تبیان، دستیار زندگی
فرهنگ ادبی گاری در دورانی شکل گرفت که وی خیلی جوان بود. زمانی که هنوز بیست‌ساله هم نشده بود و ادبیات لهستان و روسیه و بعدها فرانسه و انگلیس را مطالعه می‌کرد. او از «گوگول»، «داستایوسکی»، «کنراد»، «دیکنز» و البته مثل تمامی نویسندگان نسل خود از «ویکتور هوگو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رومن گاری قصه گوست

گفت و گو با دیوید بلوس نویسنده زندگی نامه ی رومن گاری


فرهنگ ادبی گاری در دورانی شکل گرفت که وی خیلی جوان بود. زمانی که هنوز بیست‌ساله هم نشده بود و ادبیات لهستان و روسیه و بعدها فرانسه و انگلیس را مطالعه می‌کرد. او از «گوگول»، «داستایوسکی»، «کنراد»، «دیکنز» و البته مثل تمامی نویسندگان نسل خود از «ویکتور هوگو» بسیار آموخت.

دیوید بلوس

دیوید بلوس مترجم و زندگی‌نامه‌نویس انگلیسی و استاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه پرینستون آمریکاست. تحقیقات مفصل او درباره‌ی بالزاک و ژرژ پرس شهرتی جهانی دارند. وی به خاطر برگردان انگلیسی رمان پرس با نام «زندگی: دستورالعمل مصرف‌کننده» در سال 1987 جایزه‌ی بوکر را در رشته‌ی ترجمه از آن خود ساخت.کتاب وی با عنوان «رومن گاری: یک داستان بلند» یکی از کامل‌ترین و تحلیلی‌ترین کتبی است که در مورد زندگی گاری نوشته شده است. به همین دلیل، با وجود فرصت محدودی که در اختیارمان گذاشت کوشیدیم تا با وی در مورد جنبه‌های مختلف شخصیت رومن گاری گفت‌و‌گوی کوتاهی داشته باشیم.

رومن گاری شخصیتی بسیار عجیب بود و زندگی غریبی را گذراند. به نظر شما کدام برهه از زندگی وی مهم‌تر بود و درشکل‌گرفتن اندیشه‌ها و سبک نگارش وی تاثیر عمیق‌تری گذاشت؟

فرهنگ ادبی گاری در دورانی شکل گرفت که وی خیلی جوان بود. زمانی که هنوز بیست‌ساله هم نشده بود و ادبیات لهستان و روسیه و بعدها فرانسه و انگلیس را مطالعه می‌کرد. او از «گوگول»، «داستایوسکی»، «کنراد»، «دیکنز» و البته مثل تمامی نویسندگان نسل خود از «ویکتور هوگو» بسیار آموخت. اما عقیده‌ی من این است که نویسندگان متداول در استاندارد‌های آموزشی فرانسه- یعنی «مونتین»، «راسین»، «ولتر»، «بالزاک» و...- تاثیر چندان عمیقی بر وی نهاده باشند. به اصطلاح ادبیاتی‌ها، او محصول فرهنگ وسیع ادبیات اروپاست که بنیان آن در قرن نوزدهم بنا شده است. با توجه به اندیشه‌های او درمی‌یابیم که با موقعیت‌هایی متفاوت رو‌به‌رو هستیم. به عقیده‌ی من تجربه‌ی کلیدی وی، جنگ جهانی دوم و نبرد علیه فاشیسم و سهیم شدن در ارزش‌های نوین «فرانسه‌ی آزاد» است. او کاملا از ایده‌آل‌های اومانیستی و آزادی بی‌قید و شرط پشتیبانی می‌کرد و به طور توامان به نوعی دیدگاه منسوخ در باب تعهد و شجاعت نیز پایبند بود. او نسبتی با گونه‌های امروزی فلسفه‌ی بدبینی، اگزیستانسیالیسم و اندیشه‌های آنتی اومانیستی افرادی چون «فوکو» یا «دریدا» نداشت. اما آن‌چه گاری را بدل ساخت به گونه‌ای خاص از معجون فرهنگ اروپایی و ایده‌آلیسم فرانسوی طبع طناز و بدگمان وی بود. او حرف‌های جدی زیادی برای گفتن داشت، اما هرگز خودش را جدی نمی‌گرفت. به همین دلیل است که نمی‌توان او را ذیل گروه یا تفکر خاصی طبقه‌بندی کرد.

