تبیان، دستیار زندگی
جریان شعر امروز هم به نظر من، به تدریج و با افت و خیز، به پیش می رود و با تکثری که در آن هست و با وجود آن حرف معروف که می گوید دوران غول ها گذشته، به نظر من حتا در مقایسه با غول ها هم نقطه های امید بخشی می بینیم. امید بخش تا آن جا که حتا می توانیم به بازگ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاید دوباره غول ها بیایند!

گفت وگویی بی مقدمه با شهاب مقربین


جریان شعر امروز هم به نظر من، به تدریج و با افت و خیز، به پیش می رود و با تکثری که در آن هست و با وجود آن حرف معروف که می گوید دوران غول ها گذشته، به نظر من حتا در مقایسه با غول ها هم نقطه های امید بخشی می بینیم. امید بخش تا آن جا که حتا می توانیم به بازگشت غول ها امیدوار باشیم.

شهاب مقربین

شهاب مقربین  نامی آشنا در عرصه شعر است. حالا اینکه عده ای شعرهایش را دوست بدارند یا نه مختارند، به هر حال او شاعری است شناخته شده و حرف هایش خواندنی.

سقراط در جایی چیستی شعر و علم بوده گی شعر را زیر سوال می برد اما با تغییراتی که امروزه در تعریف شعر صورت گرفته آیا می توانیم شعر را هم به نوعی علم بدانیم یا شکلی از هنر که به علم نزدیک می شود؟

قطعاً شعر علم نیست. یک مقوله ی هنری است. علم در هر نقطه ای از جهان و تحت هر شرایطی حرف یکسانی می زند. اما هنر به جغرافیا و تاریخ و ویژه گی های زندگی انسان ها بسته گی پیدا می کند.

به همین جهت هنر و به طور اخص، شعر نیز در فرهنگ های مختلف اشکال مختلفی پیدا می کند. البته امروزه با توجه به وسایل ارتباط جمعی و نزدیک شدن فرهنگ ها به یکدیگر تضادها و تناقص ها کمتر است ولی این به آن معنا نیست که شعر تبدیل به علم شده است. اما البته مبحث چیستی شعر می تواند مقوله ی علمی (البته نادقیق) باشد. باید به این نکته توجه کرد که شعر، مثل هر هنر دیگری، دو وجه دارد، یکی وجه فنی آن است که آموختنی است و می شود تعاریف مشخصی از آن ارائه داد و بر سر آن توافق کرد و آن عبارت است از فنونی که برای ساخته شدن شکل ظاهری آن به کار می رود، مثل همان وزن، قافیه، صنایع ادبی، یا هر شگرد زیبایی شناسانه ای که شاعر به کار می گیرد. این ها را معمولاً طبقه بندی و قاعده مند می کنند و می شود آن را علم نامید و آموخت و در این زمینه به استادکاری چیره دست تبدیل شد یا نشد، اما وجه دیگر هنر یا شعر که وجه خلاقانه ی آن است، از استعدادها و تجربه های زیستی و اجتماعی پنهان در ناخودآگاه هنرمند یا شاعر نشأت می گیرد و آن چیزی نیست که آموختنی از طریق کتاب و کلاس و درس استاد باشد، دریافتنی از طریق زنده گی است و به استعدادهای ذاتی و حتا ژنتیک او نیز می تواند بسته گی داشته باشد.

شعر در دوره های مختلف تاریخ ایران دستخوش تغییراتی بوده یعنی می توانیم بگوییم کارکرد اجتماعی و فردی متفاوتی را داشته، گاهی بر آمده از اجتماع بوده و گاهی برآمده از فرد. حالا اگر بخواهیم نیم نگاهی تاریخی به شعر داشته باشیم، شعر ایران تا چه حد برآمده از جامعه ی خود بوده و تا چه حد برآمده از فرد بوده است؟

