برفک و هویج
یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز خانم خرگوشه با پسر کوچولوی تپل مپلش برفک، رفتند مزرعه و مقداری هویج از خاک بیرون آوردند، در سبد ریختند و به لانه آوردند.
هویج ها را شستند و خوردند و حسابی سیر شدند. فقط یک هویج درسبد باقی ماند.
خانم خرگوشه به برفک گفت:
« پسرم، این هویج را نخور، شاید برایمان مهمان بیاید، باید چیزی داشته باشیم که جلویش بگذاریم و از او پذیرایی کنیم.»
برفک که کاملاً سیر بود ، گفت:« چشم، مامان» بعد هم رفت تا با دوستانش بازی کند.
ساعتی بعد دوست خانم خرگوشه که همیشه یک جفت گوشواره ی نقره ای به گوشهای درازش می آویخت و اسمش هم گوش نقره بود ، به دیدنش آمد. خانم خرگوشه خیلی خوشحال شد، رفت و هویجی راکه در سبد باقی مانده بود ، آورد و روی میز جلوی گوش نقره گذاشت و به او تعارف کرد :« بفرمایید ، میل کنید.»
گوش نقره تشکر کرد ولی به هویج دست نزد و شروع کرد به حرف زدن با خانم خرگوشه. مدتی گذشت و دو خرگوش همچنان سرگرم صحبت بودند. برفک که از بازی کردن ، خسته شده بود ، به لانه برگشت و به گوش نقره سلام کرد. گوش نقره جواب سلامش را داد،اورا بوسید و کنار خودش نشاند. برفک نشست و چشمش افتاد به هویج . خیلی دلش می خواست آن را بخورد ولی مادرش آن را جلوی مهمان گذاشته بود و برفک می دانست که نباید به آن دست بزند. خانم خرگوشه همانطور که با گوش نقره حرف می زد و می خندید، یکبار دیگر هم تعارف کرد: «بفرمایید ، هویجتان را میل کنید.» گوش نقره گفت:« ممنونم ، چشم الان می خورم.» اما بازهم به هویج دست نزد. برفک که منتظر بود ببیند گوش نقره کی هویج را می خورد،به تقلید از مادرش تعارف کرد:« بفرمایید، چرا هویج نمی خورید؟» و گوش نقره باخنده گفت:« می خورم عزیزم، می خورم.»اما بازهم به هویج دست نزد و به حرف زدن ادامه داد.برفک که با دیدن هویج دهانش آب افتاده بود ، دوباره گفت:« هویج نمی خورید؟» گوش نقره گفت: « می خورم عزیزم می خورم.» ولی بازهم به هویج دست نزد.برفک که دید گوش نقره هویج را برنمی دارد،گفت:« حالا که نخوردید خودم می خورمش….» و بدون معطلی هویج را برداشت و شروع کرد به جویدن و خوردن آن.خانم خرگوشه از این کار او خیلی ناراحت شد ولی چون مهمان داشتند ، چیزی نگفت. گوش نقره هم به این کار برفک خیلی خندید و در جواب خانم خرگوشه که از او عذرخواهی می کرد ، گفت:« آه…عیبی ندارد ، بچه است و کم طاقت ، دلش هویج می خواسته ، بگذار با خیال راحت بخورد. نوش جانش.»وقتی گوش نقره خداحافظی کرد و رفت، خانم خرگوشه برفک را دعوا کرد و گفت:
« از این کارتو اصلاً خوشم نیامد. تو به جای پذیرایی از مهمان ، از خودت پذیرایی کردی و این کار دور از ادب و نزاکت بود. تو می توانستی صبرکنی تا گوش نقره برود، بعد باهم به مزرعه برویم و بازهم هویج جمع کنیم و بخوریم.»
برفک که خیلی خجالت می کشید، سرش رازیر انداخت و چیزی نگفت. اما به خودش قول داد که از این پس دیگر شکمو نباشد و جلوی مهمان مۆدب باشد و آبروی مادرش رانبرد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:ترانه های کودکان