مناسبتهای مختلف محسن را به حرف میکشیدم چون پسر بسیار کم حرف و محبوبی بود یکی از روزهای ایام محرم از او پرسیدم محسن شما ایام مذهبی مثل ایام محرم و ماه رمضان را در آمریکا چگونه میگذرانید او گفت: ما بعد از ورود به آمریکا به یک پایگاه نظامی منتقل شدیم که محل تحصیل و زندگیمان بود و بیشتر دوره را در آنجا گذراندیم در شبهای ایام ماه مبارک رمضان جلسات قرآن تشکیل داده بودیم و با دیگر همکاران معتقد دور هم جمع شده و ختم قرآن میگرفتیم در ایام ماه محرم هم به همین ترتیب جلسات خصوصی سینه زنی و عزاداری داشتیم. ولی شب عاشورا تصمیم گرفتیم در پایگاه دسته سینه زنی راه بیاندازیم به همین خاطر صبح روز عاشورا درس را تعطیل کرده و دسته کوچکی تشکیل دادیم و با نوحه خوانی و سینه زنی در خیابانهای پایگاه به راه افتادیم و همین طور که سینه زنان میرفتیم کم کم همکاران دیگر هم به ما ملحق شدند تا به جایی رسیدیم که خانههای سازمانی آمریکاییها بود که به محض دیدن ما از خانهها بیرون آمده و با تعجب ما را تماشا میکردند. بعدها که داستان کربلا و واقعه عاشورا را برای آنان تعریف کردیم و میدیدیم که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتهاند و علاقه مندند که بیشتر راجع به دین اسلام بدانند و از ما تقاضای کتابهای در این رابطه میکردند. شهید محسن پس از مراجعت به ایران و نزدیک شدن سالهای انقلاب به وسیله دوستان صمیمی با امام و نهضت او آشنا گردید و ما شاهد بودیم که مخفیانه و دور از چشم ارتش رژیم اعلامیههای امام را به خانه میآورد و با روشن شدن اولین جرقههای نهضت و شروع حرکت مردم مخفیانه و با پنهان کاری در اکثر راهپیماییها شرکت میکرد با گذشت این روزها و ورود امام به ایران او و دیگر همکاران انقلابیاش بودند که با لباس نظامی در دیدار معروف شان با رهبر انقلاب شرکت کردند. در ایام دهه فجر و آخرین روزهای حیات رژیم شاه و شروع یورش مردم به پادگانها و مراکز دولتی با فداکاری تمام در اکثر این عملیات شرکت میکرد که بارها تا مرز شهادت پیش رفت. پس از پیروزی انقلاب بعنوان استاد در برج کنترل نیروی هوایی مشغول تدریس شد و همزمان پس از شرکت در کنکور سراسری و پذیرفته شدن در رشته مهندسی برق در دانشگاه علم و صنعت هم تحصیل میکرد او با وجود تحصیل در دانشگاه و تدریس رشته تخصصیاش در نیروی هوایی حدود دو سال بود که درس طلاب علوم دینی را هم میخواند و جامع المقدمات و زبان عربی را گذرانیده بود. با شروع جنگ تحمیلی و اعزام داوطلبان خود او میگفت: من دوست داشتم بعنوان یک سرباز درجبهه خدمت کنم اما همیشه فرماندهان نیروی هوایی با اعزام من مخالفت میکردند و دلیلشان هم این بود که با تخصصی که دارای وجود تو در اینجا مفیدتر است به همین خاطر عاقبت بدون اطلاع فرماندهان و از طریق نیروی زمینی ثبت نام کرده و به جبهه کوشک اعزام شدم اما در آنجا نمیدانم چطور فهمیدند که من افسر نیروی هوایی هستم به همین خاطر میخواستند به من مسئولیت در حد درجهام بدهند که قبول نکردم حتی فرماندهی یک گروهان را هم نپذیرفتم با این حال به اصرار چند سرباز در اختیار من گذاشته و منطقه کوچکی را که متشکل از چند سنگر و یک خاکریز بود به من سپردند. جایی که ما بودیم درست در تیررس عراقیها قرار داشت و آنها مرتب بر سرمان خمپاره میریختند به طوری که جرأت نمیکردیم سرمان را از سنگر بیرون بیاوریم چند روزی به همین منوال گذشت و اوضاع تغییر نکرد بالاخره چارهای اندیشیدیم و با توکل به خدا و کمک بچهها انجامش دادیم سربازها را جمع کرده و به آنها گفتیم هر چه قدر قطار فشنگ تیربار موجود بود جمع کرده و سرهم کنند و روی زمین طوری قرار دهند که مانع باعث توقف آن نشود بعد دریک فرصت مناسب تیربار را برداشته و روی خاکریز مستقر کردم و تا آخرین فشنگ را به طرفی که حدس میزدم محل استقرار عراقیهاست شلیک کردم بعداز تمام شدن فشنگها تمام سر و صداها به یک باره خوابید و تا مدتها خمپارهای شلیک نشد. فرآوری:عاطفه مژده بخش فرهنگ پایداری تبیان منبع: شهدای فاواخاطراتی از شهید محسن آژوی