كوچهباغ انتظار
سلام بر خورشید پنهان در پس ابرهای انتظار... باز بوی عطر باران بر فضای صبح طنین افكنده و بلبلكان بر شاخه ی درختان آوای سرمستی سر می دهند و مژده آمدن آدینه دیگر را به همگان می دهند. گل سرخ درون باغچه صورت نازش را با شبنم صبحگاهی آذین بسته و همه جا را از بوی عطرآگین خویش پر كرده. قناری كنج قفس شروع به نغمه سرایی كرده است گویی تنهایی اش را از یاد برده و بهانه ی پرواز را از سر پرانده.
«ای آفتاب حسن! از پشت پرده ی غیب برون آی تا چهره نورانی ات تسلی دهد خاطر پژمرده ها را».
این نوای نی درویشی است كه هر آدینه در كوچه ها شنیده می شود كه دلش می خواهد چشمانش رخ تابناك تو را ببیند.
آقا! نگاهم آرام اما بی قرار به دنبال واژه انتظار دور می زند و وجودمان تمام قوایش را جمع كرده و دمادم فریاد می زند. گاه به گاه مجبوریم حزن و اندوه جمعه ها را وزن كنیم و از دل تنگی حرف بزنیم.
ای كاش زودتر بیایی. دل بید همچنان در تب و تاب آمدنت می لرزد!
باز غروب شد و چشمان بارانی ما از نبودنت بهانه از لحظه ها می گیرد. شاید دلتنگی غروب از بار شرمندگی چشمان منتظر تو باشد ولی بدان كه دل دقایق همیشه به امید آمدنت می تپد..
ای امید روزهای مهآلود و ابری، باید تو را در كنار كدامین قله آرزوهایم بیابم و سخنم را با تو بگویم؟ دلم را به سویت روانه كردم و آمدم كه همراه تو، زیباترین چهره جهان را در كنار پنجره اتاق خاموشمان تفسیر نمایم. تو را من چگونه باید بجویم؟ تو كه امید دلهای عاشقانه و نور روشنایی دلهای ظلمانی و خنده امیدبخش روزهای تلخ زندگی هستی، بدان كه چشمانم هنوز در جاده معرفت چشم به راه است و فانوس تنهاییام در نگاه تو، روشنایی را معنا میكند و من سوار بر قایق نیلوفر آبی، در میان دریای خروشان سرگردانم و دریای اشك چشمانم، انتظار فرجت را میكشد. عاقبت از كدام كوچه خواهی گذشت و از كدام سپیدهدم طلوع خواهی كرد و از لابهلای كدامین فریاد نهفته سخنت را آغاز خواهی كرد؟!
ای آقا و مولایم! باور دارم كه ثانیهها و روزها از پس هم میگذرد و ظهورت فرا خواهد رسید ...
فرآوری: نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:روزنامه کیهان،یاران امین