تبیان، دستیار زندگی
ولانا برای مولانا که در این سالهای اوج شور و سماع، «یک سایه، یک نسیم، یک نفحه، و یک هیچ» او را از خود می ربود، عشق صلاح الدین قدم نهادنی اتفاقی در یک راه میانه بود که نیل به تعادل روح را برای وی ممکن می ساخت. صلاح الدین در آ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صلاح الدین زرکوب مهماندار الهی مولانا

برای مولانا که در این سالهای اوج شور و سماع، «یک سایه، یک نسیم، یک نفحه، و یک هیچ» او را از خود می ربود، عشق صلاح الدین قدم نهادنی اتفاقی در یک راه میانه بود که نیل به تعادل روح را برای وی ممکن می ساخت. صلاح الدین در آغاز ورود شمس به قونیه و از همان اول خلوت سه ماهه ی مولانا با مرد تبریزی مهماندار آن مهمان الهی مولانا بود، و در عهد سید برهان هم مرید سر سپرده و یار معتمد آن محقق ترمذی محسوب می شد و با آنکه سالها، مخصوصاً در دوران صحبت شمس، ذوق و حالی که او در مجالس سماع نشان داده بود اعجاب مولانا را در حق او برانگیخته بود در تجربه ی بازار زرکوبان احوال او در نظر مولانا بیش از پیش محرک شوق و علاقه ی مولانا در حق او گشت. بدین گونه پیر امّی در چشم مولانا تجلی شمس و ظهور مجدد او در یک لباس تازه تلقی گشت.

تجانس روحانی که در این ایام بین مولانای از قیل و قال مدرسه گریخته، با این زرکوب عامی و امّی گونه که «معرفت الهی و علوم یقینی از راه نیاز - نه مجاز او را حاصل شده بود» وجود داشت بدون شک داعی عمده یی در توجیه مولانا به او محسوب می شد. اما اینکه صلاح الدین در عین آنکه «در زهد و ورع بی بدل بود و در مجاهده و تقوا بی مثل» خود اهل بازار و آشنا با احوال و آداب محترفه و عوام قونیه بود نیز ظاهراً عامل مؤثری در انتخاب او به عنوان شیخ و خلیفه از جانب مولانا در نزد اصحاب وی به شمار می آمد. چون در آن ایام که مولانا وعظ و درس را تقریباً به کلی ترک کرده بود، اصحاب وی بیشتر محرّفه ی بازار، رندان توبه کار، و فتوتداران اهل اصناف را که اخیان خوانده می شدند شامل می شد، طالب علمان و فقیهان جوان که به قول مولانا ظاهراً می پنداشتند اگر به ملازمت وی بپردازند با پیروی از شیوه ی وی علم خود را نیز فراموش خواهند کرد تدریجاً اطراف وی را خالی کرده بودند. به علاوه چون به اقتضای لوازم اشتغال به فقه با آیین سماع هم که مولانا در این اوقات آن را اساس طریقت خود ساخته بود موافق نبودند از این طایفه کمتر کسی در اطراف مولانا دیده می شد.

زرکوب پِیر هرگز به مکتب نرفته بود و هرگز با لوح وکتاب و با رموز و نقوش حرف و عدد آشنایی پیدا نکرده بود . دنیا را هرگز در محدوده ی بُعد و مساحت فهم نمی کرد. خدا را به شکل نقطه، به شکل عدد، و به شکل اصل در نظر نمی آورد. دنیایش و خدایش هر دو ورای وصل و فصل و وحدت و کثرت مکتب دیده ها بود. خدای او، که دم بدم به صورت امواج نور از وجود او عبور می کرد  نور بی پایان بود، نور بی پایانی که وجود او را در خود غرق می کرد و در همان حال عین خود وی و عین دنیای وی بود. زرکوب در حلقه ی یاران مولانا سماع را به چشم یک عبادت، یک نیایش و یک پرستش می دید. وقتی مستغرق آن بود احساس می کرد بال و پر پیدا می کند، به بالا می پرد، و در امواج بی پایان نور غرق می شود. مثل وقتی که انسان در صعود از قله ها صخره ها را زیر پا می گذارد و هر چه بالا می رود افقهای تازه ونورهای تازه یی کشف می کند احساس می کرد در شور و هیجان سماع لحظه به لحظه به بالاتر می گراید، لحظه به لحظه هوای تازه تر استنشاق می کند، و لحظه به لحظه خدا- به شکل نور بی پایان او را احاطه می نماید، ذوب می کند، آتش می زند، شعله گون می سازد و در خود جذب می کند.