به طور کلی جامعه و فرد جدا از یکدیگر نیستند. انسان موجودی اجتماعی ست و همه ی کنش هایش متاثر از جامعه است. همه ی شعرها به نوعی بی تأثیر از جامعه ی زمان خود نیستند؛ منتهی، میزان این تأثیر و شکل و نحوه ی بروز آن در شاعران مختلف، متفاوت است. این تفاوت ها بسته گی به شرایط مختلف زنده گی فرد دارد. آدمی علاوه بر اجتماع، از بدو تولد (و حتا پیش از تولد) در معرض شبکه ی  بسیار پیچیده ای از عوامل مختلف است که بر یکدیگر تأثیر می گذارند، از عوامل زیست شناختی، ژنتیک، ارث و ... گرفته، تا خانواده و اجتماع و تاریخ و جغرافیای زندگی او. این ها همه بر هم و بر شاعر تأثیر می گذارند و شخصیت او را شکل می دهند. شخصیت هنری یک شاعر ممکن است به شکلی باشد که در برابر اتفاقات جامعه واکنش صریح و مستقیم نشان دهد و ممکن است واکنش اش نامستقیم یا پنهان باشد، ولی بدون واکنش نیست، چون از جامعه جدا نیست. تأثیر، اگر چه ناپیدا، ولی وجود دارد. اما اگر منظور شما از شعرهای برآمده از اجتماع، شعرهای با تم اجتماعی است، بله، در دوره هایی بیشتر اتفاق افتاده است. در دوره هایی که تب و تاب اجتماعی زیاد بوده این مساله بیشتر اتفاق افتاده؛ پس از انقلاب مشروطه، بعد از شهریور 20، پس از کودتای 28 مرداد 32 و...

وجه دیگر هنر یا شعر که وجه خلاقانه ی آن است، از استعدادها و تجربه های زیستی و اجتماعی پنهان در ناخودآگاه هنرمند یا شاعر نشأت می گیرد و آن چیزی نیست که آموختنی از طریق کتاب و کلاس و درس استاد باشد، دریافتنی از طریق زنده گی است و به استعدادهای ذاتی و حتا ژنتیک او نیز می تواند بسته گی داشته باشد.

به نظر می رسد که مفاهیم شعر کلاسیک درون گراتر است. اما بعد از آن انگار برون گرا می شود و از مسائل اجتماعی سر برمی آورد که تا پیش از آن خیلی مطرح نبوده است.

در گرایش غالب و کلی، حق با شماست. اما من بر می گردم به صحبت اولم که گفتم هیچ شعری یا هیچ کنشی از طرف انسان نیست که کاملاً فارغ و بی تأثیر از اجتماع باشد در شعر کلاسیک هم در دوره هایی گرایش به عرفان و درون گرایی غالب بود، ولی همچنان همان شعرها نیز به گونه ای وضعیت اجتماعی زمان خود را بازتاب می دهند، گیرم نه به شکل صریح آن چنان که در شعر شاعران معاصر. اگر چه در آن دوره ها نیز شاعرانی مثل ناصر خسرو هستند که برون گرایند. فردوسی نیز شاعری برون گراست. عبید زاکانی هم مسائل اجتماعی را به شکل طنز مطرح می کند. مسئله ای که شما مطرح کردید بیشتر در مورد شاعران عارف ما از جمله مولوی صدق می کند. شاعری هم مثل سعدی شعرهای عاشقانه سروده، اما واکنش بیرونی خود را به صورت داستان های حکمت آمیز بیان کرده است. خب البته آن دوران، نوع بیان و نوع شعر خودش را همه ایجاب می کرده است. اما به طور کلی می توان گفت که حق با شماست، یعنی گرایش کلی در آن دوره ها درون گرایی و عرفانی گرایی بوده است. پس از انقلاب مشروطه و تحولی که در اجتماع ایران به وجود آمد، گرایش اجتماعی شاعران بیشتر شد.

