واقعیت بعثت از نگاه اهل بیت علیهم السلام
نگاهى به احادیث بعثت
ایراد ما به احادیث بعثت
واقعیت بعثت از دیدگاه شیعه
نظر ما پیرامون بعثت پیغمبر (ص)
بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساسترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست در سن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیك وحى بر وى نازل نشده بود. البته قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مىداشت، ولى مامور نبود كه آن را به آگاهى خلق هم برساند.
در آن زمان میان مردم قریش و ساكنان مكه رسم بود كه سالى یك ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مىگذرانیدند.(1) درست روشن نیست كه انگیزه آنها از این گوشه گیرى چه بوده است، اما مسلم است كه این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.
نخستین فرد قریش كه این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبراكرم بود كه چون ماه رمضان فرا مىرسید، به پاى كوه حرا مىرفت، و مستمندان را كه از آنجا مىگذشتند یا به آنجا مىرفتند، طعام مىداد. (2)
به طورى كه تاریخ اسلام گواهى مىدهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت به عادت مردان قریش، بارها این رسم را انجام می داد. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مىگرفت و به نقطه خلوتى مىرفت و به تفكر و تامل مىپرداخت.
پیغمبر حتى در زمانى كه كودك خردسالى بود، و در قبیله دایه اش تحت مراقبت دایه خود، «حلیمه» قرار داشت نیز از بازى كردن با بچهها دورى مىگزید و به كوه حرا مىآمد و به فكر فرو مىرفت. (3) بنابراین انس وى به «كوه حرا» بى سابقه نبود.
در مدتى كه بعدها در «حرا» به سر مىبرد، غذایش نان و زیتون بود، و چون به اتمام مىرسید، به خانه بازمىگشت، و تجدید قوا مىنمود. گاهى هم همسرش خدیجه برایش غذا مىفرستاد. غذایى كه در آن زمانها مصرف مىشد، مختصر و ساده بود. (4)
پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یك ماه در حرا به سر مىبرد و چون روز آخر باز مىگشت، نخست خانه خدا را هفت دور طواف مىكرد، سپس به خانه مىرفت. (5)
كوه حرا امروز در حجاز به مناسبت این كه محل بعثت پیغمبر بوده است، «جبل النور» یعنى كوه نور خوانده مىشود. حرا در شمال شهر مكه واقع است، و امروز تقریباً در آخر شهر در كنار جاده به خوبى دیده مىشود. كوههاى حومه مكه اغلب به هم پیوسته است و از سمت شمال تا حدود بندر«جده» واقع در 70 كیلومترى مكه و كنار دریاى سرخ امتداد دارد.
این سلسله جبال كه از یك سو به صحراى «عرفات» و سرزمین «منا» و شهر «طائف» و از سوى دیگر به طرف «مدینه» كشیده شده است، با درهها و بیابانهاى خشك و سوزان و آفتاب طاقت فرساى خود شاید بهترین نقطهاى است كه آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مىبرد.
كوه حرا بلندترین كوههاى اطراف مكه است، و جدا از كوههاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان كشیده و خودنمایى مىكند. هر چه بیننده به آن نزدیكتر مىشود، ابهت و جلوه كوه بیشتر مىگردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانههاى مكه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مكه پیداست. قله كوه نیز در پشتبامها و از درون اطاقهاى بعضى از طبقات ساختمانهاى مكه به خوبى پیداست.
«غار حرا» كه در قله كوه قرار دارد، بسیار كوچك و ساده است. در حقیقت غار نیست، بلکه تخته سنگى عظیم است که به روى دو صخره بزرگترى غلت خورده و بدین گونه تشكیل دهنه غار حرا را داده است. دهنه غار به اندازه ای است كه انسان مىتواند وارد و خارج شود. كف آن هم بیش از یك متر و نیم براى نمازگزاردن جا دارد.
