تبیان، دستیار زندگی
ع را وسیله یی برای تمرین رهایی و گریز می دید. چیزی که به «روح» کمک می کرد تا در رهای از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. اما فقیهان عصر، که از سماع تصوری حقیر در خاطر می پروردند، ن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مولانا و سماع عارفانه

مولانا سماع را وسیله یی برای تمرین رهایی و گریز می دید. چیزی که به «روح» کمک می کرد تا در رهای از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. اما فقیهان عصر، که از سماع تصوری حقیر در خاطر می پروردند، نظیر آنچه در مجالس اهل لهو و لعب دیده بودند، یا آنچه به مترسمان صوفیه و مستأکله اوقاف و خانقاه ها منسوب بود، در آن به چشم دیگر نظر می کردند، به همین سبب مولانا را در اصراری که بدین کار داشت در خور ملامت می دیدند. خود سماع را هم متضمن بدعت و اقامه ی آن را از جانب مولانا موجب اشاعه ی باطل و ترویج فساد تلقی می کردند.

این اختلاف نظر غالباً موجب می شد تا مخالفان، عوام تُرک و گاه ارباب قدرت، را بر ضد مولانا و یاران تحریک نمایند. مولانا هم مکرر در دفع ایراد یا رفع توهـّم مخالفان خود را به بحثهای فقیهانه ناچار دید.

سماع مولانا، چنانکه احوال او و یارانش نشان می داد، از هیچ گونه اندیشه ی خوشباشی و لذتجویی ناشی نمی شد و ذوق اشتغال به لهو یا فکر جستجوی آسایش و غفلت داعی و محرک آن نبود. این سماع خود مبارزه و تلاش ریاضت کشانه یی بود که جسم را تلطیف می کرد، تبدیل به روح می کرد، و برای آن از میان آنچه به آلودگی و گناه تعلق داشت راه ناشناخته یی به سوی خدا می گشود. کشمکش و تقلایی جانکاه بود که استغراق در آن به انسان امکان می داد تا جزء عنصری خود را با پر و بالی که روح، در آن لحظه های هیجان، به آن عاریه می دهد به عالم مافوق عناصر ملحق نماید. خیز و جهشی بود که سالک راه خدا را به اوج حیات انسان می رسانید، تبدیل به ملایکه و روح می کرد و از آنجا پله پله تا بام رفیع آسمانها می برد.

مجلس سماع برای مولانا معبدی بی سقف و ستون و عاری از زیور و ثروت بود که در فضای آگنده از قدس و طهارت آن هر چیز زمینی آسمانی می شد. در آن همه چیز مقدس، همه چیز روحانی، و همه چیز الهی بود. کدام بدعت، کدام گناه، و کدام ابلیس می توانست در چنین جوّ پاک الهی مجال ورود بیابد؟ فقط خودبینی زاهد ظاهرنگر بود که اینجا را می توانست به آینه یی برای مشاهده ی تیرگی های وجدان خود او تبدیل کند، حالتی از تقدیس و تسبیح روحانی را که در سراسر مجلس موج می زد در آن مشاهده نکند و نام «الله» و «رسول» را که در سراسر آن دایم تکرار می شد نشنود!

در این سماع راست، ترانه یی که قوّال می خواند و با دف و نی و رباب همراه می شد تقدیس و تحمیدی بود که روح در آستانه ی خیز و جهش به آن سوی دنیای جسم تغنی می کرد. غیر از قوّال و همکارانش که ساز و آواز پرشور آنها مجلس را غرق در امواج روح و دل می کرد در سراسر این مراسم سکوت پر وقاری دهانها را خاموش نگه می داشت. در شور و هیجان قول و غزل فقط دستهایی که به هوا فشانده می شد و پاهایی که زمین را زیر لگد می کوفت حرف می زد. دهان هم اگر گه گاه باز می شد آنچه از آن بیرون می آمد خروشی بیخودانه یا نعره یی آتشناک بود که هیجان گریز و شور از خود رهایی روح را بدون آنکه بتواند آنها را در تنگنای لفظ و حرف بریزد به شکل فریاد در می آورد. وقتی مولانا در این رقص و وجد روحانی «سماع» دست به هوا می افشاند به زبان رمز هر چه را برای او تعلقات خودی محسوب می شد به هوا پرت می کرد و از خود دور می ساخت و چون پای به زمین می کوبید «خودی» خود را که از پایبندیش به زمین رسته بود و او را هم به زمین پایبند می داشت در این پایکوبی زیر لگد خرد می کرد و راه تبتل تا فنا را در یک جست و خیز رمزی هر روز و هر شب بارها طی می کرد و خود را در تمام این حرکات مغلوب احوال گونه گون سلوک روحانی می دید. بدین گونه در طی سماع یارانش زمین و هر چه زمینی بود در زیرِ لگدها خرد و له و پست و پیش پا افتاده می شد و هوا که دستها از ورای آن به آسمان می رسید در تموج و ارتعاش حرکات این دستها راه را برای عروج روح به ماورای جسم می گشود و هر چه جسم در طی این حرکات بیشتر خسته می شد، روح بیشتر احساس سبکی و بی وزنی می کرد و بیشتر خود را آماده ی عروج می یافت.

این مطالب بدون هیچگونه دخل و تصرف به جهت احترام به حقوق نویسنده و صرفاً جهت انعکاس زوایای زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی در این قسمت قرار گرفته است.

منبع : کتاب پله پله تا ملاقات خدا – عبدالسحین زرین کوب