با این حساب اگر بخواهیم از منظر ادبی او را در یک طبقه‌بندی خاص قرار دهیم، تکلیف چیست؟ آیا می‌شود او را رئالیست دانست و یا متعلق به سبک و نحله‌‌ی خاص دیگری؟

نه، مسلما نمی‌توانید او را نویسنده‌ای رئالیست بدانید. او پیش و بیش از هر چیز یک قصه‌گوست و نویسنده‌‌ای است که با زبان(و با زبان‌ها) بازی می‌کند. او نه رمانتیک است، نه کلاسیسیست و نه ساختار‌گرا یا پست‌مدرن! گاری داستان‌هایش را با همان سرعت و انرژی نویسندگان نقال پیش از قرن نوزدهم میلادی تعریف می‌کند و شاید بهترین راه برای طبقه‌بندی او- البته اگر مجبور به چنین کاری باشیم- آن است که عقب‌گرد کنیم به شیوه‌های نگارشی که امروزه اکثر آن‌ها از ادبیات رسمی فرانسه محو شده‌اند.

رومن گاری هرگز در هیات یک فیلسوف ظاهر نشد، اما همواره می‌توان در داستان‌هایش پیرنگ فلسفی بارزی را دید. آیا شما هم با این مساله موافق هستید و اگر پاسخ مثبت است، اندیشه‌های او را به کدام شاخه‌ی فلسفه نزدیک‌تر می‌دانید؟

البته. موافق‌ام. همان‌طور که گفتم او حرف‌های جدی زیادی برای گفتن داشت. نخستین حرف او این بود: ارتباط سمپاتیک با تمامی افرادی که در زمره‌ی انسان‌ها به شمار می‌آیند، به ویژه آن‌هایی که به ظاهر نفرت‌انگیز و غیر مانوس به نظر می‌رسند. دومین حرف او این بود: خوش‌بینی نسبت به فلاکت. یعنی چنین می‌پنداشت که در مواجهه با وحشی‌گری و درنده‌خویی عارض بر جهان، تنها دلیل منطقی برای حیات آن است که امیدوار باشیم به این که دنیا جای بهتری خواهد شد.

او پیش و بیش از هر چیز یک قصه‌گوست و نویسنده‌‌ای است که با زبان(و با زبان‌ها) بازی می‌کند. او نه رمانتیک است، نه کلاسیسیست و نه ساختار‌گرا یا پست‌مدرن! گاری داستان‌هایش را با همان سرعت و انرژی نویسندگان نقال پیش از قرن نوزدهم میلادی تعریف می‌کند و شاید بهترین راه برای طبقه‌بندی او آن است که عقب‌گرد کنیم به شیوه‌های نگارشی که امروزه اکثر آن‌ها از ادبیات رسمی فرانسه محو شده‌اند.

به نظر می‌رسد گاری همواره می‌کوشد تا موقعیت غیرطبیعی بشر را تصویر کند. اما از دیگر سو می‌بینیم که از منظر وی موقعیت بشر کاملا حماقت‌بار و مضحک است. چه‌طور می‌توانیم این پارادوکس را تجزیه و تحلیل کنیم؟

بله، او بر این باور بود که شرایط بشر همانند یک پروسه‌ی کاری در حال پیشرفت است و «قوانین طبیعت» بیرحمانه و چرند و ابسورد هستند و نیازمند اصلاحاتی تمام و کمال. این تفکر برآمده از کنتراستی است که گاری در قوی‌ترین و کمیک‌ترین آثارش ترسیم می‌کند. همیشه آدم‌ها خطا می‌کنند و خودشان را فریب می‌دهند، اما تمامی آحاد بشر، خواه ابله باشند یا نه، اعضای قبیله‌ی بشریت به شمار می‌روند.

