تبیان، دستیار زندگی
اقیانوس‏ها به وسعتت گواهی داده‏اند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم می‏کنند. درهای بسته را با نگاهی می‏گشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی» «یا ابوالفضل»! تو می‏آیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قامتِ فتوّت

حضرت عباس

لبخند علی علیه‏السلام رنگ می‏گیرد.

فرشتگان، تولّد دستانی را جشن می‏گیرند که قرار است روزی رایت حماسه را برافروزد.

پهلوانی به عالم چشم می‏گشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا می‏کنند.

پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است؛

فرزندِ شیرزنی است که به او شیر شهامت نوشاند.

کوه مردی که ذره‏ای از احترام برادرش حسین علیه‏السلام فرو نگزارد.

حسین علیه‏السلام امام بود و ابوالفضل، برادرِ امامت.

حسین علیه‏السلام ولی بود و ابوالفضل، هم رکابِ ولایت.

آری، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین علیه‏السلام خواهد بود.

سلام، ای غیرت مجسّم! ای قامتِ فتوّت!

سلام، ای چشم‏هایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد!

سلام، ای دست‏هایی که رودخانه‏های زمین، به جستجویشان سر گردانند!

سلام، ای پیشانی بلندی که آیینه آسمان است!

ای پدر فضل!

فضیلت دستان تو که به حالتِ آب و روشنی بریده شدند، هنوز بر شاخه‏های خاک، سنگینی می‏کنند.

اقیانوس‏ها به وسعتت گواهی داده‏اند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم می‏کنند. درهای بسته را با نگاهی می‏گشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی» «یا ابوالفضل»! تو می‏آیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد

توفان در رکاب

خوش آمدی، ای آن که توفان در رکاب داری و شانه‏های ستبرت، کوهستان را می‏سراید!

چشمانِ اردیبهشتی‏ات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه می‏خوانند. زمین از تو می‏روید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین می‏افتند و نخل‏ها قامت قیامتت را ستایش می‏کنند.

واژه‏ها کوچکتر از آنند که تو را تصویر کنند، ای صاحب فضیلت‏های بی‏شمار!

آن‏چنان بزرگی که بی‏تو، تاریخ کربلا ناتمام می‏ماند.

دست‏های بریده‏ات هنوز چون دو بال سرخ بر شانه‏های فرات، خطِ خون می‏کشد.

چون بر اسب می‏نشینی، هفت آسمان به پیشوازت می‏آیند و سنگ‏ها زیر سمِ اسبت دود می‏شوند.

برادری‏ات، زبانزد قبایل است.

یا عباس! زمین تو را کم دارد که این‏چنین در خود مچاله مانده است.

چون بیایی، آفتاب از چارسو در بر می‏گیردمان و کوچه‏ها، عبور گام‏هایت را کِل می‏کشند.

چون تو بیایی، شاعرانه‏ترین ترانه‏هایم به شکوفه می‏نشینند.

چشمانِ اردیبهشتی‏ات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه می‏خوانند. زمین از تو می‏روید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین می‏افتند و نخل‏ها قامت قیامتت را ستایش می‏کنند

ای بزرگ! هفت پشتت به خورشید می‏رسد، مردانگی درا عماق جانت ریشه دوانده است، فریادت دل نامردمان را می‏لرزاند و سکوتت، شگفت‏انگیزترین فریادهاست.

هنوز از مشک‏ها بوی نفس‏های تو می‏تراود و آب هر روز، تصویر با شکوه تو را قاب می‏گیرد

این بادها از سرزمین گیسوانت خاطره‏ها به همراه دارند.

ای «راز رشید» ام‏البنین! عشق در تو به بلوغ رسید، آن هنگام که زاده شدی و خاک از آن روز که خون تو را مکید، تبدار است.

اقیانوس‏ها به وسعتت گواهی داده‏اند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم می‏کنند.

درهای بسته را با نگاهی می‏گشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی»

«یا ابوالفضل»! تو می‏آیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


محمدسعید میرزایی

معصومه داوودآبادی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.