تبیان، دستیار زندگی
بچه ها توی کوچه مشغول بازی بودند. توی کوچه ای که نزدیک خونه ی یه آدم خیلی مهم بود. صاحب اون خونه هم یه انسان مقدس و هم یه سردار شجاع بود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بازی با بچه‌ها
بازی با بچه‌ها

بچه ها توی کوچه مشغول بازی بودند. توی کوچه ای که نزدیک خونه ی یه آدم خیلی مهم بود. صاحب اون خونه هم یه انسان مقدس و هم یه سردار شجاع بود. چون آنقدر مهربون بود که حتی گاهی توی کوچه، با بچه ها هم بازی می شد. اون روز هم اتفاقا از کوچه رد می شد که بچه ها دویدن جلوشو گرفتن و ازش دعوت کردن با اون ها بازی کنه. اون آقا مثل ماه لبخندی زد و وارد بازی بچه ها شد. بچه ها می خواستند ازش پذیرایی کنن.

سفره ی غذاشون انداختن و تعارف کردن. توی سفره بچه ها فقط یه خورده نون بود که خیلی هم تازه نبود. اما آقای بزرگوار، خیلی با ادب، و با کمال میل سر سفره بچه ها نشست و مقداری از نون ها رو خورد. بعدش به بچه ها گفت حالا من از شما دعوت می کنم بیایید خونه ما و مهمون من باشید، بچه ها هورا کشیدن و دنبال او به راه افتادند.

مرد مهربون وارد خونه شد و از اهل خانه خواست برای بچه ها غذای خوشمزه ای بیاره. وقتی غذای بچه ها تموم شد لباس های قشنگی رو هم به اون ها هدیه داد و باهاشون خداحافظی کرد سپس رو به اهل خونه فرمود: توی مهمونی، بچه ها از من جلو زدن چون اون ها هر چی داشتن به من دادن ولی من به غیر از این غذاها و لباس ها، هنوز خیلی چیزهای دیگه هم دارم. دوستای من، اون آقای مهربون کسی جز فرزند بزرگ حضرت فاطمه  (سلام الله علیها)، یعنی امام حسن مجتبی (علیه السلام) نبود.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


(اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج11، ص 198)

مطالب مرتبط:

دوستی با خدمتکار

داستان زندگی حضرت یعقوب(ع)

نقی! یعنی تو پاکی! پاک تر از ...

پیراهن سبز بهشتی

حضرت فاطمه(س) در قرآن

داستان زندگی حضرت مسیح(ع)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.