شوق بی پایان
حضرت آیت الله بهاءالدینی عاشق تحصیلات علمی بود، سراسر زندگی ایشان کتاب و همنشینمی با درس و بحث و مطالعه بود و با هیچ جلسهای و برنامهای به اندازه مجلس درس انس نداشت، به طوری که در سن نوجوانی حدود شانزده ساعت کار میکرد و همیشه و در هر فرصتی به کارهای فکری مشغول می شد.
علاوه بر کتابهای درسی حوزه و مطالعه آنها، وقت بسیاری جهت مطالعه کتابهای دیگری که برای طلبه مفید و لازم بود، صرف میکرد. علاقه و پشتکار در راه مطالعه کتابهای درسی و تسلط بر آنها بدان حد بود که برخی افراد تقاضای درس میکردند و معظم له هم قبول میکرد، و این در حالی بود که چند روزی بیشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود.
حضرت آیت الله بهاء الدینی در رابطه با تحصیل و تدریس و تحقیق چنین می فرماید:
کتابهای مقدّمات را یکی پس از دیگری میخواندم و با لطف الهی و تلاش و پشتکار خود تمامی آنها را میفهمیدم و میتوانستم به طور روان و زیبا بیان کنم.
عمق فهم و پیگیری درسها به گونهای بود که برخی از کتابها مثل «صرف میر» را نزد استاد میخواندم و پس از اتمام کتاب، چون قدرت تدریس آن را داشتم، شروع به تدریس میکردم، در حالی که دوازده سال بیشتر نداشتم و برخی از دروس را میخواندم و بعضی را نیز تدریس میکردم، برای امتحان نزد اساتید بزرگ حوزه علمیه قم اعلام آمادگی کردم.
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه، امتحان بنده را به عهده گرفت. او سؤال میکرد و بنده جواب میدادم.
تسلط بسیار و قدرت فراوان ایشان چشمگیر بود. قسمتی از «سیوطی» را آورد. جایی که مشکلترین بخش کتاب محسوب میشد اما بحمدالله به خوبی از عهده آن برآمدیم و نزد ایشان نیز قبول شدیم، و مورد تحسین قرار گرفتیم و این امتحان سرآغاز ارتباط صمیمانه ما با حاج شیخ بود.
سخنان پندآمیز و کلمات معرفتآموز وی تأثیری فراوان بر وجودم گذارد و تحسینهای بسیار ایشان عشق و علاقهام را به تحصیل دوچندان کرد.
هر چند ماندن در حوزه و مقاومت در برابر دشمنان روحانیت طاقتفرسا بود، اما عشق و علاقه و توفیق الهی تحفهای بالاتر و بهتر است.
در جای دیگری در رابطه با تحصیل خویش می فرمایند:
فاصله حجرهام از مدرسه فیضیه تا منزل بیش از هزار قدم نبود، اما یک سال از مدرسه پای خود را بیروننگذاشتم و تمام وقت مشغول درس بودم. مدرسه و یا حرم، محل دیدار ما با خانواده بود.
مادرم رأس ساعت خاصی که میدانست ساعت استراحت من است به فیضیه میآمد و همدیگر را میدیدیم. برخی از چیزهایی را که احتیاج داشتم، با خود به مدرسه میآورد و به من میداد و خداحافظی میکرد و من همچنان مشغول درس و بحث بودم.
ای کاش میتوانستم تمام سالهای دیگر را به آن یک سال برسانم، همیشه چنین باشم و چنان فرصتهایی فراهم گردد! در آن زمان بود که عادت کردم قبل از اذان صبح بیدار شوم و تا هنگام آفتاب، مشغول درس و بحث باشم.
این حالت تا سالها برای بنده وجود داشت، به طوریکه گاهی قبل از اذان صبح، دو درس داشتم و پس از اقامه نماز صبح، دو درس دیگر. خورشید طلوع میکرد، در حالی که ما سه چهار مباحثه انجام داده بودیم.
فرصتهای طلایی برایم فراهم بود، مشغول درس و بحث خود بودم و آنچه مربوط به بنده نبود آگاه نمیشدم و از اتلاف عمر و وقت خود جلوگیری میکردم.
تدریس بسیار مرا از مباحثه با هم درسهایم بینیاز کرده بود. زیرا دقت بسیار محصّلین، انسان را به توجه و تأمل در تمام کلمات و ظرائف وادار میکرد، تا با تسلط کافی برای تدریس در درس حاضر شود.
مدتی گذشت و با لطف الهی، جلسات درس بنده به همه مدارس قم کشیده شد. تدریس بسیار، مرا خسته میکرد، به طوری که ظهر که برمیگشتم نیرو و توان این که لباسهایم را از بدن خارج کنم نداشتم و از فرط خستگی بر زمین میافتادم، ولی عشق و علاقهام به تحصیل مرا همچنان سرپا نگه میداشت.
منابع:
کتاب آیت بصیرت
تهیه و فرآوری: فریادرس گروه حوزه علمیه تبیان