تبیان، دستیار زندگی
شنیدن اخبار ضد و نقیض این روزها در مورد بسته ماندن یا باز شدن درهای خانه ای به نام خانه سینما و بازتاب واكنش های بسیار زیادی كه از سوی مجامع مختلف نسبت به این موضوع مشاهده میشود، دلیلی بود برای نوشتن این چند خط از سوی من به عنوان فردی از دیار ایران.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آن جا كه دیگرخانه ام نیست...

به بهانه بلاتكلیفی خانه سینما


شنیدن اخبار ضد و نقیض این روزها در مورد بسته ماندن یا باز شدن درهای خانه ای به نام خانه سینما و بازتاب واكنش های بسیار زیادی كه از سوی مجامع مختلف نسبت به این موضوع مشاهده میشود، دلیلی بود برای نوشتن این چند خط از سوی من به عنوان فردی از دیار ایران.

خانه سینما

نه از جامعه هنر سینما هستم و نه از بازیگری به جز برداشتهای خود از آن سوی شیشه و پرده ای سپید چیزی می دانم. از جامعه ای به نام مهندسان كشور تنها لحظه ای خود را در جایگاه ایشان قرار دادم و اینكه اگر روزی این اختلاف باعث بسته شدن خانه ام یعنی نظام مهندسی كشور گردد آیا واكنشی خنثی خواهم داشت یا در پی حل مشكل و ایجاد اتحاد می گردم. حال آنكه من مستقیما با جان مردمی بازی خواهم كرد كه تنها اشتباهی سهوی در انجام یك محاسبه بسیاری را داغدار خواهد نمود. و اینچنین شد كه...می نویسم.

برای تو و برای كسانی كه با بروز چنین مشكلاتی فریادهایشان گوش فلك را كر نموده و تنها در این میان تیتر درشت و سیاه روزنامه های صبح و عصر ایران می شوند و طبق معمول حافظه ماهی قرمز گونه مان رنگ خاك خاطرات می گیرند و به دیار فراموشی سپرده می شوند. گاهی هم كفن پوشیده و نمیدانم چرا فیلممان را این گونه به نمایش می گذاریم!

یادمان نمی رود كه از همین خانه چه كسانی تربیت شده و پا به عرصه هنری نهادند كه در سالهای هرچند انگشت شمار تاریخ هنری ما یاد ایران را زنده نگه داشتند. هرچند كوتاه...هر چند تلخ...

یادمان نمی رود علی حاتمی و ساخت فیلمها و شهركی را كه پایه و اساس بسیاری از هنر هفتم ما شد. یادمان نمیرود داوود رشیدی و علی نصیریان و عزت اله انتظامی و جعفر بزرگی و هادی اسلامی و هزاران هزار نامی دیگر را كه از میان همین قشر یادگار زیبایی در نقشهای كودكی نسل من و تو را حك كردند.

یادمان نمیرود هامون ها و هامون بازها را، داریوش مهرجویی را با پری و سارا و اكنون نارنجی پوش را، روسری آبی و سگ كشی بیضایی و مسافرانش را و البته آنگاه كه به راستی همه خوابیم...

یادمان نمی رود جدایی ها و درباره الی هایی كه بیانگر قضاوت ناپخته من و توست از انسانهای اطرافمان...

یادمان نمی رود عروس آتش و خون بس و روز سوم و آژانس های شیشه ای را با روبانی قرمز كه گاهی گزارشی از یك جشن را نوید می دادند.

یادمان نمی رود ده نمكی ها و اخراجی هایش را كه تمامی آنها نیز از همین خانه بزرگ شدند و پا به عرصه فروشهای میلیاردی داخلی گذاشتند.

یادمان نمی رود كه از همین خانه چه كسانی تربیت شده و پا به عرصه هنری نهادند كه در سالهای هرچند انگشت شمار تاریخ هنری ما یاد ایران را زنده نگه داشتند. هرچند كوتاه...هر چند تلخ...

و در آخر یادمان نمی رود فرش  قرمزی را كه از سوی مدعیان هنر هفتم از جهانی كه ما با آن بیگانه ایم پهن شد و باعث افتخارمان شد و در خفای سحر از شوق برای آن گریستیم.

یادمان نمی رود آثاری را كه ساختند تا دلاور مردی های تو را به رخمان بكشند در آن 8 سالی كه روزگار سختمان بود.

از نمایش بدنهای تكه تكه شده تو و همرزمانت و پل هایی كه با اندام های خود برای رسیدن نامه ای به مقصد ساختید و نمی دانم اكنون می دانید كه سالهاست كه دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد.

اینها تنها خاطره ای كوچك بود از روزهایی كه نسل من و تو به خاطر دارند و حالا برای حفظ ارزشهایمان اقدام به بستن خانه ای نمودیم كه میتوان كوتاهی هایش را با دید اغماض به بلندیهای بادگیر این دیار تبدیل نمود.

اگر ما نمیدانیم چگونه بگوییم و چه بپوشیم و چه راهی بهتر است تو به ما بیاموز. ما هنوز هم قدرت فراگیری داریم چرا كه مانند تو آفریده ی همان خداییم و تا زمان بودن در این هستی روح او در ما نیز وجود دارد.

اگر ما به بیراهه می رفتیم تو با مهربانی به ما یاد بده تا بدانیم برای باز ماندن این خانه چه كنیم كه گمان نكنی همه چیز را فراموش كرده ایم!

و سخن آخر این كه برای تعداد اندكی كه تو آنها را نمی پسندی خانه ای را ویران نخواهند كرد و تابلویی را سیاه. چرا كه از میان ویرانه های ایجاد شده در هر ملتی ندایی برخواهد خواست كه تو نیز گوشت را بر آن خواهی بست.

پس بیا بمانیم تا كاری كنیم نه اینكه كاری كنیم تا بمانیم!

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: سینمانگار/ پونه شاه بیگیان