تبیان، دستیار زندگی
انسانهای برجسته ای مانند امام در تمام ابعاد زندگی رشد کرده اند و قطعا کسی نیست که بتواند بدون هیچ مزاحی زندگی کند. در سیره ائمه اطهار علیهم السلام نیز مزاح و شوخی وجود داشته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شوخی های امام

امام خمینی ره
انسانهای برجسته ای مانند امام در تمام ابعاد زندگی رشد کرده اند و قطعا کسی نیست که بتواند بدون هیچ مزاحی زندگی کند. در سیره ائمه اطهار علیهم السلام نیز مزاح و شوخی وجود داشته است.

اگر تصور می کنید امام به عنوان یک رهبر فرزانه و سیاستمدار بزرگ با آن همه نفوذ و وقار, هیچگاه شوخی و مزاح نمی کرد باید بگویم اشتباه می کنید. انسانهای برجسته ای مانند امام در تمام ابعاد زندگی رشد کرده اند و قطعا کسی نیست که بتواند بدون هیچ مزاحی زندگی کند. در سیره ائمه اطهار علیهم السلام نیز مزاح و شوخی وجود داشته است.

در این نوشتار به گوشه ای از شوخی های امام خمینی اشاره می کنیم.

می ترسم دردتان بیاید!

انگشت شست دست حضرت امام مقداری درد داشت. دکتر عارفی، پزشک متخصصی را آورده بود. پزشک مزبور در ضمن سؤال ها و معاینه ها، دو دستش را جلو آورد و گفت:

دست های مرا فشار دهید. حضرت امام با لحنی خاص که به هنگام شوخی و طنز به کار می بردند، با ملاحت و شیرینی ویژه ای فرمود: می ترسم دردتان بیاید و به دنبال آن، تبسم زیبا و دل نشینی بر لبان مبارکشان نقش بست.1

این میز را بخور!

دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید.

 مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم.2

این هم مال ننه ات!

من که از زیارت ایشان سیر نمی شدم، یک بار دیگر خودم را در صف دست بوسی جا زدم و دست وی را بوسیدم و از امام یک سکه یک ریالی متبرکی دریافت کردم. دفعه سوم، امام، مرا که نفر آخر بودم، دید و تبسمی کرد.

گفتم: آقا برای ننه ام که مریض است، به قصد تبرک و شفای او، سکه متبرک می خواهم. امام ضمن تبسم شیرینی، چند سکه را که در داخل ظرف مانده بود، در دستم ریخت و با مهربانی و تبسم به مزاح فرمود: بیا این هم مال ننه ات.3

تو شهید نشدی!

امام به آقا مسیح، نوه شان که از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، گفت: تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!4

من از این بازوها خوشم می آید

وقتی امام در اوایل انقلاب از تهران به قم رفت، قشرهای مختلف به دیدار وی می آمدند. روزی عده ای از کشتی گیران با بدن های ورزیده و پیراهن های آستین کوتاه، خدمت امام رسیدند.

امام آنها را مورد تفقد خاصی قرار داد و بیاناتی راجع به اهمیت ورزش و این که عقل سالم در بدن سالم است، ایراد فرمود و به ورزشکاران هم که دچار تعجب شده بودند، اجازه داد تا اظهاراتی بکنند. [امام در این دیدار]، با خنده اظهار داشت: من از این بازوهای شما خوشم می آید.5

حضرت امام - قدس سره - همچون جدش حضرت علی (ع) که در برابر منافقین، قاسطین، مارقین و ناکثین قرار گرفت، و قاطعانه در برابر آن ها ایستاده در برابر همه گروه ها که در خط اسلام نبودند، قاطعانه با شجاعت و صلابت بی نظیر ایستاد، به طور کلی ترس در قاموس وجود او راه نداشت،

تا آخر عمر بر ضد امریکا سخن گفت و عمل کرد و او را شیطان بزرگ خواند، در نجف اشرف شنید که حزب بعث عراق فرزند مرحوم آیت الله بجنوردی، صاحب القواعد الفقهیه را دستگیر کرده است، برای احوال پرسی شبانه به منزل آقای بجنوردی رفت، در ضمن صحبت به آقای بجنوردی گفتند: «من وقتی که در ترکیه بودم، به من گفتند مصطفی (فرزندم) رفت زندان، من گفتم: «خوب است زندان رفته است، ورزیده می شود .»

 آقای بجنوردی فرمود: آقا! ما که دل و قلب شما را نداریم . آن شب امام مزاح هایی لطیف کرد که با شنیدن آن، اندوه انسان برطرف می شد . 6

شوخی و مزاح با خانواده

  یكی از مستخدمان حضرت امام (ره) می‌گوید: « بعد از ظهرها كه می‌شد، خانواده‌ امام، نوه‌ها، دخترها و عروس ایشان می‌آمدند و دور معظم له می نشستند و چنان با امام، گرم می‌گرفتند و شوخی و مزاح می‌كردندكه تصور چنین حالتی برای یك رهبر سیاسی، با آن همه گرفتاری، شاید غیرممكن می‌نمود.»7

مزاح امام در تدریس

امام با همه كم حرفی و سكون و سكوت گاهی در درس لطیفه ای می گفتند كه حضار حتی با صدای بلندمی خندیدند در حالی كه خود ایشان همچنان بی تفاوت و ساكت بود،گویی چیزی نگفته اند از جمله روزی یكی از فضلای شاگردان ایشان كه اهل آذربایجان بود در اشكال و سؤال خود پافشاری می كرد،و امام می خواستند كه او را ساكت كنند .

در آخر جواب به او گفتند:((یخ))و با این كلمه تركی ،هم آن طلبه تركزبان و هم بقیه حضار می خندیدند و سر و صدا فرو می نشست و امام هم بدون اینكه تبسمی كند به درس ادامه می دادند.8


منابع:

پایگاه حوزه

پی نوشت ها :

1. در سایه آفتاب، ص 178.

2. برداشته هایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 10.

3. همان، ج 3، ص 288.

4. همان، ج 1، ص 35.

5. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 167.

6- سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی، ج 6، ص 153 .

7- احمد لقمانی، خنده، شوخی، شادمانی، ص 64، اول، سابقون، 1380 ش.

8-      پایگاه صحیفه عشق

تهیه و فرآوری: محمد حسین امین گروه حوزه علمیه تبیان