بر ستون های بلند دود و آفتاب تاریک می گسترد نعره های ناگهانی تانک ها بر استواری دیوارهای سنگ رسوب می کند و غرش گلوله ها دروازه های تاریک آسمان را می گشایند. دیگر گلی نمانده است جز خار بوته های آتش که افراشته اند در سرت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1383/03/03
خونین شهر
آسمان ایستاده است
بر ستون های بلند دود
و آفتاب
تاریک می گسترد
نعره های ناگهانی تانک ها
بر استواری دیوارهای سنگ
رسوب می کند
و غرش گلوله ها
دروازه های تاریک آسمان را
می گشایند.
دیگر گلی نمانده است
جز خار بوته های آتش
که افراشته اند
در سرتا سر شهر
و جوانه های زخم
که شکفته اند
براندام های مرگ
***
بردوش لحظه ها
جنازه ها می گذرند
و زنی جوان
بغض نهفته اش را
آرام می بارد:
پلک کدام پنجره را
بگشوده ام
که چشم انداز تباهی را
پایانی نیست؟
***
می ایستم
درعبور ثانیه ها
و آوار عمر را
می گریم.