ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمانمان به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با خطبه های توست که تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ ای آخرین توسل خورشید بام ها ای نام تو ادامه ی نام امام ها می خواستم بخوانمت اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها ما آن سلام اول ادعیه ی توییم چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها آقا! چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها از جا نماز رو به خدا و بهشتی ات عطری بیاورید برای مشام ها ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ آقا بیا که میوه ی ما کال می شود جبریل مان بدون پر و بال می شود در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه های چشم تو دنبال می شود یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند وقتی کنار پنجره جنجال می شود روز ظهور نوبت پرواز می رسد روز ظهور بال همه بال می شود بیش از تمام بال و پر یا کریم ها دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ بخش مهدویت تبیان
منبع: وبلاگ شعر آیینی العطش
علی اکبر لطیفیان