چه انگیزه‌ای سبب شد تا شما کتابی در مورد رومن گاری تالیف کنید؟

در بدو امر مسحور حقه‌ی مشهور «امیل آژار» شدم و هوشمندی «آژار» در بازی‌های زبانی ارائه شده در رمان‌هایش. اما هر چه بیشتر در آثار او دقت کردم، بیشتر درک کردم که «آژار» با گاری فرقی ندارد، تنها نویسنده‌ی عصبی‌ترین آثار مکتوب اوست، وگرنه تمامی کارهایش دارای مصالحی مشابه هستند و پیام همسانی را هم ارائه می‌کنند. دلیل این که تصمیم گرفتم در مورد او بنویسم همین امر بود. خواستم درک کنم که تا چه حد توان آن را داشت که در عین تفرد، در قالب چندین نویسنده‌ی مختلف و متفاوت ظاهر شود.

در کشور ما رمان‌های «خداحافظ گاری کوپر» و «میعاد در سپیده‌دم» محبوب‌ترین آثار رومن گاری محسوب می‌شوند. اما وقتی داشتم نقدهای منتقدان غربی را در مورد وی مطالعه می‌کردم، متوجه شدم که انگار آن‌ها نظری متفاوت با ما دارند و آثاری چون «ریشه‌های آسمان» و «سگ سفید» را بیشتر ستایش می‌کنند. آیا درست فهمیده‌ام و اگر چنین است، دلیل‌اش چیست؟

خُب، باید بگویم«میعاد در سپیده‌دم» شناخته‌شده‌ترین و محبوب‌ترین اثر او در انگلستان و همچنین در آلمان است. «خداحافظ گاری کوپر» را رومن گاری در اصل به زبان انگلیسی نوشته و در این‌جا هنوز با نام اصلی‌اش، یعنی «ولگرد اسکی‌باز» معروف است و در آمریکا موفقیت و استقبال عظیمی داشته است. «سگ سفید» از آن‌جا که با دقتی بسیار زیاد به سراغ ریاکاری‌های موجود در جنبش احقاق حقوق سیاه‌پوستان می‌رود، برای خوانندگان آمریکایی جالب‌تر جلوه می‌کند. شخصا باید بگویم که اثر محبوب من «رقص چنگیز خان» است، اما پر‌فروش‌ترین کتاب او در فرانسه «زندگی در پیش رو» بوده و هست. «ریشه‌های آسمان» در دوران خودش اثر بزرگی محسوب میشد، اما فکر می‌کنم بسیاری از مردم امروزه آن را غیر‌قابل خواندن می‌دانند. یعنی مطمئن هستم که در میان آثار گاری،«ریشه‌های آسمان» دیگر اثر محبوب کسی نیست.

جالب است. اگر موافق هستید، یک سوال در مورد زندگی شخصی وی مطرح کنم.گاری در «میعاد در سپیده‌دم» چنان از مادرش یاد می‌کند که گویی یک قهرمان اسطوره‌ای بوده است. شخصیت مادرش تا چه حد بر رومن گاری تاثیر‌گذار بوده؟

تقریبا در حد هیچ! اصلا در مورد شخصیتی که گاری از مادرش ارائه می‌دهد نمی‌شود مطمئن بود. من فکر می‌کنم که شخصیت «مینا کاچوا» تا ابد به شکل یک راز باقی خواهد ماند.

گفتید که کتاب محبوب‌تان «رقص با چنگیز خان» است. چرا این اثر را به عنوان اثر محبوب‌تان انتخاب می‌کنید؟

چون قهرمان داستان- یعنی روح یک یهودی که توسط یک نازی کشته شده و حالا، بعد از جنگ در ناخود‌آگاه ضمیر قاتل خویش اقامت گزیده است و مدام عذابش می‌دهد- منشا خلق برخی از خنده‌دارترین و با‌مزه‌ترین لطیفه‌هایی است که تا کنون در مورد آلمان‌ها، یهودیان، فرانسوی‌ها، هولوکاست و اقوام و حوادثی از این قبیل خلق شده است. گاری یک نویسنده‌ی افراطی است و «رقص چنگیز‌خان» افراطی‌ترین اثر اوست.

بخش ادبیات تبیان


منبع: تجربه(1 )- علی مسعودی نیا