غار حرا جایى نبوده كه هر كس میل رفتن به آنجا كند، و محلى نیست كه انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یك چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مىخورد، و آن مشاهده كتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است كه در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افكنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است! براساس تحقیقات انجام شده، پیغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى كوه حرا فىالمثل در خیمه به سر مىبرده و رهگذران را پذیرایى مىكرده و فقط گاه گاهى به قله كوه مىرفته و به تماشاى جمال آفرینش مىپرداخته است كه از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است.
اما پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روح القدس گاهى تراوشاتى غیبى مىدیده و اسرارى بر آن حضرت مكشوف مىشده است. هنگامى كه پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدایى مىشنید، ولى كسى را نمىدید.
هفت سال متوالى بود كه نور مخصوصى مىدید و تقریباً شش سال مىگذشت كه پیغمبر زمزمهاى مىشنید، ولى درست نمىدانست موضوع چیست؟
چون آن اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مىكرد، خدیجه مىگفت: « تو كه مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رؤوف و خویى پسندیده دارى و در مهمان نوازى و تحكیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست. (6)
هنگامى كه به سن سى و هفت سالگى رسید میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا كرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازهاى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى كوه حرا و میان راههاى مكه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مىشنید ولى صاحب صدا را نمى دید!
در یكى از روزها كه در دامنه كوه حرا گوسفندان عمویش ابوطالب را مىچرانید، شنید كسى از نزدیك او را صدا مىزند و مىگوید: یا رسول الله! ولى به هر جا نگریست كسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد. (7)
روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مكه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حرا آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مىاندیشید. مىاندیشید كه خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهكار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نموده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر كمال خود نانى به كف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوش گذران و مال دوست و مال دار قریش در این اندیشهها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمىاندیشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون بخت و نیازمند، تنها اندیشهاى است كه آنها در سر مىپرورانند...
اینك «او» درست چهل سال پر حادثه را پشت سر نهاده بود. تجربه زندگى و پختگى فكر و ارادهاش و استحكام قدرت تعقلش به سرحد كمال رسیده، و از هر نظر براى انجام مسئولیت بزرگ پیامبری آماده بود. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه كسى بود كه از جانب خداوندِ عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟
رهبرى كه سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیت خانوادگى و سوابق درخشان و ملكات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت شكن، خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر، و مادر در مادر، شكوفان و درخشان و فروزان بود.
او از سلامتى كامل جسم و جان برخوردار بود كه نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى كه پدران پاك و مادران پاك سرشت برایش باقى گذارده بودند. به طورى كه دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریكیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بكاهد. (8)
نگاهى به احادیث بعثت
باید اعتراف كرد كه ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى كه داشته است، در تواریخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است، عایشه همسر پیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروة بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفتهاند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت؛ «اقرا باسم ربك الذى خلق» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم؛ «ما انا بقارى» یا من خواننده نیستم؛ «لست بقارى». جبرئیل سه بار پیغمبر را گرفت و فشار داد تا بار سوم توانست بخواند!در صورتى كه؛ اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند. جز در یك حدیث كه آن هم قابل اهمیت نیست. بیشتر مىگویند منظور جبرئیل این بوده كه هر چه او مىگوید پیغمبر هم آن را تكرار كند. در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه كوتاه اول سوره اقرا یعنى؛ «اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» را همان طور كه جبرئیل آیه آیه مىخوانده او هم تكرار كند؟ این كار براى یك كودك پنج ساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش!
از این گذشته «وحى» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبر نازل كرده، آن را آهسته تلفظ مىنموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مىبسته است. بنابراین هیچ لزومى نداشته كه هر چه را جبرئیل مىگفته، پیامبر مانند بچه مكتبى تكرار كند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نكند!
