سلام یادت نره
یکی بود یکی نبود. پسری بود به اسم مملی. مملی پسر خوبی بود ولی تنها یک عادت بد داشت و اونم این بود که سلام نمی کرد.
یک روز ظهر که از مدرسه برمی گشت به بقالی آقا رضا که سر کوچه بود رفت و گفت: آقا رضا پفک می خوام. آلوچه و بادکنک می خوام.
آقا رضا نگاهی به مملی کرد و گفت: مملی سلامت چی شد، ادب کلامت چی شد؟ تو دیگه بزرگ و مردی، پس چرا سلام نکردی؟ برای بچه های بی ادب نداریم، آلوچه و پفک.
مملی ناراحت شد و از مغازه بقالی بیرون اومد و خونه رفت وقتی عصر شد و هوا خنک شد و مملی تکالیف مدرسه را انجام داد. از خونه بیرون اومد و به خونه دوستش هادی رفت و در زد. مادر هادی در را باز کرد. مملی گفت: هادی خوابه یا بیداره، بگید توپش و بیاره.مادر هادی از دست مملی ناراحت شد و گفت: کسی که سلام بلد نیست رفیق پسر من نیست و به خانه رفت و درو بست.
مملی که از اتفاقی که براش افتاده بود خیلی ناراحت بود. به خانه رفت. مادر مملی وقتی او را ناراحت دید. از او پرسید که چرا این قدر غمگین است و مملی همه چیز را تعریف کرد.
مادر مملی به او گفت: مملی سلام یادت نره تا همه بگن گل پسره.
غروب مادر مملی به او پول داد گفت: مملی دو تا نون بخر. نون داغ و کنجدی بخر.
وقتی مملی می خواست از خونه بیرون بیاد به مملی گفت: مملی سلام یادت نره.مملی به مغازه نانوائی رسید و به یاد حرف مادرش افتاد و گفت:
شاطر آقا سلام سلام.
شاطر آقا با مهربانی به مملی نگاه کرد و گفت: علیک سلام آقا مملی، چی شده بازم از اینوری.
مملی خوشحال شد و گفت: شاطر آقا من نون می خوام.دو تا نون کنجدی می خوام.
شاطر آقا جواب داد برای بچه های با ادب نون داغ و کنجدی میاره مشت رجب، و دوتا نون تازه به مملی داد.
مملی یاد گرفت از این به بعد به همه سلام کند و احترام بگذاره.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:koodakan
مطالب مرتبط: