شعر بی واهمه
شعر امام(ره)،در زمان حیاتشان از نگاه مردم دور مانده ، این خواسته ی خود شان است . کسی که هیچ کس نمی داند، چه زمانی خودی خویشتن را فراموش کرده
داستان پروانه هایی که می خواستند بروند و از نور خبر بیاورند کار دستمان داده. پروانه ی اول رفت، به نزدیکی شعله که رسید تاب نیاورد و بازگشت و از آتش و نور حدیث ها گفت و آن وقت بود که پیر پروانه ها گفت که این پروانه خبری نیاورده است. پروانه ی دوم رفت و حتی به آتش زد و بال هایش سوخت ولی او هم تحمل نکرد و بازگشت. هر چه گفت و بال های زخمی و نیم سوخته را نشان داد، فایده ای نکرد و باز پیر پروانه ها گفت این پروانه هم بی خبر است. پروانه ی سوم که رفت، باز نگشت و آن موقع بود که پیر پروانه ها گفت «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد» و از همین جا دعوای شریعت و طریقت و حقیقت شروع شد. خیلی ها که تن و روح به فرایض و پرهیز از منهیات ندادند، هر که متشرع بود را بی خبر از طریقت و حقیقت دانستند. ولی راه حقیقت از شرع می گذرد، شرعی که مبانی نقل را هم بر اساس عقل می پذیرد.
امروز که تصویر و مصاحبه ای از حافظ و مولوی در دست نداریم و شاید حکایت هایی از زندگی شان را در برخی از کتاب های تذکره بخوانیم، به این نتیجه می رسیم که فارغ از هر حکایت یا افسانه ای باید شعرشان را بررسی کنیم. و هرگز شاعری نمی تواند واقعیت روحش را در پس شعر محض خوب و خالی پنهان کند. اگر احیاناً شاعری، به تقلید یا ریا شعری بسازد که اشارات عرفانی و جنبه های اخلاقی داشته باشد، قطعاً استمرار نخواهد داشت و اگر این استمرار دیده شود ناگزیر، حدیث نفس یا به قول امروزی ها دغدغه و دلمشغولیش بوده است.
ادبیات امام خمینی (ره)، ادبیات منحصر به فردی است. کلام امام وقتی به طلبه هایشان درس می گویند با زمانی که بر منبر مدرسه ی فیضیه سال ها پیش از انقلاب پنجاه و هفت، شاه کشور را به استنطاق می کشند فرق دارد. آن زمان که برای مردمی در حال مبارزه از خارج از مرزها پیامی می فرستند، این کلام قوام دیگری دارد. موقع پیروزی ها، بحران ها، در غم از دست دادن یاران و شاگردان، در نامه های انتصاب و یا حتی در کلام خداحافظی آن گونه که شایسته ی زمان و شنونده است این کلام هم تفاوت می کند. اما همه ی این ها امضای حاج آقا روح ا... را دارد. چه، درس هایی که نیاز به پیش زمینه ی دانشی دارد چه دلداری های خودمانی برای قشر ساده ای از مردم. این امضا فقط به مناسبات کلامی و ادبی بازنمی گردد دو ویژگی دارد اول این که «من» در آن ها نیست و دوم این که قاطعیت دارد:
«این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند در خرقه شان غیرمنم تحفه ای میاب»
شعر امام هم از کلام زندگی و درس و رهبری، مستنثی نیست.
راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود جز بر دوست که خود حاضر و پنهانش نیست نتوان بست زبانش ز پریشان گویی آنکه در سینه به جز قلب پریشانش نیست
«هر کجا پا بنهی حُسن وی آنجا پیداست هر کجا سر بنهی سجده گه آن زیباست»
در زمان حیات امام جز چند شعر- آن هم نه در منظر عموم- شناخته شده نبود.
اشعاری که از امام باقی مانده بیش از آن که محمل مباحثات ادبی و بررسی عناصر زیبایی سخن باشد، شرح حال های درونی است که به مناسبات رهبریشان نمی توانسته اند با کسی بگویند.
وقتی پدر خانواده ای باشی که باید این خانواده را از سختی ها و بحران ها عبور بدهی، در تمام لحظات امیداورشان کنی و ترس را از، از دست دادن ها و خطرها از وجودشان دور کنی، ناچار هم خواهی بود که دغدغه هایت را برای خودت نگه داری و همه ی این ها در شعر امام دیده می شود.
دست از دامنت ای دوست نخواهم برداشت تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
داد خواهم غم دل را به کجا عرضه کنم که چو من دادستان و چو فریادرس است
از دیدگاه صرف ادبی، شعر امام، شعری عراقی است بر همان اساس و اسلوبی است که در شعر و غزل حافظ سراغ داریم اما نکته سنجی ها و تصویرشناسی های سبک هندی هم در آن دیده می شود، یکی از ویژگی های لفظی شعر امام گزینش منطبق وزن و محتواست. در شعر شاعرانی که شاید اسم و رسمی هم داشته باشند، این تناقض فرم و محتوا دیده می شود. شعری که در رثاست در بحری شاد عرضه می شود یا مضمونی اخلاقی به بحر حماسی، سروده می شود. اما در شعر امام این دقت وجود داشته که زحاف رایج در شعر فارسی درست انتخاب شوند. سرشاری شعر از عناصر زیبایی سخن و آرایه ها منجر به از دست رفتن مضمون شعر نمی شود و از همه جالب تر، ایجاز مضمونی است که از ویژگی های غزل متعالی است. محدوده ی تنگ بندهای شعر، ایجازگویی می طلبد و این در هر بیت شعر امام دیده می شود.
گوش من و تو وصف رخ یار نشنود ورنه جهان ندارد جز گفت و گوی دوست
هر کسی را از افعالی که از او سر زده یا از میراثی که برای آیندگان به یادگار گذاشته می توان شناخت. اما اگر آن شخص هرگز از خودش حرفی نزده باشد، خودی برایش نمانده باشد، چطور می شود از آن حال شخصی اش باخبر شد؟ چطور می شود باخبر شد که در تنهایی های روحش با خودی که برای خدا استحاله اش کرده چه می گفته. تنها حدیثی که آیینه دار این حال درونی است، شعر امام است حدیثی که در نامه ی وداع امام با مردمش هم، عیان نمی شود، چون قرار نیست از خویشتنی که سال ها پیش ترکش گفته حرفی بزند. خویشتن امام شاید در شعرش پنهان باشد.
راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود جز بر دوست که خود حاضر و پنهانش نیست
نتوان بست زبانش ز پریشان گویی آنکه در سینه به جز قلب پریشانش نیست
مجتبی شاعری
بخش ادبیات تبیان