الا یا ایها الساقی
الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها
که عشق ... ، این بار میخواهد بیافشاند، تمام نور خود را در قدوم سبز عباس.
چه بشارتی!
خبرش کنید؛ علی علیهالسلام را خبر کنید که به پایان رسید، انتظار. اینک این عباس علیهالسلام است؛ ماهتاب آسمان ولایت که از پرتو عنایات نبوی صلیاللهعلیهوآله و انعکاس قرابت علوی علیهالسلام تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا میدرخشد و راهیان سرزمین نور را با تبسّم آسمانی خویش؛ بدرقه میکند.
خوشا نسیمی از دیار عنایتش که تشنگی غربت از کام جهان زدوده و غبار غم از دل بشوید! بوالفضایلاش خوانند تا سپهسالار فتوّت را به فضیلتی بشناسند که بیبدیل و بینظیر است؛ آنجا که تشنهکامی شهادت را به زلال عافیت ترجیح میدهد تا عظمت فتوت و وفا را به نمایش بگذارد.
تشنگی را به بهای عشق، به جان میخرد و سرافرازی خویش را در درس مولا علیهالسلام میآزماید. او فرزند علی علیهالسلام ست و فرزند خاتون سرافراز مدینه، ام البنین علیهاالسلام .
او وارث شجاعت علی علیهالسلام ، صداقت زهرا علیهاالسلام و کرامت حسن علیهالسلام است؛ وارث تمام فضایل. تنها زبان ذوالفقار نیاموخته؛ که عارف تمام دقایق هستیبخش عشق است؛ عشقی که عظمت کبریایی او را تا جایی اوج داده که عرش، مقابل فتوت مرامش تعظیم میکند و بهشت از تکرار نامش به وجد میآید. او مشکلگشای تمام گرههای فرو خورده در کلاف زمان است.
پدر مروت را چه نیازی به توصیف که دریای کرمش را پایانی نیست و اقیانوس اجابتش، مسلمان و غیرمسلمان را شربت شفا نوشانده است.
«غیرت»، واژهای است که حرمت خویش را از نام «عباس» گرفته است.
دل دریاییاش را جز «صبر»، دارویی تسکین نمیبخشید و اندوه بیقراریاش را جز پرتو جمال آسمانی «برادر» نمیزدود.
... سالها گذشته است؛ اما هنوز زمزمههای فطرت را که آکنده از شعر وفاداری است، میشود شنید که تکرار میکند: «الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها!»
مولا جان، ابوفاضل!
کریم باوفا، آقا ابوالفضل خداوند سخا، آقا ابوالفضل
دلی دارم که نذر مرقد توست ببر تا کربلا، آقا ابوالفضل!
مولا جان!
آمدی تا جهان، خالی از جلوه فتوت تو نباشد.
آمدی تا ماهتاب، به زیبایی فانی خویش بنالد.
میلادت مبارک!
دست ما و دامان کرمت، یا باب الحوایج.
ساقی سرمستان
زمان شتاب میگیرد در رساندن پیغامی به ادوار تاریخ.
بشارتی بر دوش بادها به سراسر دورانها گسیل میشود.
رودها در زمزمه جاریشان نام کسی را تلاوت میکنند که چشم دنیا به احترامش به باران نشسته است.
کوهها به احترام قامت بشکوهش سراپا ایستادهاند و قامت بستهاند احرام عاشقی را در آستان او.
آسمان سر بر آستان سائیده است.
آسمان آغوش گشوده است قامت ماهش را؛ ماهی را که بر زمین گام بر میدارد.
ماه از دل آسمان بر چهره او مینگرد و تسبیح میگوید خداوند را، جهان سرمست از نظاره چشمان مست اوست.
خورشید در ستمی از آسمان قامت کشیده است به تماشای او. به راستی قیامتی برپاست؛ قیامتی که قامت رعنای عباس را به تماشا برخاسته است.
سالها گذشته است؛ اما هنوز زمزمههای فطرت را که آکنده از شعر وفاداری است، میشود شنید که تکرار میکند: الا یا ایها الساقی، ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها!
«برداشت سپیدهدم نقاب از طرفی بگرفت نگار من حجاب از طرفی
گر نیست قیامت از چه رو گشته عیان ماه از طرفی و آفتاب از طرفی»
شوری خانه علی علیهالسلام را فرا گرفته است و لبخند شوق بر لبان علی علیهالسلام به تلاطم درآمده است. امّا دریغ که این لبخند دیری نمیپاید و قطرات اشک، آرام آرام تبسم علی را در خود حل میکنند.
«یا امیرالمۆمنین! گریهات برای چیست؟ مگر کودک من نقصی دارد»؟
علی برای جواب گفتن چه دارد جز اشک؟ چشمان علی، گویاترین پاسخ را برای ام البنین دارند.
ام البنین در آینه چشمان علی میبیند دقیقههایی را که فرزندش، ماه بنیهاشم بر خاک ... میبیند دستانی را که از پیکر جدا شدهاند؛ امّا هنوز دست از دامان ولایت نکشیدهاند. میبیند مشکی را که اشک میریزد بر مظلومیت و غربت فرزندش؛ مشکی که اشک میریزد بر چشم خونفشان عباس علیهالسلام .
میبیند خیمهای را که کم کم به خاک نشینی دچار میشود.
ام البنین میبیند در چشمان اشکبار علی علیهالسلام ، کوهی را که کنار قامت خونآلود عباس، از کمر شکسته است.
در خانه علی علیهالسلام تمام لبخندها در اشک حل شدهاند و فقط قطرات اشک هستند که زبان به سخن گشودهاند و خوشآمد میگویند؛ آمدن ساقی سرمستان عشق حسین علیهالسلام را...
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
سید علیاصغر موسوی
امیر اکبرزاده