شعر دهه ی 70 به بعد به نظر می رسد که دوباره به نوعی از درون گرایی بر می گردد. و در آن فردیت معنای بیشتری می یابد، نظر شما چیست؟

نه از دهه ی هفتاد، بلکه پیش از آن، از دهه ی شصت بود که فردگرایی بیشتر خود را در شعر نشان داد. این هم متأثر بود از وضعیت اجتماعی پدید آمده که بعدی جهانی هم داشت و فروریزی آرمان های بزرگ را برای بسیاری در پی داشت. تا پیش از آن نگاه شاعر به سمت مسایل کلی و آرمان های بزرگ بود. پس از آن به جزییات زنده گی و به فرد بیشتر توجه شد.

شهاب مقربین

این طور که من از صحبت های شما در می یابم ضرورت های اجتماعی وجود دارد که چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ فرم شعر را تغییر می دهد و شاید جایگاه نگاه شاعر را تغییر می دهد، حالا کمی به عقب تر برگردیم و به این بپردازیم که در دوره ی نیما چه ضرورت هایی وجود داشت که شعر نیمایی مطرح شد؟

زمان نیما دورانی بود که ما انقلاب مشروطه را پشت سر گذاشته بودیم و ارتباط مان با دنیای خارج از خودمان برقرار شده بود و دیدیم که در آن طرف دنیا اتفاقات بسیاری افتاده است که ما بی خبر بوده ایم. تحولات تدریجی اجتماعی، تضعیف فئودالیسم و ظهور بارقه هایی از مدرنیسم از طریق مدرنیزاسیون وارداتی، با سکونی که در ادبیات ما ادامه داشت، ناسازگار بود. در شعر هنوز در بند قافیه و وزن بودیم و طرز نگاه مان به دنیای پیرامون، همان بود که از قرن ها پیش بود. البته افرادی مثل ایرج میرزا، عارف، عشقی و دیگران طلایه داران تحول در مضمون شعر بوده اند، اما نتوانستند تحول عمیقی به وجود آورند، ولی به هر حال کار آن ها نشان داد که نمی توانند با آن طرز نگاه حرف بزنند. نیما اما هم هوشیاری لازم و هم مطالعه ی کافی را داشت. از طریق زبان فرانسه با دنیا و ادبیات دنیا آشنا شد و با تأملاتی که داشت به این تغییرات رسید. مهم ترین شاخصه ای که نیما به شعر داد، نه عدم لزوم قافیه و یا کوتاه و بلند کردن مصراع ها و تغییرات در عروض، بلکه آوردن نگاهی تازه به دنیا، در شعر بود. نگاه نیما یک نگاه معاصر و مدرن بود. یعنی او از طریق فرهنگ و دیوان اشعار به دنیا نگاه نمی کرد، از طریق چشمان خود امروزی اش می دید و می نوشت.

جایگاه شعر امروز و آینده ی آن را چه گونه ارزیابی می کنید؟

این برای من گفتن اش دشوار است، چرا که خود درون این گود قرار دارم و این قضاوت را برای من دشوار می کند. برای داوری درست باید از بیرون نگاه کرد. اما به هر حال آن چه به نظرم می رسد، می گویم. شعر در ایران همواره به شکل زیگزاگی در حال تکامل بوده است. در دوره هایی حرکت نزولی داشته و در دوره هایی اوج گرفته است. انتظار هم نمی شود داشت که همیشه بر روی یک خط صعودی بالا رود. در هیچ جای دنیا و در هیچ زمانی هم این اتفاق نیفتاده است. در تاریخ گذشته مان هم نقطه هایی قله بوده اند که قرن ها میان شان فاصله افتاده است. نباید انتظار داشته باشیم که مدام با قله های بزرگ مواجه باشیم. جریان شعر امروز هم به نظر من، به تدریج و با افت و خیز، به پیش می رود و با تکثری که در آن هست و با وجود آن حرف معروف که می گوید دوران غول ها گذشته، به نظر من حتا در مقایسه با غول ها هم نقطه های امید بخشی می بینیم. امید بخش تا آن جا که حتا می توانیم به بازگشت غول ها امیدوار باشیم.

بخش ادبیات تبیان


منبع: آزما( شماره 87)- ناهید فراهانی