ثانیاً كسانى كه بعثت را بدین گونه نقل كردهاند هیچ كدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند. عایشه همسر پیغمبر هم كه شیعه و سنى ماجراى بعثت را در كلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل كردهاند، پنج سال بعد از بعثت متولد شده و از كسى هم نقل نمىكند، بلكه حدیث وى به اصطلاح مرسل است- یعنی راوی دیگری ندارد- كه قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مىگوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است.
ثالثاً معلوم نیست جمله « بخوان به نام خدایت» كه در ترجمه آیه اول درهمه تفسیرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده است یعنى چه؟ از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟ و گفته شد كه هر دوى آنها خلاف واقع است.
رابعاً مگر خدا و جبرئیل نمىدانستهاند پیغمبر درس نخوانده بود كه دو بار از وى مىخواهند بخواند؟ و چون پیغمبر مىگوید: نمىتوانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مىتوان توجیه كرد؟ آیا اگر كسى را فشار دادند باسواد مىشود؟ این معنا درباره پیغمبران پیشین بىسابقه بوده تا چه رسد به پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله!!
خامساً هیچ یک از مفسران اسلامى نگفتهاند چرا اولین سوره قرآنى « بسم الله الرحمن الرحیم» نداشته است! بلكه همگى گفتهاند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اول سوره علق بوده است از «اقرا باسم ربك الذى خلق» تا «ما لم یعلم».
سادساً دنباله حدیث عایشه و دیگران كه مىگوید: « وقتى پیغمبر از كوه حرا برگشت سخت مضطرب بود! و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. و او را پوشانیدند، و پس از آن ماجرا را براى خدیجه نقل كرد و گفت: «از سرنوشت خود هراسانم» و «خدیجه او را نزد پسرعمویش ورقة بن نوفل برد كه نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مىنوشت؛ و آن پیر كهنسال نابینا گفت: اى خدیجه! آنچه او دیده است همان پیك مقدسى است كه بر موسى نازل شده است» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است. (9)
علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در كتاب پر ارج «النص والاجتهاد» تنها كسى است كه براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشكالات این حدیث شده و مى نویسد: « مىبینید كه این حدیث - حدیث عایشه- صریحاً مىگوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن كه فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى كه پیدا كرده نیاز به همسرش داشت كه او را تقویت كند، و محتاج ورقة بن نوفل مرد غمگین نابیناى مسیحى بوده است كه قدم او را راسخ كند، و دلش را از اضطراب و پریشانى درآورد! محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است. آیا شایسته پیغمبر است كه از خطاب فرشته سر در نیاورد؟ بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است.» (10)
در حدیث دیگر مىگوید: « پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناك شده بود كه مىخواست خود را از كوه به زیر بیندازد»، یعنى حالتی شبیه بیمارى صرع! در روایت دیگر هم مىگوید: « تختى مرصع روى كوه حرا گذاشته شد، و تاجى مكلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد كه تو خاتم انبیاء هستى»! و چیزهاى دیگر كه بازگو كردن آن عجیب به نظر می رسد.
راستى چقدر باعث تاسف است كه پانزده قرن پس از بعثت هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثت خاتم انبیاء چه سان انجام گرفته است؟!! این كوتاهى از آن مورخان و دانشمندان اسلامى از شیعه و سنى است كه در این قرون متمادى غفلت نموده و به تحقیق پیرامون آن نپرداختهاند، و فقط به ذكر و تكرار گفتار عایشه و دیگران اكتفا نمودهاند!
ما پس از نقدى كه دانشمند عالى مقام شیعه سید شرف الدین عاملى بر یك حدیث بعثت - حدیث عایشه- نوشته و توفیق ترجمه آن را یافتیم، به قسمت عمدهاى از تفسیر و حدیث و تاریخ سنى و شیعى مراجعه نمودیم، و با كمال تاسف به این نتیجه رسیدیم كه احادیث بعثت كاملا مغشوش است، و بیشتر آنها از راویان عامه است، كه نزد ما اعتبارى ندارند. متن همه آن احادیث نیز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شیعه و سنى است، و اسناد آن نیز مخدوش مىباشد.