در مورد صلاح الدین و استعداد ارشاد و شیخی او مولانا اشتباه نکرده بود. در ضمیر ناآگاه این عارف امّی یک بایزید یا یک شیخ خرقانی پنهان بود که امّی بودنش او را از تلقی احوال و مواجید خاص آنها مانع نمی آمد. وجود این مرشد باطنی در سُویدای ضمیر او به این زرکوب عامی گونه امکان می داد تا مرشد خود از عقبات روحانی که تعلق بیش از حد به خاطره ی شمس ممکن بود او را در آنها متحیر یا متوقف سازد، به سلامت بگذراند. مرشد عامل این سماع را، که خود یادگار صحبت شمس بود، در این سالها برای مولانا وسیله ی رهایی از تعلق شدید به خاطره ی شمس می یافت. و با این مجالس که بر پا می کرد مولانا را از این تعلق تزکیه کرد. بی آنکه خود بداند تأثیری شبیه بدانچه حکما «کثارسیس» می خواندند، در خاطر وی به وجود آورد.

علاقه به سماع در نزد صلاح الدین به حدی بود که در آخر عمر وصیت کرد جنازه ی او را نه با لحن مقریان و نوای نوحه گران بلکه با بانگ دهل و طبل و با نغمه ی رباب و نی به آخرین منزل هستی خویش ببرند. در واقع شور و هیجان سماع های مکرر و بی انقطاع، همراه با نالانی و ناتوانی که لازمه ی حیات پیری بود، صلاح الدین را در این سالهای آخر به کلی از پا درآورد و به بستر انداخت. در بین سایر دردها، این ایام از ماده یی که در بن ناخنهایش متمکن شده بود شکایت داشت. پیرمرد از درد و از ضعف رنج می کشید و مولانا هم که از رنج او متأثّر بود بیشتر روزها به عیادتش می رفت، کنار بسترش می نشست و به او تسکین و تسلی می داد. یک بار هم نامه یی موجز همراه با دعا و درخواست بهبود برایش فرستاد. اما حال پیرمرد هر روز بدتر شد و بالاخره در همین بیماری درگذشت (محرم 657). جنازه ی او را چنانکه خودش خواسته بود با آهنگ دف و کوس تشیع کردند. تابوت را که هشت دسته قوّال در پیشاپیش آن حرکت می کرد مولانا با اصحاب چرخ زنان و سماع کنان تا مقبره ی بهاء ولد همراهی نمود و بدین گونه استخوانهای خسته و فرسوده ی زرکوب قونیه در کنار مرقد سلطان العلمای بلخ به خاک رفت.

با آنکه این دغدغه، ظاهراً بیش از هر عامل محتمل دیگر، در این اواخر یک چند سردی یا کدورتی زودگذر را بین او و مولانا پیش آورد این ناخرسندی نیز طولی نکشید و ظاهراً زودتر از آنکه بر زبان آید از لوح خاطر محو شد. مولانا تا پایان عمر وی علاقه و محبت بی شایبه ی خویش را در حق پیرمرد امّی حفظ کرد. حتی تا پنج سالی بعد (ح 662) هیچ کس را به جای او به خلافت نگزید. این تأخیر، که یک چند خود مولانا را به دردسر شیخی و رهبری قوم دچار ساخت، به احترام او به خاطر بزرگداشت خاطره ی او بود.

معهذا مولانا، از همان اواخر حیات شیخ زرکوب، برای جانشینی او به حسام الدین چلپی (ولادت 622) نظر داشت. حسام الدین نیز مثل صلاح الدین از همان اوان ورود شمس به قونیه دمساز او بود و برای مولانا یادآور شمس و یادگار صحبت شمس محسوب می شد. اما او در هنگام وفات شیخ صلاح الدین هنوز جوان بود و به سنّی که خلافت و شیخی او دستاویز اعتراض بهانه جویان اصحاب نشود نرسیده بود، و خود مولانا هم در صحبت آرام بخش صلاح الدین پیر آن اندازه آرامش یافته بود که نظارت بر احوال مریدان را، مخصوصاً که تجربه ی شمس و صلاح الدین آنها را نرمتر و در عین حال مشتاقتر کرده بود، تحمل پذیر بیابد و انتخاب حسام الدین را به خلافت خویش و شیخی مریدان یک چند به تأخیر بیندازد.

کتاب: منبع پله پله تا ملاقات خدا – عبدالسحین زرین کوب