از مشک، از عطش، از عشق
قنداقهات را گرد سرش طواف دادهام به علامت تعظیم، به علامت یک عمر پاکبازی.
تو را نذر نگاه پاک او کردهام.
نذر کردهام عاشق به دنیا بیایی.
نذر کردهام اگر سالم باشی، دستهایت را قربانی برادر کنم.
برادر که نه! او مولا و سیّد توست. هیچگاه او را برادر نخوان؛ او فرزند زهرا علیهاالسلام ؛ سیّد جوانان اهل بهشت است و تو فرزند من، فرزند شیرین زبان ام البنین.
نذر کردهام اگر سالم به دنیا بیایی، هر شب برایت لالایی آب و عطش را زمزمه کنم.
پسرک ماه روی من! دستهای کوچکت را که میبوسم، عطر بهشت مستم میکند.
میان دستهای کوچک تو با چشمان مهربان برادر رازی است که من هنوز نفهمیدهام.
خنده های شیرین کودکانهات دلم را میبَرَد. هرکس تو را میبیند، میگوید انگار پارهای از ماه است که در دامان امّ البنین علیهاالسلام آرمیده.
ماه مهربان مادر! از راز عجیب چشمهایت با من بگو؛ از قصّه دستهایت، از فردا، از مشک، از عطش، از عشق برایم بگو.
پسرک ماهروی من! وقتی در دامان حسین علیهالسلام میروی، چقدر آرامش سیمایت تماشایی است! چقدر این بستر آرام را دوست داری!
وقتی تو را میبینم که روی دستهای برادر آرمیدهای، انگار فوج ملائک است که فضای ساده خانه را منوّر میکند.
پسرک ماهروی من! نذر کردهام اگر سالم به دنیا بیایی از تو شهیدی بسازم که فردا تمام شهدای عالم به جان او غبطه خورند.
ماه بلند آسمانم! دل کوچکم از سنگ غصهها شکسته؛ امشب شب عید است، عیدی میخواهم. شکوه چشمهای زیباست را به دل غمزده ما ببخش، آن زمان که در غرور اطاعت از امام دوران، غرق میشدی
ماه بلند آسمانم
دیشب، ماه را به خواب دیدم که گریه میکرد و میخندید.
مادرم لالایی تو را برایم خواند.
پدرم نامت را بر زبان آورد.
ماه را که میبینم، یاد تو میافتم؛ راستی، چرا تو شبیه ماه بودهای؟
دلم که میگیرد، سراغ ماه میروم و قصه تو را برایش میگویم.
هیچ وقت اسمی برای قصهام انتخاب نکردهام:
ماهی که پسر علی بود؟ مردی شبیه ماه بود؟ ماهی که مشکش خالی ماند؟ ... نمیدانم!
راستی، امروز روز ولادت توست؛ میخواهم برای ماه تولد بگیرم. همه شمعها را فوت میکنم. تا فقط نور ماه بماند؛ آن وقت آرزوهایم را برایت میگویم.
برای ماهی که باب الحوائج است.
تو به تمامی خوبیها میمانی، به زیبایی ماه، به بالا بلندی سرو.
به استواری کوه... و آنها که توان گفتنش را ندارم.
ماه بلند آسمانم! تمام فقر و ناتوانیام را برای تو هدیه آوردهام.
ماه بلند آسمانم! دل کوچکم از سنگ غصهها شکسته؛ امشب شب عید است، عیدی میخواهم.
شکوه چشمهای زیباست را به دل غمزده ما ببخش، آن زمان که در غرور اطاعت از امام دوران، غرق میشدی.
ماه بلند آسمانم! آنان که از ولایت اطاعت میکنند، سرور جهانند. دستهای مهربانت را بر یتیمان شیعه ارزانی دار، که در زیر شلاقهای سربازان خارجی، بدنشان کبود شده است.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
عاطفه خرمی
حسین امیری