به همین جهت مىبینیم « برهان الدین حلبى» كه خواسته است آنها را جمع كند و با هم سازش دهد، سخت به دست و پا افتاده، و گرفتار چه محذوراتى شده و در آخر هم نتوانسته است به نتیجه مطلوب برسد، بلكه بر ابهام و تناقض گویى و سر درگمى موضوع افزوده است. (11)
ایراد ما به احادیث بعثت
كلیه این احادیث كه نخست از طریق اهل تسنن نقل شده و در كتابهاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به كتب شیعه هم سرایت كرده، از درجه اعتبار ساقط است. در اینجا به چند نكته آن اشاره مىكنیم، و تفصیل را به كتاب خود «شعاع وحى برفراز كوه حرا» كه براى نخستین بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت برداشته است، حواله مىدهیم. (12)1- چنان كه گفتیم پیغمبر از زمان كودكى و ایام جوانى تا سى و هفت سالگى، بارها علائمى مىدید كه از آینده درخشان او خبر مىداد. مانند ابری كه بر سر او سایه افكنده بود، و خبرى كه راهب شهر « بصرى» در اردن راجع به پیغمبرى او به عمویش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مىگفت، و صداهایى كه مىشنید. بنابراین هیچ معنا ندارد كه هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئیل این طور دست و پاى خود را گم كند، و نداند كه چه اتفاقى افتاده است، و باید ورقة بن نوفل به داد او برسد!
2- پیغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مكه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به این حقیقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و تردید شده و به همسرش خدیجه متوسل مىشود كه او را بگیرد تا به زمین نیافتد یا او را تقویت كند كه از شك و تردید به در آید؟
3- آیا پس از دیدن پیك وحى و آوردن پنج آیه قرآن و اعلام این كه تو پیغمبر خدایى و من جبرئیل هستم، و مشاهده جرئیل با آن عظمت، دیگر جاى این بود كه پیغمبر درباره وحى آسمانى و تكلیف خود دچار تردید شود، یا احتمال دهد موضوع حقیقت نداشته باشد؟!
4- تخت و تاج و سایر تشریفات، تعینات صورى است و تناسب با سلاطین و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت كه باید با كمال سادگى و دور از هر گونه تشریفات مادى انجام گیرد. دور نیست كه سازندگان این حدیث به تقلید از تاجگذارى پادشاهان ایران، خواستهاند براى پیغمبرعربى هم در عالم خیال چنین صحنهاى بسازند!
واقعیت بعثت از دیدگاه شیعه
ماجراى بعثت بدان گونه كه قبلا گذشت موضوعى نبود كه یك فرد مسلمان، معتقد به آن باشد، و از آن پى برد كه خاتم انبیاء چگونه به مقام عالى پیغمبرى رسیده است. ما پس از بررسىهاى لازم از مجموع نقلها به این نتیجه رسیدهایم كه آنچه در منابع شیعه و احادیث خاندان نبوت رسیده است، واقعیت بعثت را چنان روشن مىسازد كه هیچ یك از اشكالات گذشته مورد پیدا نمىكند.از جمله احادیثى كه بازگو كننده حقیقت بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مىسازد، روایتى است كه در ذیل از لحاظ خوانندگان مىگذرد:
پیشواى دهم ما حضرت امام هادى علیه السلام مىفرماید: « هنگامى كه محمد صلى الله علیه و آله ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشیده بود به مستمندان بخشید، هر روز به كوه حرا مىرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مىنگریست، و شگفتىهاى رحمت و بدایع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مىداد.
به اطراف آسمانها نظر مىدوخت، و كرانههاى زمین، دریاها، درهها، دشتها و بیابانها را از نظر مىگذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مىآموخت.
ازآنچه مىدید، به یاد عظمت خداى آفریننده مىافتاد. آنگاه با روشن بینى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مىورزید. چون به سن چهل سالگى رسید خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترین و روشن ترین و نرم ترین دلها یافت.
