تبیان، دستیار زندگی
دل زمن پرسید کیست گفتمش ختم رسل احمد، مهین پیغمبرست گفت بعد از وی ولایت را که شاید، بازگو گفتم آن کو پایه قدرِ وی از کیوان برست گفت در بستر به جای او شبانگاهان که خفت گفتم آن کو گاه بیم از جمله پابرجاترست گفت با احمد خو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدیو اهل ایمان


صاحب دین مبین را دل زمن پرسید کیست

گفتمش ختم رسل احمد، مهین پیغمبرست

گفت بعد از وی ولایت را که شاید، بازگو

گفتم آن کو پایه قدرِ وی از کیوان برست

گفت در بستر به جای او شبانگاهان که خفت

گفتم آن کو گاه بیم از جمله پابرجاترست

گفت با احمد خود از یاری برادر خوانده کیست؟

گفتم آن کز بهر او سرگشته مهر انورست

گفت با زهرا که همسر گشت گفتم آن کسی

کز فضیلت این و آن را هم سرآمد هم سرست

گفت برگو کیست سبطین پیمبر را پدر

گفتمش آن پیشرو کو رهروان را رهبرست

گفت اعجاز رسول مصطفی در جنگ بدر

زاهل ایمان مر کدامین پاکدل را درخورست

گفتم آن پردل که دارد گـَردَنان را پایمال

زخم شمشیر سرافشانش که در دست اندرست

گفت در " احزاب" دانی شیر صیدافکن که بود

گفتم آن کو قاتل شیری چو عمرو کافرست

گفت خصمان را که تن خست و درید اندر" حنین"

گفتم آن کو دشمن دین را عدویی قاهرست

گفت با احمد که خورد از مرغ بریان بهشت

گفتم آن کو بر همه خویشان پیغمبر سرست

گفت دمساز پیمبر کیست در زیر کسا

گفتم آن مهتر که زهد و علم ازو با زیورست

گفت در روز غدیرخم ، ولیّ حق که شد

گفتم آن کس کو بزرگان را به گیتی سرورست

گفت در شأن که آمد هل اتی از قول حق

گفتم آن کو دستگیر هرکه بی سیم و زرست

گفت سایل را که خاتم داد هنگام نماز

دید چون استاده خواهان مستمندی بر درست

گفتم آن در راه یزدان بهترین شمشیرزن

کز ره تحقیق هر کس پیرو او شد برست

گفت در محشر که باشد قاسم نار و نعیم

گفتم آن کز رأی روشن آفتاب خاورست

گاه نفرین بر نصاری با نبی گفتا که بود

گفتم آن کاندر همه احوال او را یاورست

گفت با احمد که باشد همچو هارون با کلیم

گفتم آن پیوسته با وی همچو با جان پیکرست

گفت برگو کیست آنکو شهر دانش راست در

گفتم آن دانا که علم دیگران را مصدر است

گفت آنکو ناکثین را داد کیفر خود که بود

گفتم این در قصه حرب جمل خود اندرست

گفت جویم در کجا نام عدوی قاسطین

گفتمش در وقعه صفین کاندر دفترست

گفت شمشیر کرا خون خوارج آب داد

گفتمش بر خوان زجنگ نهروان کان خوشترست

گفت ساقی کیست کوثر را به روز رستخیز

گفتم آن کاندر نبردش زهره شیر نرست

گفت برگو کانچه گفتی سیرت یک مرد بود

گفتمش آری گرت قول" سهیلی" باورست

گفت ازین یکتا بگو نام و نسب

گفتم علی

پور بوطالب خدیو اهل ایمان حیدرست

شعر از احمد سهیلی خوانساری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.