در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمانها گشوده گردد. محمد صلى الله علیه و آله از آنجا به آسمانها مىنگریست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد صلى الله علیه و آله آنها را مىدید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر محمد صلى الله علیه و آله و چهره او معطوف داشت.
در آن لحظه محمد صلى الله علیه و آله به جبرئیل كه در هالهاى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئیل گفت: « نام خدایت را بخوان كه جهان و جهانیان را آفرید. خدایى كه انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان كه خدایت بزرگ است. خدایى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهایى یاد داد كه نمىدانست.» پیك وحى، رسالت خود را به انجام رسانید، و به آسمانها بالا رفت. پیامبر صلى الله علیه و آله نیز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحى دیده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكایت مىكرد، بیهوش شد، و دچار تب گردید.
از این كه مبادا قریش و مردم مكه نبوت او را تكذیب كنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخست خردمند ترین بندگان خدا و بزرگترین آنها بود. هیچ چیز مانند شیطان و كارهاى دیوانگان و گفتار آنان را زشت نمىدانست.
در این وقت خداوند اراده كرد به وى نیروى بیشترى عطا كند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور كوهها و صخرهها و سنگلاخ ها را براى او به سخن در آورد. به طورى كه به هر كدام مىرسید، به وی اداى احترام مىكردند، و مىگفتند: السلام علیك یا حبیب الله! السلام علیك یا ولى الله! السلام علیك یا رسول الله! اى حبیب خدا مژده باد كه خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها كه پیش از تو بودهاند، و آنها كه بعدها مىآیند برتر و زیباتر و پرشكوه تر و گرامى تر گردانیده است.
از این كه مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زیرا بزرگ كسى است كه خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراین از تكذیب قریش و سركشان عرب ناراحت مباش كه عنقریب خدایت تو را به عالى ترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد.
پس از آن نیز پیروانت به وسیله جانشین تو على بن ابیطالب علیه السلام ازنعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مىگردند. دانشهاى تو به وسیله دروازه شهر حكمت و دانش على بن ابی طالب در میان بندگان و شهرها و كشورها منتشر مىگردد.
به زودى دیدگانت به وجود دخترت فاطمه سلام الله علیها روشن مىشود، و از وى و همسرش على، حسن و حسین كه سروران بهشتیان خواهند بود، پدید مىآیند.
عنقریب دین تو در نقاط جهان گسترش مىیابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند یافت. لواى حمد را به دست تو مىدهیم، و تو آن را به برادرت على مىسپارى. پرچمى كه در سراى دیگر، همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد مىآیند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود.
پیامبر پس از شنیدن این سخنان با خود گفت: " خدایا! این على بن ابیطالب كه او را به من وعده مىدهى كیست؟ آیا او پسرعم من است؟" ندا رسید اى محمد! آرى، این على بن ابیطالب برگزیده من است كه به وسیله او این دین را پایدار مىگردانم، و بعد از تو برهمه پیروانت برترى خواهد داشت. (13)
در این حدیث همه چیز راجع به آغاز كار پیغمبر گفته شده است. جاى تعجب است كه مفسران اسلامى به خصوص مفسران شیعه از این حدیث شریف و نقل آن در تفسیر سوره اقرا غافل ماندهاند، با این كه نكات جالب و تازهاى از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو مىكند، كه مى باید مسلمانان از آن آگاه گردند.
ملاحظه مىكنید كه پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادى یا اشكالاتى كه در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالى پیغمبرى رسید. با قدمهایى شمرده و دیدى وسیع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت.
همین كه وارد خانه شد پرتوى از نور و بویى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید این چه نورى است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. اى خدیجه! بگو لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجراى بعثت را چنان كه اتفاق افتاده بود براى خدیجه شرح داد و افزود كه جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدایى.»
خدیجه كه از سال ها پیش هالهاى از نور نبوت در سیمای درخشان همسر محبوب خود دیده و از كردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانى است كه من در انتظار چنین روزى به سر بردهام، و امیدوار بودم كه روزى تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوى. (14)
بدین گونه محمد بن عبدالله برازنده ترین مردم قریش كه سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملكات فاضله و سجایاى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، بر فراز كوه حرا از جانب خداوند یكتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزیده شد، و خاتم انبیاء گردید.
نظر ما پیرامون بعثت پیغمبر (ص)
نكته اساسى كه قرآن در نزول وحى به پیغمبر بازگو مىكند، و متاسفانه كسى توجه نكرده، این است كه همه مفسران اسلامى نوشتهاند، و در تمام احادیث نیز هست كه در روز بعثت فقط پنج آیه آغاز سوره «علق» بر پیغمبر نازل شد.این پنج آیه از« اقرا باسم ربك الذى خلق» آغاز مىگردد. و به «مالم یعلم» ختم مىشود. هیچ كس نگفته است «بسم الله» این سوره كى نازل شده؟ و آیا نخستین سوره قرآن بسم الله داشته است یا نه؟ اگر داشته است چرا نگفتهاند، و اگر نداشته است آیا بعدها آمده، یا طور دیگر بوده؟ اینها سؤالاتى است كه پاسخى براى آن نمىبینیم.
ما پس از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیدیم كه جبرئیل از پیغمبر خواست آیه « بسم الله الرحمن الرحیم» را كه در آغاز سوره بود، به زبان آورد.« اقرا باسم ربك» نیز به همین معنا است. باء « بسم» هم به گفته بعضى از مفسرین زائده است یعنى معنا ندارد و فقط براى زینت در كلام است. در حقیقت جبرئیل پس از قرائت «بسم الله الرحمن الرحیم» از آن حضرت خواست كه نام خدا یعنى بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت كند. و آن را به زبان آورد. ولى چون پیغمبر در آغاز كار و اولین برخورد با پیك وحى نمىدانست نحوه قرائت نام خدا كه جبرئیل از وى مىخواست چگونه است، پرسید: ما اقرا؟ یعنى چه بخوانم، و نام خدا كه باید قرائت كنم چیست و تركیب آن چگونه است؟ جبرئیل بار دیگر تكرار كرد و گفت:« بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك الذی خلق -»؛ نام خدایت را قرائت كن و بگو بسم الله الرحمن الرحیم.
در این مورد چند حدیث معتبر و بسیار جالب در چند منبع مهم اسلامى و شیعه هست كه از هر نظر جالب مىباشد. ولى جاى تاسف است كه چرا مفسران ما این دو حدیث را در تفسیر سوره «اقرا» نیاوردهاند. حدیث اول دركتاب «كافى» باب (فضل قرآن) است كه امام صادق علیه السلام مىفرماید: « نخستین چیزى كه بر پیغمبر نازل شد، بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك بود.!»
حدیث دوم در«عیون اخبارالرضا» شیخ صدوق از امام هشتم حضرت رضا علیه السلام روایت مىكند كه فرمود: «اولین بار كه جبرئیل بر پیغمبر صلى الله علیه و آله نازل شد گفت: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم - بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك الذى خلق ...»
حدیث سوم در«محاسن برقى» ج 1، ص 41 از صفوان جمال روایت مىكند كه گفت حضرت صادق علیه السلام فرمود: هیچ كتابى ازآسمان نازل نشد مگر این كه در آغاز آن « بسم الله الرحمن الرحیم» بود. (15)
با توجه به این سه حدیث ارزنده و گویا، مىگوییم كه پیك وحى الهى، سوره اقرا را به عكس آنچه مشهور است نخست هنگام بعثت با شش آیه آورد: آیه اول همان «بسم الله الرحمن الرحیم» بود. و از پیغمبر خواسته بود همان آیه اول یعنى « بسم الله الرحمن الرحیم» را قرائت كند، یعنى قبل از هر چیز« بسم الله» بگوید و سرآغاز كار نبوت خود را با نام خدا آن هم بدان گونه كه خدا خواسته بود، هماهنگ سازد.
پس «اقرا باسم ربك» یعنى نام خدایت را بخوان. مطابق نقل على بن ابراهیم قمى در تفسیرش، پیغمبر پرسید چه بخوانم؟ جبرئیل مجدداً گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا باسم ربك الذى خلق.» یعنى نام خدا را كه مامور هستى بخوانى، همین « بسم الله الرحمن الرحیم» است، و پیغمبر بار دوم « بسم الله» را براى نخستین بار خواند و با آن آشنا شد. همان كه خود پیغمبر بعدها به ما دستور داده است كه هیچ كارى را آغاز نكنید مگر این كه اول بگویید: « بسم الله الرحمن الرحیم.»
آرى، هنگامى كه حقایق اسلامى را برگزیدگان الهى بیان كنند، چنین خواهد بود، كه مردم بى خبر را با آنچه واقعیت دارد آشنا مىسازند.
به عبارت روشن تر آنچه خداوند به وسیله جبرئیل در آغاز وحى و اولین لحظه پیغمبرى خاتم انبیاء صلى الله علیه وآله ازآن حضرت خواسته بود به زبان آورد و قرائت كند فقط گفتن « بسم الله الرحمن الرحیم» بود! بقیه آیات همان طور كه پیك وحى می خواند مانند موارد بعدی در دم در سینه مقدس آن حضرت نقش مىبست و دیگر نیازى به تكرار پیغمبر نداشت تا حفظ كند. این بود واقعیت بعثت از زبان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام.
پىنوشت ها:
1- سیره ابن هشام، ج 1، ص 154. سیره ابن هشام كه آن را قدیمی ترین تاریخ حیات پیغمبراكرم صلى الله علیه و آله دانستهاند، تلخیص از « سیرَة النبى (ص) »، تالیف محمد بن اسحاق بن یسار مطلبى متوفاى سال 151 ه است كه ابن حجر عسقلانى شافعى در كتاب « تقریب» رمى به تشیع او نموده است.( ابن هشام، یعنى عبدالملك بن هشام حمیرى، خود در سال 218 ه وفات یافته است.)2- سیره حلبیه، ح 1، ص 381.
3- همان، ج 1، ص 382.
4- همان، ج 1، ص 382.
5- تاریخ طبرى، ج 3، ص 1149/ سیره ابن هشام، ج 1، ص 155.
6- سیره حلبیه، ج 1، صص 380 – 391.
7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 44.
8- در زیارت وارث حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام مىخوانیم كه: « گواهى مىدهم تو نورى بودى در صلبهاى شامخ پدرانت و رحمهاى پاك مادرانت، به طورى كه ایام جاهلیت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پلید خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گرداند.»
9- حدیث عایشه درباره آغاز وحى كه مستند همگى دانشمندان سنى و شیعى است در جزء اول « صحیح بخارى» و تفسیر سوره علق جزء سوم آن، و باب ایمان « صحیح مسلم نیشابورى» و تفسیر سوره علق در «صحیح ترمذى» و سنن نسائى آمده است.
10- كتاب « اجتهاد در مقابل نص» ترجمه النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدین به قلم نویسنده علی دوانی، ص 412.
11- سیره حلبیه، جلد ا، ازص33 تا ص42.
12- این کتاب به یارى خداوند تفصیل بیشتر و تحقیق كامل در آینده توسط آقای علی دوانی منتشر خواهد شد.
13- بحارالانوار،علامه مجلسى، ج 18، ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید.
14- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 36.
15- مفاخراسلام، علی دوانی، ج 1، ص 368.
برگرفته از تاریخ اسلام علی دوانی.